هین بگو که بخت من پیروز شد

به نام خدا

مولانا جلال الدین در دفتر چهارم مثنوی آورده است که روزی بایزید در جمع مریدان اناالحقّ گفت. آنان برآشفتند. گفت: بار دیگر اگر چنین گویم، اندام‌های مرا چاک‌چاک کنید.

چون وصیّت کرد آن آزادمرد
هر مریدی کاردی آماده کرد

 این بار مستی و شوریدگی بایزید ادّعای بزرگتری را بر زبان او نشاند. «زان قوی‌تر گفت، کاوّل گفته بود»: «لیس فی جُبَّتی سِوَی الله» (نیست اندر جبّه ام الاّ خدا).

آن  مریدان جمله دیوانه  شدند
کاردها بر جسم پاکش می‌زدند

هر که اندر شیخ تیغی می‌خلید
باژگونه از  تن خود می‌درید

 وانکه آگه بود از آن صاحبقران
دل ندادش که زند زخم گران

نیم دانش دست  او  را  بسته کرد
جان ببرد الاّ که خود را خسته کرد
***

«روشنفکری دینی» ایّام خجسته‌ای را می‌گذراند. از یک سو کامل‌تر و از سوی دیگر خالص‌تر می‌شود. از یک سو به وعده‌های خود وفا می‌کند، و از فقه شناسی ـ که تعلّق نخستین آن بود – به کلام پا می‌نهد و سرچشمه‌های مشروب کننده‌ی فقه، یعنی خداشناسی و قرآن شناسی و پیامبرشناسی کهن را وا می‌کاود و در پرتو عرفان و فلسفه پیشین، و آموزه‌های فلسفی و علمی نوین، آن‌ها را غذا و غنای بیشتر و تازه‌تری می‌بخشد؛ والهیات تازه‌یی پیش می‌نهد، و از سوی دیگر، اُفت و خُفت یارانی ناموافق را نظاره می‌کند که چگونه به طمعی و هوسی بدین مدرسه پیوستند و اینک به طمعی و هوسی دیگر، ناکامانه به در می‌روند و ناخالصی‌ها را با خود می‌بَرند و این سرمایه‌ی عزیز و عظیم را برای اهلش باقی می‌گذارند.

در این میان، حساب نقّادان محقّق البته جداست. آنان حکم همراهان موافق را دارند که کوشش‌های غربال‌گرانه‌شان به کمال و خلوص این مکتب کماکان افزوده است و می‌افزاید.

حق چنین است که جنین سی ساله‌ای که در رحم تاریخ معاصر ایران بود، اینکه با دریافت نفخه‌ی الهی آماده زادن می‌شود و درد زایمان اوست که تنش‌ها و تپش‌های موّقت ( و گاه خصمانه و شریرانه‌ای) را برمی‌آورد که البته به زودی فرو خواهند نشست و حق‌جویان تولّد آن نوزاد نوآیین را خجسته و فرخنده خواهند شمرد، و نشانی نصر و ظفر را در پیشانی او خواهند دید.

این نوزاد نوپدید، نه فرقه‌ی تازه ایست، نه شریعت و دیانتی نوین! نه پیامبر دارد، نه کتاب؛ نه مرید دارد، نه مراد! نه حزب است، نه حکومت؛ نه مرجع دارد، نه رهبر؛ نه مؤمن دارد، نه کافر! بسی فروتن‌تر از اینهاست. مدرسه ایست فکری و روشنفکری که ابوابی تازه را در دین‌شناسی و دین‌ورزی (نظراً و عملاً) برای دین‌داران می گشاید و راهی نوین در فهم و سلوک دین‌دارانه و مسلمانانه در دنیای سکولار مدرن نشان می‌دهد.

و از هم اکنون پیداست که کوکب اقبال این مسافر بس درخشان است. چرا که هنوز درنیامده، چندین مشتاقان مست و خصمان خنجرگذار دارد: «مؤمنان ز اقرار مست و منکران ز انکار مست»!

گویی لعب معکوس قضا چنین خواسته است که طاعنان و دشمنان در خرابی آن مدرسه بکوشند، تا آبادترش کنند، و درین مُشک معطّر آتش بزنند تا عطرش را بیشتر بپراکنند. به مصاف آیند و دعوی امارت کنند تا نادانسته قلعه‌ی سلطان را عمارت کنند. آتش به کشتزارش بزنند تا در بازی باژگونه‌ی تاریخ، کشت خود را بسوزانند. فرعون‌وار با کلیم‌الله در پیچند تا خود غرقه‌ی نیل فنا شوند. با یوسفان درآویزند تا گرگ‌صفت از خواب برخیزند، قعر چاه را ببینند امّا اوج جاه را نبینند:

ای دریـده پوسـتـین یـوسـفـان
گرگ برخیزی از این خواب گران

و در این سودای باطل و جهد بی‌توفیق، دیووار به خدمت سلیمان درآیند وناخواسته بر حشمت و اعتبار او بیفزایند:

کار کن دیوا سلیمان زنده است
تا تو دیـوی تیغ او برّنده است

و در حضرت سیمرغ جلوه‌ای دهند و عشوه‌ای فروشند، تا پرده‌ی خود بدرند و عِرض خویش ببرند که:

چون خدا خواهد که پرده‌ی کس درَد
میلـش انـدر طـعـنـه‌ی پـاکـان برَد

امّا به رغم زعم باطل آنان، روشنفکری دینی نه دوره‌اش گذشته است، نه گذشتنی است؛ تنها نمانده است، و تنهاماندنی نیست. زبان زمانه و نیاز دوران است. آمدنش به امر و اذن کسی نبوده و رفتنش هم به هجو و هزل کسی بسته نیست. خروج ناکثین و مارقین و قاسطین هم در حیات و کمال آن تأثیر ندارد.

