آیا قیام مسلحانه با هدف تغییر رژیم مجاز بوده است؟

جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام قسمت سی و پنجم

درآمد

چنان که آمد، قرار بر این شد که چهار فصل از مجموعه پانزده قسمتی موضوعات مربوط به جنبش حسین بن علی و رخداد کربلا فعلا در این سلسله جستارها، به بحث و مداقه نهاده شود و اینک دومین قسمت تقدیم می‌شود. در این بخش به این پرسش پاسخ داده می‌شود که «قیام مسلحانه با هدف تغییر رژیم جایز بوده است؟».

در واقع، از دشواری‌های رویداد کربلا و جنبش حسین بن علی، پاسخ به این پرسش بنیادین است که اگر جنبش امام حسین را جنبشی شورشی و انقلابی و براندازانه و حتی به تعبیر مطهری جنگ مسلحانه علیه حکومت وقت بدانیم، در چهارچوب گفتمان دینی و سیاسی نیم قرن نخست اسلام (و حتی ادوار بعد در نظام خلافت اسلامی و یا امامت شیعی)، چه حکمی پیدا می‌کند؟ به عبارت دیگر، آیا چنین شورشی مجاز بوده و یا غیر مجاز و ممنوع؟

پاسخها از دو منظر شیعی و کلامی و نیز تاریخی و مورخانه ارائه خواهد شد.

 

 

الف. پاسخ شیعی به این پرسش

البته پاسخ شیعی بسیار روشن و بی‌ابهام است و در یک استدلال منطقی ارائه می‌شود: حکومت اموی یزید غاصب حق امام بوده و ظالم و امام در تداوم تلاش‌های پدر و برادرش از فرصت پیش آمده برای احقاق غصب شده خود استفاده کرده و این یزید بوده که به جای تبعیت از حق و واگذاری خلافت به صاحبش، راه طغیان در پیش گرفته و امام حق و الهی را به قتل رسانده است. این لب و لباب پاسخ شیعی متأخر به این پرسش بنیادین است. در این تحلیل، یزید نظرا و عملا یکسره بر باطل است و حتی بر کفر و زندقه و در مقابل حسین نظرا و عملا یکسره بر حق و عدالت است و کشتن او کفر و ظلم و فساد.

در این دیدگاه، یزید از دو نظر فاقد مشروعیت دینی و سیاسی شمرده می‌شود. یکی اشغال و غصب مقام الهی امام معصوم و منصوب و منصوص، و دیگر، عدم صلاحیت شخصی برای تصدی چنان مقام بلند و مهمی. در چنین منظری، اساسا پرسش از مشروعیت و جواز مبارزه و پیکار با خلیفه و دستگاه خلافت غاصب و ظالم بالذات اموی و یزیدی لغو و بلاموضوع است.

ب. پاسخی  مورخانه

اما از منظر تاریخی و تفکر سیاسی نیم قرن نخست اسلام، ارائه پاسخی سر راست دشوار است و شاید ناممکن. با این حال میکوشم با کاوش در زوایای مختلف ماجرا پاسخی درخور ارائه کنم و حداقل به پاسخی مقنع نزدیک شوم. عناوین این بخش از این قرار است:

یکم: تأملی در معیارهای مشروعیت سیاسی

روشن است که در این مبحث به معیارهای مشخصی نیاز داریم تا بر آن اساس بتوان در باره مشروعیت سیاسی یک نظام و حکومت و دولت داوری کرد. اما پیچیدگی مسئله در این است که معیار و یا معیارهای مشروعیت قدرت سیاسی در سنت صحابه و خلفای راشده، دقیقا روشن نیست و به عبارت دیگر، خلفای شش‌گانه (از ابوبکر تا معاویه) هر یک به گونه‌ای خاص به خلافت دست یافته و این بدان معناست که حداقل تا مقطع داستان کربلا در واقع شیوه و معیار روشن و قاطعی برای دستیابی به مقام خلافت وجود نداشته است.

چنان که می‌دانیم، ابوبکر با یک گزینش دو مرحله‌ای (در سقیفه و بعد با بیعت عام در مسجد) به جانشینی پیامبر رسید. عمر با معرفی ابوبکر خلیفه وقت (وصایت و یا استخلاف) و البته همراه با بیعت عمومی جانشین خلیفه درگذشته شد. عثمان از طریق شورای شش نفره کاملا بدیع و ابداعی عمر خلافت را از آن خودش کرد. علی با اقبال عمومی و در عین حال تأیید و بیعت عموم صحابه خلیفه شد. حسن بن علی با رأی و بیعت مستقیم بخشی از مردمان مسلمان (مردمان عراق) مشروعیت خود را تأمین کرد و در نهایت معاویه از طریق مصالحه با خلیفه مشروع یعنی امام حسن خلافت کل جهان اسلام را از آن خود کرد.

در این دوران گرچه دو اصل شورا و بیعت، رسما پذیرفته شده و مقبولیت عام یافته بود، اما نه شورا شکل ثابت و مقطوعی داشت و نه همیشه رعایت می‌شد. شاید بتوان گفت شورا عمدتا در شکل شورای شش نفره ابداعی و بی‌سابقه خلیفه دوم تعریف مشخص و شکل سازمان یافته‌ای پیدا کرده بود؛ ولی آن نیز، نه مصداق اتم و تثبیت شده شورای مهاجر و انصار بود (آن گونه که امام علی می‌گفت و روی آن تأکید می‌کرد) و نه جز در همان یک مورد عثمان رعایت شد. به هرحال این شورای نوپا نیز ادامه نیافت.

دوم: مشروعیت خلافت یزید چگونه تأمین شده است؟

حال می‌توان پرسید مشروعیت خلافت یزید از کجا و چگونه تأمین شده است؟ واقعیت این است که این مشروعیت از طریق سنت ولایتعهدی به دست آمده بود که در چهارچوب گفتمان دینی- سیاسی آن دوران، به دو دلیل از اساس نامشروع شمرده شده است. یکی این که تا آن زمان اصولا سنت جانشینی از پیش معین نه تنها وجود نداشت بلکه در تفکر مذهبی صحابه و خلفا، غیراسلامی می‌نمود و در روایات دینی با عنوان طعن‌آلود «سنت کسری» (سلطنت ایرانی یا ملوکیت) مذموم و مردود شمره می‌شد (هرچند استخلاف به نوعی وجود داشت و ابن خلدون نیز در مقدمه بدان پرداخته است).

دلیل دیگر، نقض پیمان صلح بین معاویه و حسن بن علی بوده که، در آن تصریح شده بود معاویه حق ندارد برای خود جانشین تعیین کند و او متعهد است که خلافت پس از خود را به شورای مسلمانان واگذار کند. اما معاویه، به رغم مخالفت شماری از بزرگان (از جمله حسین بن علی)، با توسل به انواع ترفندها (تهدید و تطمیع و ترور) فرزندش یزید را به جانشینی خود برگزید و خود با او به خلافت بیعت کرد و مردمان را نیز وادار کرد با او بیعت کنند.

با این همه، می‌توان پرسید که آیا حق مخالفت و به ویژه حق انقلاب و مواجهه نظامی و مسلحانه به قصد برانداختن خلافت خلیفه وقت برای هر فرد و یا جمعی از مسلمانان، وجود داشته است؟

نخست لازم است در مبحث مشروعیت درنگی بکنیم تا دقیق‌تر سخن گفته باشیم. منصفانه باید گفت در مورد ایراد احیای سنت ولایتعهدی به وسیله معاویه و دعوی تعارض بنیادین آن با اسلام، ایراد چندان موجه و مشروع نمینماید. زیرا که نه در قرآن و سنت شکل خاصی از حکومت به عنوان حکم شرعی و قطعی و ثابت تشریع شده است و نه در تاریخ اسلام همواره حکومت و خلافت موروثی مردود و غیر مشروع بوده است.

روشن است که بعد از معاویه نظام کهن سلطنت ایرانی، در قالب نظام خلافت بازسازی شده و تا سال ۱۹۲۴ نظام مشروع و مقبول در میان مسلمانان (البته جز شیعه که تفکر کلامی و سیاسی خاص خود را داشته و دارد) تداوم یافته است. نه خلافت توصیه و حکم ویژه اسلام است و نه سلطنت و نه امامت و نه اخیرا جمهوری و یا هر نوع دیگر از نظام سیاسی شکل متعین نظام حکومتی بر بنیاد دین معرفی شده است. وقتی نظام سلطنت پذیرفته شود و حداقل خلاف اسلام تلقی نگردد، موروثی بودن فرمانروایی (ولایتعهدی) از مؤلفه‌های ثابت چنین نظامی بوده و هست.

درست است که صحابه و مسلمانان در نیم قرن نخست سلطنت و ملوکیت را بر نمی‌تافتند چرا که الگوی خلافت انتخابی نخستین (که ملهم از نوع فرمانروایی قریش در مکه و سپس الگوی امارت نبوی در مدینه بود) مطلوب آنان بود و به همین دلیل تبدیل خلافت راشده به ملوکیت را نوعی انحراف در فکر و سنت سیاسی اسلام تفسیر کردند[۱]، اما هیچ دلیل موجهی برای تعین مشروعیت خلافت و عدم مشروعیت دینی برای سلطنت و یا انواع دیگر نظام سیاسی وجود نداشته و ندارد.[۲]

در هرحال مسلمانان نیز، مانند دیگر جوامع در شرایط مختلف و چه بسا متضاد اجتماعی و تاریخی، نوعی خاص از نظام سیاسی را ایجاد کرده و خواهند کرد. چنان که اکنون عموما (از ایران شیعی گرفته تا دیگر کشورهای اسلامی) نظام جمهوری را برگزیده‌اند و امروز کمتر کسی توان اثبات عدم شرعیت آن را دارد.

درگذشته نیز در قلمرو گسترده جغرافیایی جهان اسلام، همزمان شکل‌های مختلف و متنوع نظام حکومتی وجود داشته که عمدتا برآمده از مقتضیات بومی و محلی اقطار مختلف و رنگارنگ سرزمین‌های گسترده اسلامی بوده و البته ابن خلدون با معیار بنیادینش در تحلیل تحولات تاریخی و به ویژه تاریخ اسلام با عنوان «عصبیت» آن را تحلیل و تفسیر کرده است.

بدین ترتیب، مخالفت با حکومت موروثی یزید و دعوی عدم مشروعیت مذهبی و اسلامی آن، چندان موجه و مقبول نمینماید. به ویژه باید توجه داشت که با معیار امامت موروثی شیعی[۳]، نظام سیاسی و حکومتی شیعی نیز، عملا نوعی سلطنت (سلطنت آسمانی با نوعی فرّۀ ایزدی) خواهد بود و احتمالا به همین دلیل بوده که شیعیان متقدم با خلافت موروثی به آسانی کنار آمده و حداقل بدان نظام اعتراضی از این بابت نداشته‌اند و شیعیان متأخر (پس از زوال عباسیان و به ویژه پس از قدرت یافتن صفویان در ایران)، بی‌هیچ مشکلی نظام سلطنت موروثی نوع ایرانی را پذیرفته و بدان تن در داده‌اند. از این رو حتی عالمی نواندیش در حوزه علمیه قم یعنی نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی نیز ایرادی نمی‌بیند که داستان غدیر را با عنوان «غدیر یا ولایتعهدی علی (ع)» یاد کند.[۴]

در هرحال معاویه به عنوان خلیفه مشروع مسلمانان به تشخیص خود نظام متفاوتی را برای مسلمانان تأسیس و معیار تازهای برای تعیین خلیفه بعدی مشخص کرده است؛ چنان که خلفای پیشین نیز هر کدام به مقتضای زمان و تشخیص خود آجری بر بنای نوبنیاد دستگاه خلافت گذاشته بودند و هر یک نوعی جانشینی و به تعبیر منابع اسلامی «استخلاف» را انجام داده و یا به رسمیت شناخته بودند و عملا نیز مورد تأیید امامانی چون علی و دو فرزندش حسن و حسین نیز قرار گرفته بودند.[۵]

می‌ماند موضوع مهم نقض پیمان معاویه. این دعوی اما برای اثبات عدم مشروعیت خلافت یزید معتبر و موجه می‌نماید. بی‌تردید معاویه بر خلاف تعهدش عمل کرده و از این نظر تصمیم او مردود است؛ اما پرسش مهم این است حال که، به هر تقدیر، چنین شده و فرزند معاویه به خلافت رسیده و عموم مردمان یا مستقیما (در شام) با او به خلافت بیعت کرده و یا عملا بدان رضایت داده و حداقل بدان در عمل تمکین کرده‌اند[۶]، فرد و یا گروهی مجاز است با او به مخالفت و رقابت برخاسته و به ویژه مجاز است دست به قیام مسلحانه (به تعبیر مطهری قیام مسلحانه جمعی) بزند؟

برای تدقیق بیشتر، ناگزیر میباید موضوعات را تفکیک کرد. این که در سنت اسلامی مسلمانان نخست، اجمالا مشروعیت خلافت از طریق شورا و بیعت عمومی حاصل می‌شد، حرفی نیست و قولی است اجماعی (حتی شیعه نیز بیعت را برای تعین بخشیدن عملی امام منصوب و منصوص لازم می‌داند)، اما این نیز قطعی مینماید که در همان زمان نیز، اولا- شورا شکل خاصی و متعینی نداشت و ثانیا- در هرحال شورا مختص به بزرگان عمدتا متمرکز در مدینه بود نه عموم مردم.

بیعت نیز، اولا- در عمل در مدینه انجام می‌شد و مردمان دیگر بلاد دور و نزدیک از آن محروم و معاف بودند و ثانیا- آن نیز بیشتر شکلی و می‌توان گفت تحمیلی بود.[۷] در این میان البته، نقض پیمان معاویه و تحمیلی‌تر شدن بیعت، همان بنای سست پیشین را سست‌تر و رنجورتر ساخت. با این حال، در مقطع مرگ معاویه و نشستن یزید بر مسند خلافت، عموم مسلمانان با رضا و یا اکراه بدان تن داده و عملا خلافت مستقر را به رسمیت شناخته بودند.

سوم: مضمون مخالفت حسین بن علی با خلافت یزیدبن معاویه

حال در چنین شرایطی اعتراض حسین به خلافت یزیدبن معاویه چه معنا و مفهومی پیدا می‌کند؟ این که او به دلیل این که خود را احق به خلافت بداند و یا به دلیل عدم شایستگی‌های لازم یزید، مخالف فرمانروایی او باشد و یا به مظالم دستگاه خلافت گذشته و حال معترض باشد و مردمان را به انتقاد و اعتراض (به اصطلاح مذهبی امر به معروف و نهی از منکر) دعوت کند، ایرادی نیست و در چهارچوب گفتمان دینی و سنت سیاسی نیم قرن نخست، قابل دفاع است و مقبول. به ویژه اجبار به بیعت حسین و یا هر کس دیگر از سوی حاکم و حکومت، مطلقا ممنوع و نادرست بوده است. عدم بیعت حق امام حسین و ابن‌زبیر و هر مسلمان دیگر بود و کسی حق نداشت آنان را به بیعت مجبور کند. چنان که در گذشته و از جمله در خلافت علی هر شخصی در بیعت آزاد بوده و کسی به طور مشخص به خاطر عدم بیعت سرکوب نشده است.

اصولا از بدعت‌های یزید (البته به دنبال سیاست‌های سرکوبگرانه پدرش در اجبار به تمکین مردمان در برابر حکومت و به ویژه در امر بیعت)، همین بود که، به رغم سیاست دوران خلفای راشده، مخالفان را به شکل بدعت‌آمیزی میان بیعت و جنگ مخیر کرد. و البته حسین به حق به جای تن دادن به ذلت بیعت تحمیلی، آزادگی و مرگ با عزت را انتخاب کرد. اما تمام مسئله این است که آیا امام حسین و یا ابن زبیر حق داشته‌اند دست به شورش و جنگ مسلحانه بزنند یا نه.

به نظر می‌رسد در چهارچوب همان گفتمان سیاسی- مذهبی[۸]، مخالفت تا سرحد انقلاب و سرنگونی، آن هم از طریق شورش و جنگ مسلحانه، جایز نبوده و عموم مسلمانان نیز در آن دوران بدان ملتزم بوده‌اند. برای توجیه چنین اندیشه‌ای، روایاتی از پیامبر نیز نقل می‌شد مبنی بر این که با هرکس که نافرمانی کند و در صف مسلمانان تفرقه بیفکند (شق عصای مسلمین کند) مخالفت کرده و سرکوبشان کنید.[۹] و عموم شخصیت‌های دینی و سیاسی آن روزگار نیز از همین منظر با خروج حسین مخالف بوده و تلاش کردند او را از این اقدام بازدارند و چنین کاری را نه به سود مسلمانان بدانند و نه به سود خود امام و خاندانش.[۱۰] شماری نیز هنگام عزیمت امام حسین به عراق کار او را به ایجاد تفرقه و خروج از جرگه امت متهم کردند.[۱۱] علی نیز با تکیه به چنین اصلی، مخالفان مسلح و برانداز خود را سرکوب کرد و به تعبیر خودش کوشید «چشم فتنه» را در آورد.[۱۲] جنگ جمل و صفین و نهروان به همین دلیل رخ داد.

چنان که در زندگینامه امام علی و ماجرای خوارج آمده است در آن زمان اصطلاح «خوارج»، که آشکارا بار منفی دارد، به معنای خروج بر «امام حق» بوده است و این عنوان برای عموم خروج‌کنندگان بر امام به کار می‌رفت. شهرستانی در ملل و نحل خود می‌گوید به هرکس که علیه امام حق در ایام صحابه و یا خلفای راشدین و یا در دوران تابعین و به طور کلی علیه هر امامی در هر روزگاری خروج کند، خارجی گفته می‌شود. از این رو به شورشیان بر ضد عثمان نیز خارجی گفته شده است.[۱۳] آیا می‌توان گفت مخالفت مسلحانه و جنگ با علی به عنوان امام وقت و خلیفه حاکم جایز نیست اما با دیگری جایز است؟ تردید نیست که جنگیدن با خروج‌کنندگان علیه حکومت در اندیشه علی یک قاعده است. به احتمال بسیار زیاد، از چنین منظری بود که امام علی با هر نوع شورش خشن و براندازانه با عثمان مخالف بود و هر چه در توان داشت انجام داد تا شورش رخ ندهد و پس از آغاز متوقف شده و حداقل خلیفه کشته نشود و «خلیفه‌کشی» باب نگردد. چنان که در جای خود به تفصیل آمده است، علی در آخرین لحظات محاصره خانه عثمان دو فرزندش حسن و حسین را برای حمایت و دفاع از خلیفه حاکم فرستاد. هر چند خلیفه از هر نوع خشونتی احتراز جست و مدافعان مسلح را مرخص کرد.

قابل تأمل این که وقتی مسلم بن عقیل در گفتگوی فرجامین با عبیدالله بن زیاد متهم به عصیان علیه امام مسلمانان و شورش علیه حکومت و ایجاد تفرقه بین مسلمانان می‌شود، بدون این که این اتهام را رد کند، به صورت جدلی پاسخ میدهد این شما بودید که علیه امام حق عصیان کردید و با خلافت حق به ستم و تجاوز نزاع کردید و مقام خلافت را غصب کردید و چونان قیصر و کسری و بدون رضایت و خواست مردمان و با ستم و بیداد حکم راندید. البته وی می‌افزاید ما برای اجرای عدالت و امر به معروف و نهی از منکر قیام کرده‌ایم و در پی احیای حق خودمان هستیم.[۱۴] روشن است که در این گفتار مسلم تلویحا مدعای رقیب را پذیرفته و در این میان فقط اختلاف در این است که چه کسی آغازگر بوده که صد البته حق با مسلم است. در واقع در این استدلال، نوعی مغالطه رخ داده است.

در هرحال علی و فرزندش حسن نیز پس از صلح، به رغم تمام اعتراضات عقیدتی و سیاسی به نظام حاکم و خلفای وقت، هرگز از مرحله اعتراض و انتقاد فراتر نرفته و دست به شورش نزدند. علی با تمام توان خود برای حفظ عثمان تلاش کرد و فرزندش حسن را (و به روایتی حسین را نیز[۱۵]) برای نجات عثمان فرستاد.

شخص امام حسین نیز در ده سال فرمانروایی معاویه، در همان مسیر سیر کرد (در باره نسبت صلح حسین و قیام حسین جداگانه صحبت خواهد شد). بعدها امامان پرشمار دیگر نیز از همان سنت پیروی کرده و حتی برخی از آنان در مقاطع بحرانی به یاری همان خلفای ظالم و احیانا نامشروع شتافته‌اند (مانند کمک امام سجاد فرزند حسین به کارگزار یزید در واقعه کشتار مدینه در یک سال بعد از رخداد کربلا).

بدین ترتیب ناگزیر یا باید جنبش امام حسین را صرفا یک جنبش به تعبیر امروزین مدنی و مسالمت‌جویانه بدانیم و یا یک قیام برنامه‌ریزی شده و ارادی انقلابی و شورش و حرکت مسلحانه برای برانداختن رژیم مستقر و تسخیر قدرت سیاسی از طریق جنگ. با توضیحات ارائه شده در گذشته، فکر نمی‌کنم تردیدی باشد که امام حسین در مقطع مرگ معاویه و خلافت یزید، به صورت ارادی برای برانداختن خلافت مستقر و قبضه قدرت اقدام کرده است. سخنان امام در طول راه مدینه- مکه- کوفه- کربلا، و مهمتر اعزام نماینده تام‌الاختیار به کوفه و اخذ بیعت از شماری از کوفیان برای خلافت حسین، معنایی جز این ندارد. اگر واژه «خروج» در جمله مشهور امام حسین (انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدّی …) را در همین سیاق ببینیم، معنایی جز خروج بر حکومت وقت ندارد (چنان که در گزارش پیشین آمد، این تحلیل، مورد تأیید تمام نویسندگان و تحلیلگران نواندیش و انقلابی داستان کربلای معاصر نیز هست).

این که امام در بین راه وقتی دریافت نمی‌تواند به کوفه برود و در واقع به هدفش برسد، تلاش فراوان کرد تا از جنگ و کشتار جلوگیری بشود (مانند پیشنهاد بازگشت به مدینه و یا اسکان در نواحی دوردست) و در واقع نوعی صلح و سازش پدید آید، از اهمیت اقدام اصلی و اولیه او نمی‌کاهد. می‌توان حدس زد که اگر حسین وارد کوفه می‌شد، کوفه را به سادگی تسخیر میکرد و شاید هم بصره را هم در اختیار میگرفت؛ در آن صورت، خلافت اسلامی تجزیه شده و قلمرو آن، به وضعیت زمان علی و معاویه در مقطع پس از حکمیت (سال‌های ۳۷-۴۰ هجرت) بازمی‌گشت. بدین ترتیب، عنوان «مقاومت مدنی» برای جنبش امام حسین مناسب نمی‌نماید. مقاومت مدنی، به گونه‌ای که اکنون فهمیده می‌شود، ممکن است سخت باشد، اما در هرحال تهی از خشونت به ویژه جنگ و کشتار است. حرکت نخستین امام حسین حداقل تا برخورد با حر در بین راه مکه-کوفه، درگیری و بالملازمه جنگ و خشونت بوده است.

قابل تأمل این که شیخ مفید در ارشاد، صریحا اعلام می‌کند که پس از درگذشت حسن بن علی، دوران صلح به پایان رسید و امام حسین امکانی برای قیام یافت و از این رو مردمان را به قبول امامتش فراخواند و اعلام جنگ و پیکار کرد. او به عراق رفت تا به دعوت حامیانش برای مقابله با دشمنانش پاسخ مثبت دهد.[۱۶]

چهارم: عدم جواز مخالفت و قیام بر ضد امام در اندیشه شیعی

در این باب، دیدگاه شیعی امامی نیز مهم است. آیا در تفکر سیاسی و کلامی شیعی، قیام و حتی مخالفت با امام حاکم وقت مجاز و مشروع است؟ پاسخ قاطع و روشن است و قبلا نیز بدان اشارت رفت. از آنجا که امام منصوب و منصوص از جانب خدا و رسول اوست، «مفترض الطاعه» است و هر نوع شورش علیه او، حرام شرعی است و گناه و نامشروع و حق سرکوبی شورشیان و به تعبیر فقهی «بغات» برای امام محفوظ است و بلکه عملی است صواب و دارای ثواب اخروی و اسباب رستگاری در این جهان و آن جهان. به همین دلیل عموم عالمان و فقیهان و متکلمان شیعی، جملی‌ها و به ویژه خوارج را مرتد و به یک معنا از ربقه مسلمانی خارج می‌دانند.[۱۷]

البته شیعیان چنین استدلال می‌کنند از آنجا که امامان معصوم و دارای علم الهی خاص، هم دارای مشروعیت ذاتی و انحصاری برای امامت و خلافت‌اند و هم لزوما عادل[۱۸]، احتمال خطا و ظلم و ستم و اجحاف به حقوق مردم، ممتنع و غیر قابل تصور است؛ از این رو، شورش و قیام و حتی مخالفت نیز فاقد مشروعیت است. اما گفتن ندارد که چنین نظریه‌ای در باب حکومت و مشروعیت، با پرسش‌های جدی و مهمی مواجه است. اولا- این دیدگاه خاص شیعیان امامی متأخر (از قرن پنجم به بعد) است و طبعا مقبول عموم مسلمانان نیست؛ ثانیا- پیش‌فرض‌های کلامی به لحاظ تاریخی و در حوزه اندیشه سیاسی متعارف قابل اثبات نیستند تا بتوان بر بنیاد آن نظریه سیاسی معقول و قابل ارزیابی و کارآمد مطرح و در آن چهارچوب نظام سیاسی مشخص و تعریف شده‌ای استوار کرد؛ ثالثا-وفق نظریه رایج امامان معصوم در دوازده تن متعین‌اند و نمی‌توان بر بنیاد آن، نظامی اسلامی جاودانه و برای همیشه سامان داد[۱۹] ؛ رابعا- ملاک ارزیابی علم و عصمت و عدل و ظلم یک امام معصوم چیست؟ در واقع شیعه میگوید، مردمان باید ایمانی و به طور پیشینی علم و عصمت و عدالت حاکم را قبول کنند. به دیگر سخن، هر عمل حاکم لزوما عادلانه و وفق عدالت است و گرنه اگر قرار بر نقد و ایراد  باشد، لاجرم پای اعتراض وای بسا شورش و قیام و جنگ نیز به میان خواهد آمد و این بالمره با دیدگاه کلامی شیعی رایج و سنتی در تعارض خواهد بود.

پنجم: حرمت قتل حسین بن علی

آخرین کلام این واقعیت که قیام امام حسین در آغاز خروج و برای تسخیر قدرت بوده است، به معنای جواز قتل حسین و یارانش در کربلا نیست. چرا که اولا، یزید و کارگزارش در عراق (عبیدالله) می‌توانستند تدبیری بیندیشند که اصولا کار به درگیری و قیام نکشد. مثلا حسین را مجبور به بیعت نکنند و یا از تهدید جانی وی در مدینه و به ویژه در مکه خودداری کنند و در نهایت می‌توانستند مسیری را انتخاب کنند که شخصیتی چون امام حسین ناگزیر نشود بین مرگ با عزت و بیعت و در واقع تسلیم با ذلت یکی را انتخاب کند. و ثانیا، حداقل پس از آن که امام حسین در کربلا (حتی در آخرین لحظات) صلح پیشه کرده و پیشنهادهایی برای خروج از بن بست جنگ و خشونت داد، امیر کوفه می‌توانست به آن پیشنهادهای انسانی و صلح‌طلبانه پاسخ مثبت دهد و در نهایت کار بدون درگیری و خشونت و کشتار فیصله پیدا کند. می‌توان گفت اگر در مقطع برخورد حسین با سپاه هزار نفری حر و حتی در آخرین لحظات خونین هر یک از پیشنهادهای امام پذیرفته می‌شد، هیچ حادثه تلخی روی نمی‌داد و آن همه پیامدهای ناگوار حتی برای شخص یزید و بعد نظام اموی در پی نداشت. از این رو مسئولیت تام و تمام رخداد کربلا و قتل بهترین مؤمنان آن روزگار بر عهده یزید و به ویژه کارگزار تام الاختیارش در عراق (عبیدالله) است. چنان که پیش از این گفته شد، نقش ویژه عبیدالله در این رخداد مهم بسیار برجسته و آشکار است. او می‌توانست پس از عزم بازگشت امام حسین در مقطع برخورد با حر استفاده کند و اجازه دهد او بازگردد. در این صورت، او حتی نزد یزید نیز می‌توانست دلایل قانع کننده داشته باشد. دیدگاه عموم اهل سنت چنین است.[۲۰]

ثالثا، حتی در کربلا و پس از محاصره نیز، این امکان وجود داشت که حداکثر صد و چهل نفر و یا در روز عاشورا بیش از هفتاد نفر را دستگیر کرده و تحت الحفظ به کوفه و یا هر جای دیگر منتقل کنند. هرچند امروز تصویر دقیقی از صحنه کربلا در روزهای پایانی آن نداریم، اما واقعا چهار تا شش هزار جنگجوی مجهز با ده‌ها سردار کارآزموده این توان را نداشتند که چند ده نفر بی‌سلاح و کم‌سلاح و غالبا پیاده را دستگیر کرده و زنده به اسارت ببرند؟ چنین می‌نماید که سیاست رسمی یزید و حداقل عبیدالله در عراق چنین بود که از فرصت به دست آمده بهره کامل برده و برای همیشه از دست مخالف سرسخت و در عین حال محبوب و معتبری چون حسین بن علی رها شده و از این بابت در امان باشند. به ویژه که دشمن قدرتمند دیگری چون عبدالله بن زبیر نیز در مکه کمین کرده و می‌توانست برای خلافت یزید خطری جدی ایجاد کند.

بدین ترتیب دعوی یزید و کارگزارانش مبنی بر ناگزیری برخورد خشن با حسین و کشتنش به هیچ وجه موجه نمی‌نماید. مثلا بنگرید به این گفتهعمروبن سعید فرمانروای حجاز در مقطع پس از بازگشت خاندان حسین به مدینه که هرگز قانع کننده و واقع نما نیست: «به خدا دوست داشتم سر حسین بر بدنش بود و روح او در جسمش باقی بود. او مثل همیشه از ما بد می‌گفت و ما مثل همیشه او را می‌ستودیم. او از ما برید ولی ما با او ارتباط داشتیم، با این حال کشته نمی‌شد لیکن چه کنیم با کسی که شمشیر کشید و می‌خواست ما را بکشد، جز آن که از خود دفاع کنیم».[۲۱]

منابع و پانوشت‌ها

[۱]. مستندات روایی آن فراوان است. از جمله بنگرید به: ابن کثیر، البدایه، جلد ۸، ص ۱۷ و ۱۴۴؛ یعقوبی، جلد ۲، ص ۱۶۶.

[۲]. قابل تأمل این که سنت‌گرایی مسلمانان اهل سنت چندان ستبر و چیره شده است که پس از الغای خلافت به وسیله ترک‌های جوان به رهبری مصطفی کمال (آتاتورک) در سال ۱۹۲۴، عموما از آن ناخرسند شده و افراد و سازمان‌ها و جریان‌های پر شمار اسلامی در سرتاسر جهان اسلام کوشیدند بر ویرانه خلافت- سلطنت منقرض شده عثمانی، نوعی دیگر از خلافت را احیا و مستقر کنند. از حسن البنا (بنیانگذار اخوان المسلمین در سال ۱۹۲۸) تا ملک فؤاد در مصر و شریف حسین در مکه و دیگران و تا اخیرا که بار دیگر گروه‌هایی چون داعش (دولت اسلامی عراق و شام) با تمام توان و به طور رسمی اعلام خلافت عام بر کل مسلمانان کرده‌اند. در این دوران بنیادگرایان مسلمان عمدتا با پیشگامی شخصیت‌های اثرگذاری چون رشیدرضا و ابوالاعلای مودودی با استناد به همان روایت منسوب به پیامبر که سی سال خلافت است و پس از آن ملوکیت (یعنی از مقطع خلافت معاویه به بعد)، کوشش کرده‌اند خلافت کهن اسلامی را احیا و مستقر کنند. چرا که به زعم اینان، تنها شکل مشروع فرمانروایی، همان خلافت بر اساس شورا (شورای اهل حل و عقد و یا اجماع) و بیعت عام مؤمنان است و هر نوع دیگر خلاف شرع و نامشروع. در این میان فقط کسانی چون محمد عبده (که برای اولین بار اعلام کرد حکومت خصلت مدنی دارد و نه شرعی) و بعدتر شاگرد او علی عبدالرازق با نوشتن کتابی مستقل با عنوان «الاسلام و اصول الحکم» خصلت شرعی خلافت را به صراحت انکار کرد.

[۳]. ابن اعثم شیعی (الفتوح، جلد ۴، ص ۲۸۳) نقل شگفتی دارد. مینویسد: «اجتمع الناس ابنه حسن، فبایعوه و رضوا عنه به و باخیه الحسین من بعده». مردمان پس از امام علی با فرزندش حسن بیعت کرده و بدان رضایت دادند و همین طور به امامت برادرش حسین برای مرحله پس از حسن. از آنجا که این نقل هم با سنت علوی سازگار نیست و هم به طور خاص با یکی از مواد صلح نامه امام حسن با معاویه در تعارض است، منطقا نمی‌تواند درست باشد؛ اما اگر درست باشد، آنگاه دیگر ایراد به ولایتعهدی یزید از جانب شیعیان چندان موجه نمی‌نماید. مگر این که ادعا شود نظام حکومت موروثی و ولایتعهدی در تشیع درست و مشروع و در اهل سنت و یا نظام‌های دیگر خلاف است و نامشروع.

[۴]. ماهنامه درسهایی از مکتب اسلام، شماره ۴، مقاله با همین عنوان از صالحی نجف‌آبادی.

[۵]. طبق خبری در طبری (جلد ۴، ص ۲۶۵) امام حسین در نامه‌ای که به مردم بصره می‌نویسد، ضمن این که خاندانش و خودش را برای خلافت شایسته‌تر و محق‌تر می‌داند، بر خلفای گذشته رحمت می‌فرستد و آنان را نیکوکردار می‌داند و کسانی می‌شناسد که اصلاح آوردند و به حق عمل کردند. سخنی با این مضمون بارها از امام علی و امام حسن نیز نقل شده است.

[۶]. ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» (جلد ۳، ص ۲۹۲) تصریح کرده است که پس از مرگ معاویه اکثر مسلمانان با یزید بیعت کردند. هرچند اثبات اکثریت / اقلیت در آن زمان در شرایط کنونی دشوار است ولی منطقا باید چنین باشد. بدین ترتیب اصرار نویسنده شهید جاوید بر این مدعا که جز مردمان شام عموما حامی حسین بوده و از او خواسته بودند با خلع یزید زمام خلافت را به دست بگیر چندان موجه نمی‌نماید.

[۷]. به همین دلیل نمی‌توان شورا و بیعت مسلمانان در آغاز را به معنای رأی و انتخابات آزاد و متعارف کنونی و غربی آن دانست. ترجمه این دو مفهوم در ایران معاصر (و احیانا در جاهای دیگر از جمله افغانستان) به پارلمان و انتخابات، موجب سوء تفاهمات جدی در فهم مسائل و خلط مفاهیم شده است. شورا در قرآن، توصیه به مشورت فرمانروا از بالا به پایین و آن هم در مواردی محدود در قلمرو امارت است، اما شورا در نظام پارلمانی و یا شوراهای مختلف مدنی و اجتماعی امروز، مشورت عمومی و ملی از پایین به بالا و در تمام امور است.

[۸]. بر تعبیر «گفتمان سیاسی- مذهبی» همان زمان تأکید می‌کنم. در چهارچوب گفتمان حق حاکمیت ملی و دموکراسی و مانند آنها در جهان مدرن، که بر بنیاد مفروضات انسان شناختی و معرفت شناختی جدید استوار شده، حق تغییر رژیم همان اندازه مشروعیت دارد که حق تأسیس رژیم، اما در جهان ماقبل مدرن چنین نبود. بگذریم که چه در جهان قدیم و چه در دنیای نو، در این که معیار مشروعیت و عدم مشروعیت یک رژیم چیست و چه هنگام و چگونه این مرز ناپیدا مشخص می‌شود و در نهایت ابزارهای مشروع برای تغییر رژیم کدام‌اند، ابهاماتی وجود داشته و دارد. در نظام‌های عرفی و دموکراتیک کنونی، معیارهای مشخص‌تری چون رأی و رضایت مردم از طریق تدوین قوانین (قانون اساسی و قوانین عادی) و پارلمان و رفراندوم و انتخابات ادواری و قانونگرایی برای ایجاد مشروعیت و کارآمدی و اجرای آزادی و تحقق عدالت، تعیین شده و در نهایت حق تغییر رژیم، حق مشروع مردم (ملت) به رسمیت شناخته شده است. می‌توان گفت در جهان مدرن احراز مشروعیت تا حدودی روشن است اما عدم مشروعیت چگونه حاصل می‌شود؟ آیا کسی و یا کسانی حق ویژه دارند تا مشروعیت و عدم مشروعیت را مشخص کنند؟ برای تعیین میزان مشروعیت یک رژیم، رفراندوم و مانند آن نیز در عمل با دشواری‌هایی مواجه است. از آن هم مهمتر، که بیشتر با بحث کنونی ما مرتبط است، اگر فردی و یا گروهی تشخیص داد رژیم مستقر فاقد مشروعیت لازم است، مجاز است برای تغییر رژیم دست به خشونت و مثلا انقلاب مسلحانه بزند؟ اگر چنین حقی باشد، ظاهرا درانداختن انقلاب (احتمالا مسلحانه و جنگ با رژیم مستقر) مشروعیت خواهد داشت. اما می‌دانیم که «انقلاب» و بهتر است که گفته شود «حق انقلاب» از مفاهیم و حقوق انسانی جهان مدرن است و استفاده از چنین تعبیری برای جوامع ماقبل و مادون مدرن چندان موجه نمی‌نماید. بدین ترتیب، عنوان «انقلاب امام حسین» بی‌وجه است.

[۹]. در یک منبع مهم روایی شیعی (وسائل الشیعه، جلد ۱۱، ص ۴۷۲) از قول پیامبر اسلام آمده است: «طاعه السلطان واجبه، و من ترک طاعه السلطان فقد ترک طاعه الله عزّ و جلّ، و دخل من نهیه، ان الله عزّ و جلّ یقول: و لاتلقوابایدیکم الی التهلکه». با عنایت به چنین اندیشه  و با استناد به چنین روایاتی، قاضی کوفه (شریح قاضی) به خروج حسین از دین جدش فتوا داد و بدین ترتیب به مقابله با حسین و احیانا کشتنش مشروعیت بخشید. بعدها شماری از عالمان و فقیهان اهل سنت نیز بر همین قیاس اقدام حسین را شورش و انقلاب علیه حکومت دانسته و آن را محکوم کرده‌اند. از جمله ابوبکربن عربی در کتاب «العواصم من القواصم، ضمن اظهار تأسف از قتل حسین، می‌گوید در واقع حسین به شمشیر جدش رسول خدا کشته شد.

[۱۰]. در ابن عساکر (الامام‌الحسین، ص ۲۹۳-۲۹۵) و ابن کثیر «البدایه، جلد ۸، ص ۱۷۵-۱۷۶) سخنان بزرگانی چون ابن عمر، ابوسعید خدری، ابوواقدلیثی، جابربن عبدالله، سعیدبن مسیب، ابوسلمه بن عبدالرحمان و مسوره بن مخرّمه را آورده است. استدلال این افراد عموما بر سه نکته استوار است. یکی این که خروج بر امام جایز نیست و دوم این که این اقدام موجب تفرقه در امت و سبب قتل و خونریزی خواهد شد و سوم این که شخص حسین نیز کشته می‌شود و در نهایت نفعی در میان نخواهد بود. همین طور نسبت به عدم وفاداری کوفیان هشدار داده شده است. هرچند استدلال این افراد با کسانی چون ابن عباس متفاوت است.  با این حال پس از رخداد کربلا و عمدتا از اوایل سده دوم هجری بحث مشروعیت قیام بر ضد حاکم ظالم و فاسد به جد مطرح شد و فقیه بزرگی چون امام ابوحنیفه در شرایطی به چنین جنبش‌هایی فتوا داد و خود از شورش‌های زین بن علی علیه خلفای اموی و بعدتر جنبش مسلحانه نفس زکیه بر ضد خلفای عباسی حمایت کرد.

[۱۱]. اما قابل توجه این که نویسنده «شهید جاوید» (ص ۱۷۱) پس از نقل این اتهام به حسین به جای ارائه پاسخی عقلی و نقلی مقنع چنین پاسخ می‌دهد: «منطق حکومت سرنیزه این است که حسین بن علی (ع) از خدا نمی‌ترسد و تقوی ندارد و بر ضد امنیت اجتماعی اقدام می‌کند!!! پس لازم است دولت خیرخواه صددرصد ملی!!! حسین را که عامل فتنه و آشوب است!!! سرکوب کند تا یزیدبن معاویه که مظهر عدالت و تقوی میباشد!!! کشور عظیم اسلام را به سوی ترقی و تکامل رهبری نماید. با این منطق می‌خواهند تجاوز حکومت یزید را نسبت به سبط رسول خدا (ص) حق به حانب جلوه دهند».  ادبیات و تعابیر نشان میدهد نویسنده بیشتر به زمانه خودش یعنی دهه چهل و پنجاه شمسی ایران توجه دارد تا دهه پنجم و ششم قرن نخست هجری قمری در عراق و شام و مدینه و مکه.

[۱۲]. به عنوان نمونه بنگرید به این جمله مشهور امام علی در برابر خوارج: «و ان سکتواترکناهم، و ان تکلّموا تکلّمناهم، و ان خرجوا قاتلناهم». بلاذری، انساب‌الاشراف، ص ۳۵۲.

[۱۳]. دینوری، اخبارالطوال، ص ۲۴۸؛ شهرستانی، الملل و النحل، جلد ۱، ص ۱۱۴ و ۱۱۶.

[۱۴]. ابن اعثم، فتوح، جلد ۵، ص ۵۷.

صالحی نجف آبادی در کتاب «شهید جاوید» (ص ۱۷۲-۱۷۳) ترجمه – تفسیری از این گفتار مسلم ارائه می‌دهد که افزون بر این که با متن متفاوت است از نظر ادبیات و تعابیر کاملا آهنگ امروزین دارد و به ویژه فضای سیاسی دهه چهل و پنجاه ایران عصر پهلوی را بازتاب می‌دهد.

[۱۵]. مادلونگ، ص ۲۰-۲۰۲.

[۱۶]. مفید، ارشاد، جلد ۲، ص ۳۱.

[۱۷]. یکی از عالمان متقدم که در این باره بحث مفصلی کرده مفید در کتاب «الجمل» است (صفحات ۱۹-۴۰). او می‌نویسد: شیعیان اجماع دارند که تمام کسانی که با علی جنگیدند کافرند ولی از حکم ملت اسلام خارج نیستند. کفر آنان از طریق دین حاصل شده نه از طریق ارتداد از شرع. آنان اظهار شهادتین میکردند و این مانع خروج آنان از دین اسلام است. البته مفید به استناد مبانی کلامی و اعتقادی شیعی یعنی دو اصل مهم امامت الهی منصوص و عصمت مطلق امامان، که به زعم مفید در عرض عصمت پیامبران است، و روایاتی چون «علی مع ­الحق والحق مع علی» به چنین اجماعی می‌رسد.

[۱۸]. به همین دلیل است که موسوی زنجانی حکومت معصوم را «صدر درصد عادل» می‌داند. یادگاری ماندگار، ص ۲۷۸. اما در عالم واقع حکومت صد در صد یعنی مطلقا عادل معنای محصلی ندارد چرا که ناممکن است.

[۱۹]. روشن است که ولایت فقیه نیز اولا مدل تازه‌ای است و ثانیا توان سامان یافتن در چهارچوب ولایت معصوم را ندارد و ثالثا در نهایت آن نیز بی‌تردید یک نظام بشری و متعارف تعریف شده و در حال اجراست و ربط وثیقی با منابع مشروعیت بخش اسلام به ویژه قرآن ندارد.

[۲۰]. هرچند وفق نقلی در البدایه ابن کثیر (جلد ۸، ص ۱۹۰)عقبه بن سعمان (گزارشگر همراه کاروان حسین) پیشنهاد رفتن حسین به شام و بیعت با یزید را انکار کرده است ولی در منابع کهن دو مورد دیگر انکار نشده است. بدین ترتیب اگر همان دو پیشنهاد (و حتی یکی از آنها) مقبول باشند، باز استدلال دوم به قوت خود باقی است. استدلال دوم در صورتی موجه است که به روایات مختلف در منابع سنی و شیعی اعتماد کنیم که امام حسین در مسیر راه مکه – کربلا سه پیشنهاد مشخص مبنی بر بازگشت به مدینه و یا کوچ به مناطق مرزی و یا رفتن به شام و گفتگو با شخص یزید ارائه داده است.

[۲۱]. مقتل خوارزمی (ترجمه صادقی) ص ۱۲۸.

View Comments (27)

  • باسلام
    با پذیرش تفاوتهای اخلاقی بین دو امام، بنظر میرسد چیزی که کار را به حادثه کربلا کشاند، چیزی فراتر از تفاوت های اخلاقی باشد، چرا که حسین ع در جایی در مسیر میگوید "لو ترک القطا لنام" . نشان از اینکه در نظر داشتند از حسین به جبر بیعت بگیرند حتی اگر کار به کشتار او برسد. و حسین ع که اوضاع را اینگونه دید که کمر به قتل او بسته اند، سعی در طراحی شرایطی کرد که حداکثر روشنگری را بتواند در این راستا انجام دهد، چنانچه برخلاف نصیحت برادرش محمد، با اهل بیت از مدینه خارج شد
    اما در مورد چرایی سکوت در زمان معاویه و ممانعت از بیعت بایزید، بنظر میرسد حسین، چه با معاویه بیعت کرده باشد و چه بیعت نکرده باشد، خود را ملزم به تبعیت از بیعت امام خود میدانست، حتی پس از شهادت حسن ع
    و اینکه بخاطر تخلفهای معاویه، حجت خروج از بیعت را داشت، می توان مثال برجام و خروج امریکا، و قدرت دستگاه تبلیغاتی و نااگاهی افکار عمومی و وزن امریکا را مثال آورد که با بازگشت همه تحریمها، ایران کماکان توافق را حفظ کرده است
    اما در مورد یزید، همه چیز فرق میکند، هم خلافت یزید نقض آشکار صلح حسن ع بود، هم معاویه فوت کرده بود و حسین زیر تبعیت از بیعت برادر نبود، هم قرار بود با سرکوب بیعت گرفته شود چه از حسین و چه از دیگر بزرگان، بصورت کاملا غیر دموکراتیک آن زمان، و هم یزید مشهور بهخصوصیات بارز منفی ای بود حتی قبل از حکومتش: ان یزید رجل فاسق شارب الخمر معلن الفسق قاتل النفس المحترمه، پس نتیجه ملاحظات بالا این میشود که:
    مثلی لا یبایع بمثله
    یعنی حتی اگر حسن ع هم بود، از بیعت بایزید سرباز میزد

  • آقای حبیب با سلام مجدد؛باید در همین ابتداء شما را اندرز بدهم که دور وزمانه منبر رفتن وحرفهای عوامانه زدن سپری شده است وبهتر است پیشنهاد ات شخصی وخصوصی خودت را همیشه نزد خود نگهداری!!!برای جنابعالی باید متاسف بود که در حد کتب دبیرستانی دهه شست باقیمانده ائی وهمچنان از خطراتی که یکی بیسواد تر ازخودت!!! در باره آخرت،به جنابعالی هشدار وآگاه باش میدهد ،پند بربگیری ودست به عصا شوی ودر عوض با اهالی مطالعه وتحلیل محاجه کنی.ناگزیر سطح اطلاع رسانی را پائین تر خواهم آورد واز شما خواهم پرسید؛اگر قرار باشد از عدالت وعاشورا یکی را انتخاب کنی،کدام را انتخاب خواهی کرد؟!!امیدوارم زرنگی به خرج ندهی ومانند عده ای شعارجو عاشورا را معادل عدالت ویا مقدم برآن بگیری که آن عمل تازه در راه عدالت وبدنبال آن بود وطریقی برای قربانی شدن در راه عدالت!!!مجاهدین خلق هم اگر مطالعه داشته باشی ، صرفا از آنجائیکه بافت جامعه مذهبی بود برای رسیدن به آرمان عدالت جویانه خود ،مبارزه خود را در لفافه مذهب ومثلا امام شهید عاشورا ی صفویه وشیعه غالی( بعنوان نماد مبارزه با یزید زمان)؛ پیش می بردند واز آن بواقع استفاده ابزاری میکردند که عوام را نیز با خود همداستان کنند؛نه اینکه عدالت را فدای حسین نموده باشند.آنچنانیکه جنابعالی مدام از نهان خروش بر میاوری که از هر چیز خوب سوء استفاده هم میشود کرد وتو گوئی فقط حضرتعالی در این باب اطلاع داری ودیگران نمی فهمند.اقای حبیب نه حسن در زمان خودش امام بوده ونه اصلا حسین فرصت امام شدن داشته وشما کجای کارید؟!!امامت یک تئوری اختراع شده توسط صفویان بودوبرعکس تخیل عوامانه وغیر منصفانه دکتر شریعتی،اصلا امامتی بنام علوی نداریم که ایشان به خیال خام خود آن را در مقابل امامت شیعی صفوی قرار میدهدوتازه بر طبل بی مروتی می کوبد که آنها امامت را تخدیر کرده اند!!!آنها زحمت کشیده ودو عنصر علم غیب وعصمت را بر امامت بار کرده اند ودست پیامبران را از پشت بسته اند واگر پیامبر فقط در زمان وحی واتصال به مبداء از آن برخوردار بوده ودر سایر زمانها نه!!!این امام نیازی به تجربه نبوت نیز نداشته وهمواره علم وعصمت خداوندی را به همراه داشته است وبیمه بوده وزهی بیچاره ملت شیعی وفغان از چنین امامی!!!این امامان بالاخره نوابی ونمایندگانی در سده های مختلف تاریخ داشته اند ،تا رسیده است به فقهای جامع الشرایط والان نیز عصاره آن درولایت فقهی خمینی جمع شده ونوش جان کنید ای طرفداران مباحث درون دینی ،ای عاقبت وعافیت اندیشان وترس از آخرت داران دنیا دوست!!!آقای خمینی همان کسی بود که دکتر شریعتی در کتاب امت وامامت وهم خودسازی انقلابی از وی بنام مجتهد خود یاد کرده وآقای مورخ مجاهدشناس و پیرو دکترشریعتی،کجائید که اینها را خوانده ائید ویا در سوراخ موش خزیده ائید؟!!شما فکر کرده ائید با اطفال شیرخوار طرفید ،اگر خدائی نیز وجود داشته باشد ،این بقیه جعلیات است وچنین خدای ناجوانمرد وبی انصافی که دو عنصر فوق بشری عصمت به معنای مصون از خطا واشتباه بودن دائمی وازلی وابدی وعالم به علم نامحدودوبیکران خدائی را این چنین به رایگان به عده قلیلی ببخشد وبقیه مردم را تا آخرت وپایان کار در برهوت سرگردانی رها کند ،تنها درفکر علیل وتخیلات کودکانه وبزدلانه نادان ها میتواند جای داشته باشد واگر بشریت بخواهد به راه عدالت وانسانیت برود بایست با چنین خدای ناعادلانه ائی والبته جلوتر با سازندگان وطرفداران آن، در راه عدالت مبارزه بکند وآقای حبیب ،مگر بشریت برای بردگی خلق شده است وآن وقت چه منتی از این آفرینش میشود تازه انتظار داشت.تو گوئی فقط یک نفری در این دنیا وجود دارد که قرار است در آخرت وحالا به هر طریقی در این دنیا ظاهر شود وبا شمشیرچوبین به جنگ جهانیان برود!!!یعنی بقیه بشراصلا هیچ در هیچ اندکه نه شعوردرست وحسابی دارند ونه آگاهی ونه اصلا تجربه تاریخی که خود به دنبال عدالت بروند واین بزرگترین توهین ها به بشریت مظلوم ودر زنجیر است وخلاف اصل تکامل اجتماعی%والسلام

  • اقای اسپی نود عزیز چرا هربار کامنتی می گذارید و منکر حرفهای قبلی خود می شوید.شما فرموده بودید مجاهدین هم با الهام از عاشورا قیام نکردند و من هم جواب مفصل و با سند و معرفی کتابهای انها به شمادادم والبته دوباره حرف خودرا عوض کردید .فرموده اید بحث را به سمت افراخته وتحولات داخلی سازمان برده اید.درحالی که من در جواب شما که جریان افراخته را ساخته و پرداخته میثمی دانسته بودید جواب خودم را نوشتم .عزیزم شما بحث اصلی تان در مورد عاشورا و شعارهایی مانند جامعه بی طبقه توحیدی بود که اگر انصاف داشته باشید می بینید که تقریبا نود در صد مطالب من در این موارد بوده است ومن هرگز نخواسته ام را بحث را به سمت دیگری ببرم .اقای اسپی نود می گویید صفویه از عاشورا بت سازی کردند.عزیزم من قبلا هم نوشتم که از هرپدیده ای می شود استفاده نابجا کرد و اگر صفویه در مورد عاشورا غلو کرد اما این دلیل بر جعل و انحرافی بودن اصل قضیه نمی شود .والبته من نمی خواهم دوباره بحث را به سمت شریعتی هم بروم ولی لابد می دانید که اصطلاح شیعه صفوی و شیعه علوی از ابداعات شریعتی بود ولی ایا شریعتی منکر اصل عاشورا و حماسه حسینی شد.در مورد جامعه بی طبقه توحیدی هم یک کامنت مفصل گذاشتم .دوست عزیز پیامبر اسلام هم مانند سایر مصلحین به شرایط زمان و مراحل مختلف تکامل انجتماعی اعتقا د داشت .ایا درجامعه 1400سال پیش که تازه پیامبر ص باهمه زحمات خود توانسته بود به اعراب بفهماند زنده به گور کردن دختران کار درستی نیست و قتل و غارت و جنگ های قبیله ای کار نادرستی است و هنوز شرایط جامعه برده داری در عربستان حاکم بود وجدانا اگر لنین و مارکس هم بودند ایجاد جامعه بی طبقه در این جامعه مسخره وسکتاریستی نمی دانستند .دوست عزیز پیامبر و سایر امامان از یک سو سعی می کردند درحد ظرفیت و فهم مردم زمانه خود با اعمالی مانند تحریم ربا خواری و سرمایه های انبوه وازاد کردن گروه گروه بردگان و تکریم مقام زنان و دعوت مردم به رعایت حقوق یکدیگر شرایط را برای پیشرفت جامعه اماده کنند و از یکسو وعده جامعه بی طبقه یا جامعه امام دوازدهم را به مردم البته در زمانهای دورتر یا اخرالزمان می دادند یعنی زمانی که شرایط عینی برای تحقق چنین تحولی اماده شده باشد. دوست عزیز در پایان می خواستم به عنوان یک تذکر از شما بخواهم اگر به حقیقتی به خصوص حقایق معنوی نرسیده اید تحت تاثیر دافعه حکومت اخوندی و شرایط جهانی به موضع عکس العملی نیفتید و حداقل این حقایق را اگر قبول ندارید سریعا انکارهم نکنید.با عرض معذرت از مطالب شما نوعی عناد و حرکت عکس العملی می بینم .دوست عزیز دنیا در هر شرایطی به پایان می رسد و چه مذهبیون و چه ماتریالیست ها را از مرگ گریزی نیست .اما در مورد حیات اخروی و اعتقادات مذهبی که به عمر جاوید انسان بستگی دارد خواهش می کنم اگر حتی احتمال کمی هم در صحت انها دارید ردشان نکنید .به خداقسم اگر افرادی با دانش کم هم از خطری برای ما سخن بگویند باز هم احتیاط می کنیم و برای رفع خطر احتمالی اقام می کنیم پس چطور ممکن است در مورد حیات جاوید خود و اعتقاداتی که به حیات اخروی مربوط است این قدر سریع انها را خرافی و جعلی می دانیم .دوست عزیز اگر من از شهرام و افراخته سخن گفتم قصدم منحرف کردن بحث نبود بلکه می خواهم بگویم که انها هم به اعضای مسلمان ساز مان می گفتند از اسلام شعار برابری و دموکراسی و نفی استثمار بیرون نمی اید و خیلی دگم و خشن و عکس العملی بر خورد می کردند و عاقبت انها راهم که همه می دانند .دوست عزیز من می گویم این گونه نباشیم متاسفانه الان خیلی ها در این موضع قرار دارند و هرنوع سخن از اسلامی متفاوت با اسلام اخوندی و اسلام داعشی را خرافات و جعلی می دانند.دوست عزیز خواهش می کنم دوباره نگویید بحث را منحرف کردید .من با این کامنت های طولانی قبلی و در حد بضاعت خود استدلالهای خود را نوشتم هم در مورد عاشورا و هم در مورد سایر مطالب مانند جامعه بی طبقه توحیدی .اما این توصیه پایانی را به عنوان یک بحث دلسوزانه مطرح کردم که حداقل خواهش می کنم مطالب دینی و تاریخچه حوادث دینی را وقتی در مسیر فکر خود نمی بینید سریعا انکار نکنید چون شاید با تحقیق بیشتر و عدم موضعگیری عکس العملی به حقایق جدیدی برسید و البته شما مختار هستید که بازهم هیچ کدام از مطالب بنده را نپذیرید. خداحافظ

  • با سلام؛آقای حبیب اینکه بنده را متهم به بی اطلاعی از تاریخچه سازمان مجاهدین میکنی ،بنده هیچوقت ادعائی در اینموارد نداشته ام.اما اتفاقا بحث اصلی سر همین بودکه بت اعظمی بنام حسین وعاشورا از زمان صفویان در ایران زمین ساخته وپرداخته شده که این بت تدریجا نه فقط فضا را بر خدا وسایر ائمه که بر حقیقت تنگ نموده ومی نماید واخیرا قصد حقیقت کشی نیز دارد. اما اینکه مجاهدین خود را تابع شعار عاشورا وعاشورایی میدانند ،یک اصطلاح بیشتر نیست وآن اینکه با تعداد اندک به قلب دشمن زدن وهمگی تن به کشتن دادن،و به اصطلاح با این خودکشی عمومی در یاد ها ماندن!!!والبته اینکارها راهم پیروزی واقعی اعلام کردن!!!و وانمودن.اگر بحث وتحلیل تاریخی از آن شکست وپراکندگی مجاهدین در خرداد60بعمل آید،نتیجه حیرت آور خواهد بود.عجیب تر اینکه بنده نیامده ام به اتفاقات داخلی یک سازمان مبارز قدیمی بپردازم وتحلیل بکنم که خرابکاری شهرام وبهرام آرام در آن اعلام مواضع ها وتغییر ایدئولوژیها چه بر سر مجاهدین آورده ویا موجب تقویت مواضع راست ارتجاعی در ایران شده است یا نه؟!!آقای حبیب متوجه هستید که بحث را به کجا برده ائید یا نه؟!!بنده مدعی ام چیزی بنام حسین وعاشورا که با واقعیات مایلها فاصله داشته ساخته وپرداخته شده ومدام نیز روی آن افزوده وباز پردازی شده که حتی واقعیات را پشت سر گذاشته وحقیقت در برابر آن تبدیل به دروغ شده ومیشودوآبی از آب نیز تکانی نمیخورد:ولب لباب حرف وسخن شما اینست که چون مجاهدین نیز به آن تاسی میکرده اند و وا می نمودند،پس یعنی جقیقت است که آن عین اسلام حقیقی وواقعی ،ضد ریا ومترقی!!!است.بنده را متهم به ضدیت با ترقی وپیشرفت کرده ائی وبنده ادعایم این بوده است که عاشورا وحسین "استی" است که از آن ،آن بایدها بر نمی خیزد. شما لازم نیست برای بنده درس تاریخ پیدائی وفرجام مجاهدین را تدریس کنید وفکر کنید ،این شمائید که به سایتها دسترسی دارید ودیگران نمیدانند ونمیخوانند.متاسفانه برای بنده عجیب است که شما شعاری که یک سازمان برای ظاهر حرکتهای خود بر می گیرد را حقیقی تصور می کنید ونمیدانید که آنها بالاجبار برای اقدامات خود از شخصیتهای تاریخی ویا قهرمانان مذهبی الگوپردازی وشبیه سازی خواهند کرد واین برای موجه ساختن آن اعمال است ودر ترازوی واقعیات ارزشی ندارد.آقای حبیب متاسفانه برای بنده مثال زدن بسیار دشوار است که شما را روشن کنم که بشریت سالیان درازی تصور وتخیل میکرد که زمین ثابت است ولی بعدا گالیله ودیگران ثابت کردند که چنین درکی صحت ندارد وکلیسا را در وضعیت دشواری قرار دادند والان نیز باید در مورد صحبت های درون دینی همان سخنان زده شود تا شما را روشن کنند نه چنانست که می پنداشته ائید.ضمنا جامعه بی طبقه توحیدی اگر وجود میداشت باید در زمانه حضرت محمد به نمایش گذاشته میشد ولابد میدانید چنان جامعه ائی با بر گرفتن ازمارکسیسم در تخیل انقلابیون مجاهد ساخته وپرداخته شده بوده وهرگز به منصه ظهور نپیوست ومدفون شد.گو اینکه شهرام بیچاره نیز در آن مورد اعتقاد داشته شترسواری دولا دولا نشودوچرا مستقیما نباید به اصل رجوع کرد؟!!البته بنده هدف اصلی ام این صحبتها نیست وراست یا غلط ،کاری به خواست مجاهدین یا اتفاقات ورخدادهای پیش آمده عملی در داخل سازمان آنها را ندارم وباید به بنده حق بدهی که به برخی دروغ پردازیها وپرونده سازیهای رژیم ولایت مطلقه هم بی اعتماد وبی اعتناء باشم وحقیقتا نمی توانم به طور قطع در مورد اعترافات افراخته نظر بدهم ویا ادعاها را تائید بکنم والبته تائیدات جنابعالی نیز ربطی به بحث ما ندارد!!!

  • اقای اسپی نود در کامنت اخر خود بازهم این شما هستید که شلتاق کرده و بی منطق سخن گفته اید .اولا خیلی راحت بازهم گفته اید که وقایعی مثل خطبه منی را جعلی می دانید در حالیکه من برای شما نوشتم که این خطبه هم سند دارد وهم به لحاظ محتوی ضدا رتجاعی است .اشکال شما این است که مثل شهرام دگم ضدمذهبی دارید چشم را می بندید هم سند را انکار می کنید هم محتوا را.من خوانندگان عزیز را دعوت می کنم قضاوت کنند که این خطبه ضد ارتجاعی هست یانه .چون اقای اسپی نود تکلیف خودش را روشن کرد ه وهرچیزی را که از اسلام مترقی سخن بگوید خرافات می داند و جعلی .اما خنده اورترین قسمت حرفهای اسپی نود در مورد مجاهدین خلق است .اقای اسپی نود وقتی در مورد تاریخ چند دهه اخیر اینقدر بی اطلاع وسطحی نظر می دهید در مورد عاشورا باید هم بی اطلاع تر قضاوت کنید .اقای اسپی نود اندکی در مورد تاریخچه مجاهدین خلق پس از انقلاب اطلاع می داشتید و حتی همین الان هم اگر به سایت های مجاهدین مراجعه کنید می بینید که انها مهم ترین حادثه الهام دهنده خود برای قیام سی خرداد 1360را حادثه عاشورای حسینی می دانند و می گویند در سی خرداد هیچ چشم اندازی از پیروزی نبود و ما با الهام ازفدای مطلق امام حسین ویارانش به فدای حد اکثر روی اوردیم .البته ممکن است شما و بسیاری دیگر مجاهدین را قبول نداشته باشید اما حقیقت همین است که نوشتم و علاوه بر نشریات مقالات گذشته انها خوانندگان عزیز منصف می توانند همین الان هم با مطالعه مطالب سایت های طرفدار مجاهدین این حقایق را بخوانند.مجاهدین می گویند امام حسین در شرایط عاشورای سال 61 می دانست که پیروزی ظاهری هرگز ممکن نیست اما با فدای خود و خاندان وسپاه اندکش به همه حقیقت جویان پیام داد که اسلام حقیقی اسلام بنی امیه نیست بلکه اسلام علوی و حسینی حقیقی است .مجاهدین می گویند دراوج محبوبیت ارتجاع در سالهای اول انقلاب پیروزی ممکن نبود و ما برای مرزبندی اسلام خود با اسلام ریایی اخوندی قیام کردیم و گفتیم اگر همه موجودیت فیزیکی سازمان نابود شود بشود ولی حقیقت جویان بفهمند که اسلام راستین اسلام اخوندی نیست وبه همین جهت است که موسی خیابانی در اخرین پیام خود حرکت مجاهدین را در سال 1360 عاشورایی و الهام از عاشورا می داند و اتفاقا مجاهدین هم حادثه کشته شدن موسی و اشرف و یارانشان را عاشورای مجاهدین می نامند.بله اقای اسپی نود حالا متوجه شدید که چقدر سطحی مسائل را تحلیل می کنید.بال دیگر حرکت مجاهدین علاوه بر عاشورا شعار جامعه بی طبقه توحیدی بود که جنابعالی این شعار راهم فریبکاری دانسته بودید ولی اگر اطلاع مختصری از تاریخچه مجاهدین داشتید می دانستید که بر وصیت نامه و سنگ مزار مقتولان مجاهدین شعار جامعه بی طبقه توحیدی حک شده و شماهمین الان هم اگر به سایت مجاهدین وبه خصوص تبیین جهان مراجعه کنید اوج توجه مجاهدین را به این شعار می بینید.بله اقای اسپی نود من هم عاشورا را نه فقط در زمان شاه بلکه به خصوص در زمان حکومت اخوندی الهام بخش مجاهدین و مبارزین میدانم .اقای اسپی نود اشاره کرده اید که مجاهدین عدالت طلبی شان مهم تر از مذهبشان است .اقای اسپی نود به همین دلیل است که معتقدم اطلاع اندکی هم از مجاهدین و هم از برداشت مذهبی انها دارید زیرا انها معتقدند که اسلام راستین مذهب عدالت است و مذهب حسینی و علوی مذهب عدل است و اصلا اسلام منهای عدالت مذهب واقعی نیست و بلکه مذهب بنی امیه و بنی عباس است .برای تکمیل بحث از شما می خواهم حداقل کتابهای راه حسین وعاشورا فلسفه ازادی و کتاب تبیین جهان و کتاب قانون اساسی و حکومت امام علی ع وکتاب اخرین پیام سردا را بخوانید تا بدانید که انها چه برداشتی ازمذهب راستین دارند.در جای دیگری نوشته اید که حرفهای من در مورد افراخته با الهام حرفهای میثمی که تهمت اشکاری زده اید.اقای محترم تمام گروه های مبارز اصیل زمان شاه در خاطرات خود جریان شهرام و افراخته وبهرام ارام بزرگترین خیانت دانسته اند .دوست عزیز اعترافات افراخته هم باعث لو رفتین خیلی ها شد و هم خودش که فکر می کرد مورد عفو ملوکانه قرار می گیرد خسره الدنیا و الاخره شد واعدام شد.اقای محترم اسناد خیانت های او موجود است و قابل انکارنیست .اقای اسپی نود علاوه بر این به اذعان خود مجاهدین خلق و سایر گروه های مبارز بزرگترین خیانت این جریان تسلط راست ارتجاعی بر انقلاب سال 1357 بود.بسیاری از صاحب نظران می گویند اگر جریان اپورتنیستی شهرام سازمان مجاهدین را در سال 1354 متلاشی نمی کرد یا اخوندها بر انقلاب 1357 مسلط نمی شدند و یا این که حداقل رهبر بلا منازع انقلاب نمی شدند زیرا مجاهدین تا قبل از این ضربه باعث شده بودند که اخوندها یا رهبری سازمان را بر جنبش اسلامی بپذیرند و یا حداقل در مقابل برتری سازمان سکوت اختیار کنند.اما این ضربه خیانت بار کاری کرد که مردم ایران بیش از چهل سال است دارند تاوان تسلط راست ارتجاعی را می دهند .ای کاش شهرام و افراخته خودشان می دانستند که دارند چه بر سر جنبش و اینده مردم ایران می اورند.درمورد برداشت نادرست از مسائل هم حرف من واضح است .من باز هم تکرار می کنم که همانگونه که از هرپدیده بشری مانند کمونیسم ولیبرالیزم می توان استفاده های نابجا کرد از اسلام و مکاتب الهی هم این سوئ برداشت صورت گرفته ولی این امر دلیل بر باطل بودن اسلام نیست .اما به بحث برون دینی ودرون دینی هم اشاره کنم.اقای اسپی نود شما که خدارا شکر موضع خود را در کامنت قبلی روشن کردید که از موضع برون دینی بحث می کنید اما سوال قبلی خود راتکرار می کنم که اگر بر خلاف شما کسانی مانند سروش و گنجی و اقای اشکوری ادعای روشنفکری مذهبی دارند و در واقع درون دینی هستند ایا برای اصلاح مذهبی باید اول پایه های مذهب را قبول داشته باشند یانه.ایا اگر کسانی بگویند قران رویاست نه وحی و امام زمان وجود ندارد و عاشورا حرکت درستی نبوده وامامان دارای عصمت و علم نبوده اند و در وجود قیامت تردید وجود دارد ایا دیگر چه پایه ای باقی می ماند که ما بقیه ساختمان را اصلاح کنیم .اقای اسپی این اقایان هم یا صادقانه بگویند دیگر مذهبی نیستند و برون دینی بحث می کنند و یا اگر اصلاحگر مذهبی هستند حداقل پایه هارا قبول کنند وبعد اصلاح کنند.اقای اسپی نود یک ساختمان راهم اگر بخواهند اصلاح کنند پایه های ساختمان را ویران نمی کنند بلکه مبتنی بر همین پایه ها اصلاح را شروع می کنند.ایا به نظر شما وقتی پایه های یک مذهب را ویران می کنیم دیگر چه چیزی باقی می ماند که بخواهیم اصلاحی به و جود بیاوریم.مگر این که این اقایان ریاکاری و مغلطه نکنند و صریحا بگویند که همه این ساختمان را می خواهیم نابود کنیم که با عرض معذرت این کار دیگر اصلاح مذهبی نیست وبلکه ویران کردن یک مذهب است .

  • درضمن اقای اسپی نود شما طبق معمول در کامنت اخر خود شعار و ارمان جامعه بی طبقه توحیدی و امثال این شعار راهم فریبنده دانسته اید.من نه در جهت اطلاع شما که از موضع برون دینی بحث می کنید وهرچیزی را که خلاف میلتان باشد جعلی می دانید بلکه برای اطلاع خوانندگان منصف این سایت می گویم که ارمان جامعه بی طبقه توحیدی یا جامعه عدل موعود و یا انتظار مصلح کل و یا جامعه امام زمان ع اختصاص به اسلام ندارد و همه مکاتب توحیدی وعده این منجی بزرگ را داده اند ولی در نام ایشان اختلاف داشته اند ولی در اسلام وتشیع انقلابی ازقرنها پیش خصوصیات این منجی بزرگ وجامعه موعود با ذکر جزئیات امده است .علاوه بر ایات قران کریم مانند ایه پنج سوره قصص که وعده پیروزی رنجبران و محرومان وشایستگان وصالحان را داده است در روایات فرق مختلف اسلامی و به خصوص در روایات شیعه خصوصیات این جامعه نیز از قرنها قبل امده است .جامعه ای که بر اثر تقسیم مساوی اموال اختلاف طبقاتی از میان می رود ویگانگی اجتماعی در بالاترین سطح ایجاد می شود وفقیری یافت نمی شود.جامعه ای که براثر اوج پیشرفت علمی گنج های زمین اشکار می شود و هیچ نقطه ناخرمی باقی نمی ماندو امنیت و رفاه کامل بر قرار می شود وزمینه های جرم و جنایت ودجالگری و فریب از میان می رود واتفاقا در چنین جامعه ای است که خداوند به درستی عبادت می شود زیراافراد بشر دیگر بدون دغدغه های ناشی از بی عدالتی را ندارد و واقعا به شناخت و عبادت واقعی خدا می پردازد.مکتب مارکسیسم که ادعای جامعه بی طبقه داشت وقتی با این سوال روبرو می شد که در جامعه بی طبقه که تضادها از بین می رود دیگر از نظر شما که مدعی هستید جامعه فقط با ایجاد تضاد حرکت وتکامل پیدا می کند تکلیف حرکت چه می شود جوابی نداشت ولی در اسلام وتشیع که معتقد است تضاد به سمت وحدت ویگانگی و توحید حل می شود اتفاقادر این جامعه است که حرکت حقیقی جامعه وانسان به سمت خدای یگانه شروع می شود و لذا مبارزان میهن شمار شعار جامعه بی طبقه توحیدی را اصیل دانستند وهم در زمان شاه و هم در مقابل حکومت اخوندی در راه این ارمان به شهادت رسیدند واصولا در طول تاریخ بشر و به خصوص در تاریخ اسلام هر مبارزی که علیه ظلم جنگیده است وشهید شده در راه تحقق این ارمان تلاش کرده است .وچه جالب است که بر خلاف نظر اقای اسپی نود که عاشورا و قیام حسینی را کهنه و متعلق به زمان خودش می دانند در روایات شیعه تاکید شده که شعار یاران حضرت مهدی ع به هنگام قیام شعار یالثارات الحسین یعنی خونخواهی امام حسین است زیرا تاظلم در جهان وجود دارد انتقام خون امام حسین ع گرفته نمی شود.خوانندگان عزیز ومنصف هرکس که بخواهد در این زمینه تحقیق کند کلیه این نشانه ها از قرنها پیش در روایات بسیار زیاد و متواتر وجود دارد.البته اشکال بزرگ زمانه ما این است که همانطوری که قبلا هم تذکرداده ام ازیکسو حکومت اخوندی همه ارزشهای توحیدی ازقیام امام حین گرفته تا جامعه امام زمان را لوث کرده وازسوی دیگر گروهی با خوشحالی تمام همین حکومت اخوندی را سمبل اسلام دانسته وصحبت از اسلام اصیل را مانند اقای اسپی نود خرافات می دانند و ازسوی دیگر شرایط جهانی هم به سمتی رفته که فضای شک وتردید وعدم یقین بر جهان حاکم شده واسماین فضای سیاه را منطقی وعلمی هم می گذارند والبته تعدادی از پرچمداران این فضای تردید قبلا از تندترین وافراطی ترین انسانها بودند که به نام بعضی از انها قبلا اشاره کردم .نکته جالب این است که در روایات پیشگویی شده که حضرت مهدی علیه السلام در هنگامی قیام می کند که بسیاری از مردم از عوام گرفته تا خواص در وجود ایشان تردید کنند وبسیاری حتی همه ارکان دین را کنار بگذارند و کافرشوند.ودرست در اوج یاس وتردید وسیاهی وظلم باید انتظار ظهور را داشت وبه همین دلیل است که شیعیان واقعی هیچ گاه نا امید نمی شوند هرچند که از چپ وراست مانند این زمان باران یاس وشک وظلمت ببارد.حبیب

  • با سلام به جناب بهرام آذری و سپاس
    در مورد بی اعتباری حدیث از نظر قرآن. این که حدیث برابر قرآن نیست حرف درستی است و معیار اصلی ما نیز قرآن است و مضامین احادیث را باید در مرحله نخست با قرآن سنجید ولی :
    اولا - بفرمایید در کجای قرآن حدیث بی اعتبار دانسته شده است؟ لطفا آدرس آیه و یا آیاتش را بفرمایید.
    ثانیا - این که می فرمایید قرآن مایه وحدت است و حدیث مایه تفرقه، اگر منصفانه نگاه کنیم، نه قرآن به تنهایی قادر است مایه وحدت باشد و نه حدیث به تنهایی مایه تفرقه است. به یک دلیل روشن. این دو میراث دینی در هرحال از طریق فهم ها و تفسیرهای ما به زندگی ما راه پیدا می کنند و می دانیم به صورت گریزناپذیری، هم احادیث (به ویژه که بسیاری جعلی اند) مستعد تفاسیر متفاوت و متضادند و هم قرآن. وقتی هجده پس از پیامبر در صفین و در ماجرای حکمیت امام علی به این عباس سفارش می کند با خوارج با قرآن محاجه نکن چرا که «حمل ذو وجوه» است، عمق ماجرا آشکار می شود. تاریخ اسلام نیز گواه آن است. این همه اختلاف و فرقه فقط از حدیث و سنت و سیره پیدا نشده از قضا بخشی از آن از قرآن استنباط شده است. لطفا به تاریخ فرقه های کلامی و سیاسی بنگرید.
    ثالثا - لطفا بفرمایید در کدام آیه قرآن «انقلاب علیه حکومت (ولو ظالم» نهی شده است. هرچند می توان گفت قرآن در این باب ساکت است ولی اگر قرار بر استناد به قرآن باشد، می توان به نحو تفسیری جواز شورش بر ضد ظلم و ظالمان را استنباط کرد.
    اما در مورد این که انگیزه حرکت امام حسین چه بوده، لطفا به جستار قبلی مراجعه فرمایید. اگر تحلیل من و منابع آن برای شما قانع کننده نیست لطفا نقد کنید
    این که باید از شیعه باید فرقه زدایی کرد حرفی نیست و من هم دارم همین کار را می کنم ولی این اختصاص به شیعه ندارد در دیگر فرق های غیر شیعی و سنی نیز زدودنی کم نیست.
    موفق باشید.

  • باسلام مجدد بنده به تک تک سئوالات والبته استدلالهای کوته بینانه وبدون پشتوانه منطقی شما جواب میدهم.اولا اینجانب بسیاری از احادیث وخطبه ها را از جمله خطبه منی راجعلی میدانم (نامرد حتی نقل به مضمون نکرده وعین جمله ها را بصورت زنده آورده است)وبا اطمینان خاطر عرض میکنم که روضه خوانها هم به این کلی گوئیها واشاره های پر آب وتاب در کلام وخطبه های خوداز قبیل حقیقت،واقعیت،عدالت ،انسانیت ،اخوت،برابری و....اشاره میکنند تا دلربایی کنندومشتری جذب کنند.آنچه مهم است ارائه برنامه وراه حل برای ازمیان برداشتن مشکلات است که ما در همان خطبه منی هم ،چیز جدیدی مشاهده نمی کنیم وآیا راه حل چنان معضلاتی فقط بر انداختن رژیم یزید است؟!!.تعجب ازشماست که مدام تکرار میکنید روضه خوانها وفقها چه سودی از ارائه این مطالب دارندواین خطبه ؛ضد آخوندی وضد ارتجاعیست!!!(البته اینکه کجایش ضد آخوندی وضد ارتجاعیست وچه کلمه ائی راجع به آخوند وارتجاع دارد،با شماست)باید در مغز خود وارد بکنید که آخوند وارتجاع نیز برای پیش برد اهدافشان به این کلمات وجملات پر آب وتاب نیاز دارند؛از گفتگوی تمدنها بگیر تا ادعای ارائه برنامه برای مدیریت جهانی...!!!میدانید که انتساب کتابی مثل نهج البلاغه به علی ابن ابیطالب،با اما واگرهای زیادی همراه بوده وهنوز نسبت دادن قطعی آن به حضرتش را محل تامل میدانند.آقای حبیب متاسفانه قدرت اتهام زنی وپرش وجهش روانی از مطالب مورد بحث به مطالب دیگر در شما بسیار قویست واین البته موجب کور شدن شما در دیدن حقایق وواقعیت هاست.اولا صحبت ما در مورد شهدا وکشته شدگان انقلاب تا پیروزی بهمن ومقطع57بود(زمان شاه)،نه کشتار جنایتکارانه وددمنشانه تابستان 67که خمینی به خیال خام خود وبرای پاک سازی قومی دگر اندیشان کردتا انقلاب بی هویت ومضحکه اسلامی را بیمه واز خطرات بعدی مصون کند.اعضای زیادی از سازمان مجاهدین خلق علیرغم خواست ومیل آنها به بهانه ایجاد ترس ورعب به جوخه های اعدام سپرده شدندوننگ این اقدامات برای ابد بر پیشانی خمینی وسایر همدستان ایشان حک ونازدودنیست وای بسا بعدها با پیگیری ؛مسببین وعاملین وآمرین این جنایت زشت از دست قوانین بین المللی وحقوق بشری رهائی نداشته باشندوالبته حقایق بسیاری از پرده برون خواهد افتادوبنده معتقدم اتفاقا عاشورای واقعی همان بود که اتفاق افتاد وحسین ودیگران باید بیایند واز این عاشورا پند ودرس بگیرند،نه بلعکس... نیروهای زندانی وچپی معتقد ودرست وحسابی زیادی نیزدر آن اعدامها قلع وقمع شدندتا خفاشان وخناسان خواب وآسایش خیال برای همیشه داشته باشند.بنده عنصر عدالت را برتر از دین ومذهب میدانم ومعتقدم بسیاری از طرفداران مجاهدین به خاطر پیگیری ورهیابی عدالت به جانب سازمان آمده بودند نه حسین وعاشورا!!!اگر مطالعات درست وعمیق داشته باشید حتی مجاهدین شریعتی را قبول نداشتند وایشان را بورژوا میدانستند!!! واین اختلاف بزرگ وعمده بنده با جنابعالیست وشما را تاکنون در تحلیل بیشتر تابع شعار میدانم تا عدالت .آقای حبیب زرنگی وجنایت در کلام وبیان همین است وشما تحلیل یک حرکت وواقعه اتفاق افتاده در چندین قرن قبل را به کشتار تابستان 67 انتقال دادید وما را از نتیجه گیری محروم کردید.اشتباه وغلط فکر نکنید وگول برخی سخنان ودشمنان دمکراسی را نخورید که فاجعه جنگ جهانی دوم ویا جنگ در ویتنام را به حساب وپای لیبرلیسم ودمکراسی می نویسند.این مثل آنست که جنگ ایران وعراق را به پای اسلام بگذاریم وخیال خود را راحت کنیم ودجالگری خمینی ودیوانگی صدام را فراموش بکنیم وبنده به جهت دخالت خیلی ا ز فاکت ها ومسائل زیاد دیگر در وقوع جنگ ها وروددر آن بحثها را غیر منطقی ونابجامیدانم.اما در پایان جملات تان به استدلالی تمسک جسته ائید که حیرت آورست وبنده را به شک انداخته ائید که با آدمی که عقل وفکر سالمی و درستی دارد ،طرف بحث ومجادله هستم ویا فردی که از یک مثال جزئی فوراوبا عجله وبدون توجه به منطق وحساب وبی پروایانه به نتیجه کلی میرسند واعلام پیروزی می کنند.آقا گیریم که شهرام کمونیست بود وشریف واقفی را به صورت فجیعی به قتل رساند در آن صورت با کمونیست حماسه سازی چون گلسرخی چه کنیم؟!!گیریم که افراخته ،همه چیز را لو دادوصمدیه لبا ف محکم ایستاد؛پس با اعترافات لطف الله میثمی چه کنیم؟!!با ادعاهای کتاب مجاهدین از پیدایی تا فرجام به سراغ شهداء رفته ائید وکور دلانه فکر میکنید به حقیقت دست یافته ائید ،ولی به شدت اشتباه میکنید که اگر افراخته واقعا با ساواک همکاری کرد وحقیقتا به سازمانش خیانت کردوعنصر بسیار ارزنده ومفیدی برای ساواک بود ،مطمئنا اعدام نمیشد وسرنوشتی مشابه نیکخواه ها وآزمونها داشت واگر رژیم جمهوری اسلامی مدعی اعترافات وخیانت های ایشان به سازمان است ،چرا پرونده واقعی ایشان را در دسترس محققین تاریخ وهمگان قرار نمیدهد؛آقای حبیب لطفا بی خردی وحماقت نکنید وساده لوح نباشید!!!می رسیم به بحث بیرون دینی ودرون دینی که اینهمه در شما هیجان ایجاد کرده وشما را مسرور ساخته است:آقای محترم، بحث درون دینی نمی گوید قرآن صامت است واین است میزان اطلاعات شما از بحث درون دینی!!!بنده به کنایه در کامنت قبلی از شما نقل کردم که قرآن صامت است،ولی حقیقتا بحث درون دینی معتقد است قرآن گویاست ومبین است(نک.نقد نظریه شریعت صامت).مطابق تئوری تکامل معرفت دینی قرآن صامت است واین محقق ومتکلم است که آن را به سخن در می آورد ولذا شریعت عصریست واز آنجائیکه حقیقتا اطلاعات ودرک شما از بحث درن دینی وبرون دینی ناقص است وشما از عواقب بحث برون دینی غافلید ،فعلا شما را باید در این غفلت واگذاشت که خیالی پیروزی وامنیت بکنید .والسلام

  • اقای اسپی نود اگر نگویید باز هم دارم توهین می کنم من شما را یک انسان رند و زرنگ می دانم که در حالی که من را بی منطق می دانید به هیچ کدام از نوشته های من پاسخ منطقی نداده و اتفاقا این شما هستید که با هوچی گری می خواهید حقایق را پنهان کنید .اولا شما گفتید که این خطبه امام حسین ع را فقها و روضه خوانها جعل کردند و من در جواب شما با اوردن قسمتی از این خطبه که گمان نمی کنم قبلا حتی یکبار مطالبش را دیده بودید ازشما سوال کردم کدامیک از فقهای گذشته و حال برایشان مفاهیم این خطبه سودی داشته که این خطبه را جعل کنند و البته قضاوت را به عهده خوانندگان منصف هم گذاشتم .تمامی مفاهیم این خطبه ضد ارتجاعی و ضد اخوندهای ریاکار است ولی شما این بار با زرنگی بحث را به سمت دیگری برده و جواب سوال اصلی من را نداده اید.ثانیا شما شریعتی را با اخوندها و روضه خوانها یکی دانسته بودیدکه من گفتم اگراندکی مطالعه داشتید می دانستید که مهم ترین مرزبندی شریعتی با همین اخوندهای ریاکار بود که شما بازهم با زرنگی در مورد این سخن من هم سکوت کرده و بحث را بها سمت دیگری برده اید .واما در جواب به نوشته من در مورد تعداد شهدایی که در مقابله با حکومت اخوندی با الهام از عاشورا ایستاده اند شما این حرف راهم با زرنگی شوخی دانسته وبحث را به سمت پرونده های زمان شاه برده اید در حالی که اقای اسپی نود من منظورم مبارزانی بود که علیرغم داشتن سوابق در خشان مبارزه با حکومت شاه در برابر این حکومت هم با الهام از حماسه عاشورا ایستادند و صد صد و هزار هزار اعدام شدند.راستی اقای اسپی نود کجای حرف من غلط و شوخی است. وصیت نامه ها و هویت ایدئولوزیکی و سازمانی اعدام شدگان بعد از انقلاب روشن است و اگر حتی هویت سازمانی انها راهم قبول ندارید هویت مذهبی انها را نمی توانید انکار کنید.اقای اسپی نود بازهم می گویم که در شرایطی که همان لیبرالها و لاییک ها و کمونیستهایی که از انها دم می زنید دسته دسته به استانبوسی اخوندهای یزیدی رفته بودند ودر شرایطی که حزب توده وجریان اکثریت کمونیست مدح ومجیز اخوندهاراگفته و با اطلاعات حکومت همکاری می کردند .در شرایطی که از کیانوری تا احسان طبری وفرخ نگهدار مداح حکومت بودند و در شرایطی که احسان نراقی لیبرال و امثال او همه گونه خدمتی به حکومت کردند ودر شرایطی که سروش و حجاریان و گنجی لیبرال شده امروز و سرکوبگر دیروز در این حکومت پست و مقام داشتند این جوانان پاکیاز شیعه بودند که با الهام از عاشورا به میدان اعدام رفتند و ننگ تسلیم را نپذیرفتند.راستی اقای اسپی نود این چه زرنگی ورندی که بسیاری وقتی صحبت از قتل عامهای سالهای 1360تا 1367 می شود اشک تمساح می ریزند اما وقتی صحبت از هویت عقیدتی انان می شود بحث را منحرف می کنند .اقای اسپی نود در مورد این مساله هم که از نام دین و حکومت الله استفاده نا درست شده که من بحثی ندارم ولی بحث بر سر دو برداشت متفاوت از اسلام است که یکی سنبلش معاویه و یزید است که پشت کلمه اسلام و قران پنهان می شدند و دیگری برداشت علوی و حسینی است که سراپا متضاد با این برداشت است ومن از شما می پرسم مگر از همین مکاتب بشری استفاده نادرست نشد.ایا وقوع دو جنگ جهانی و این همه کشتار از فلسطین تا و یتنام تا سایر نقاط جهان به دست مدعیان لیبرالیزم صورت نگرفت .ایا این همه جنایت در دوران استالین توسط مدعیان کمونیسم صورت نگرفت .خدارحمت کند مجید شریف واقفی را که خطاب به باند تقی شهرام گفته بود که اگر مذهب دگم داریم مارکسیسم دگم هم داریم وشما مارکسیست دگم هستیم و دیدیم که شهرام سرانجام چگونه صدبار بدتر از ساواک شریف واقفی را کشت و افراخته این کمونست قهرمان تحول یافته از اسلام به مارکسیسم چگونه در مدت کوتاهی هرکس را که می شناخت لو داد ولی صمدیه لباف مجاهد مسلمان و بسیاری دیگر محکم ایستادند و سازش نکردند .اقای اسپی نود بحث من در مورد برون دینی ودرون دینی هم کاملا واضح بود و خوشحالم که شما با کامنت جدید خود ثابت کرده اید که از موضع برون دینی بحث می کنید و من قبلا هم گفتم که پذیرش حرفهای من بر ایتان دشوار است ولی باز هم می گویم که از اقای اشکوری و امثال ایشان که خودرا اصلاح طلب وروشنفکر دینی می دانند انتظار دیگری می رود.

  • با وجود دیدگاههای مترقی جناب اشکوری هنوز توسل ایشان به "حدیث بشری" که قرآن با صراحت و با همین کلمات ح د ی ث آن را مورد سوال و غیرقابل اعتماد دانسته است قابل توجه بود.
    قرآن میفرماید بشر را در فرقه های مختلفی خلق کرده کلمه جعلنا را بکار برده. همه ما در فرقه ایی خلق شده ایم و لی بهترین ما پرهیزکارترین ماست. برای جلوگیری از برادرکشی و جنگهای فرقه ای حیدری نعمتی ذاتی بشر همه ما توصیه به انجام و حتی مسابقه برای انجام کار نیک شده ایم.
    زدودن آثار فرقه ای (شیعه) ک در آن متولد شده ایم وظیفه ماست.
    قرآن مایه وحدت و حدیث منبع اختلافات ماست.
    بدون شک انقلاب علیه حکومت (حتی ظالم) در قرآن نهی شده است.
    در اینکه قصد امام حسین چه بوده مرحوم احمد قابل آن را بخاطر مسیر انتخاب شده اش قصد فرار از درگیری دانسته است.
    جای قسمتی که دستور قرآنی را روشن کند در این مقاله بسیار خالی بود.

1 2 3