به رغـم مـدّعیـانی که منع عشـق کنند
جمال چهره ی «او» حجّت موّجه ماست

و اگر بی‌تمیزان که تبر طعن و تیشه‌ی تخریب بر دوش دارند، گمان باطل می‌برند که ریشه‌ی این نهال مبارک برانداختنی است، بدانند که بر سر میخ کوفتن، آن را استوارتر خواهد کرد.

چـراغی را که ایزد برفـروزد
گر ابله پف کند ریشش بسوزد

هیچ اندیشه‌ای در دیار ما، به اندازه‌ی اندیشه‌ی روشنفکری و نواندیشی دینی شور و شعف، و ردّ و قبول نیافریده است. هم روشنفکری سکولار وام‌دار و طرف‌دار آنست، هم روحانیت قم؛ هم روشنفکری سکولار با آن دشمن است، هم روحانیت قم! این دشمنان در حسرت نیم‌پاره از هزار‌پاره اقبال و احترامی هستند که نثار آن مدرسه می‌شود. و با اینکه دوستانش تقیّه می کنند و از بیم جان خاموش می‌نشینند، و دشمنانش به جان می‌کوشند تا نام آن را فرو پوشند، شکفتن این گل بوته در آن کویر ناآباد ناآزاد، خود معجزه‌ای تاریخی است. حتّی بی‌هنران گمنام، برای کسب شهرتی کاذب و کاسد، به بهانه هایی فاسد با روشنفکران دیندار درمی‌آویزند تا به دروغ هماورد آن پهلوانان فرانمایند.

***

درین دوران دین و بالاخص دین اسلام، در گرداب بحران افتاده است و «رهاننده را چاره باید نه زور»»! امروز همه دریافته اند که انقلابی پرهیاهو که سی و هفت سال پیش در ایران حادث شد، حرکت شورمند و ستم ستیز و عاشقانه‌ی غیرعاقلانه‌ای بود که بر هیچ پشتوانه‌ی تئوریکی استوار نبود. از اسلامی دم می‌زد که هیچ آشنایی با عقل و علم مدرن نداشت. از حوزه‌ای برآمده بود که فقهی کهنه و کلامی کهنه‌تر داشت. دین عجایز تعلیم عوام می کرد و بر تقلید و عاطفه استوار بود، و مهارتی یگانه در سخنرانی و روضه‌خوانی داشت و محصولش رساله‌های عملیه در فروع دین! نه تحقیق تازه در اقتصاد کرده بود، نه در اخلاق، نه در مدیریت، نه در سیاست، نه در… با این همه پس از انقلاب، با دست خالی مدّعی همه‌ی اینها شد، آن هم به نام دین و به خرج اسلام! و چنین بود که بحران زاده شد. کوشش بسیار رفت تا این بحران پوشیده بماند، امّا «تا همی پوشیش او رسواتر است»! لذا دعوت به «فقه پویای جواهری» کردند و استخراج از «منابع دست نخورده» و «اسلامی کردن علوم» و « راه اندازی کرسی‌های نظریه‌پردازی» و … و عاقبت چون صیّادی در شکار سایه‌ای:

ره نبرده هیچ در مقصـود خویش
رنج ضایع، سعی باطل، پای ریش

و وقتی هیچ‌یک از این حیله‌ها سود نکرد، دست به دامان آلوده‌ی مدّاحان شدند، مگر اینان آب رفته‌ی شریعت را به جوی خشکیده‌ی امّت بازگردانند!

روشنفکران دینی نخستین کسانی بودند که راز و عمق این بحران را دریافتند و با دلی در گرو خدمت و دیانت، و با شجاعت و شرافتی شریعتی وار، بی‌ترس و بی‌تقیّه، و بی‌رشوت و اجرت به مصاف آن رفتند و به فراست و فطانت شگفتی‌ها آفریدند. الهیات نوینی آوردند، راه دیالوگ با مدرنیته را گشودند و جهاد با استبداد دینی را پایه نهادند و فقه تکلیفی را به‌جای خود نشاندند و حقوق و اخلاق را سروری بخشیدند و با تاکید هم‌زمان بر معنویت و سنت، معرفت و هویت دینی را به مهربانی در کنار یکدیگر نشاندند و باکاوش در معنا و ماهیت پیامبری و وحی، سرّ خاتمیت را بازنمودند و حق‌جویان را با نبوت آشتی دادند و از تاریخیت دین پرده برداشتند و ذاتی و عرضی آنرا واشکافتند و راه خشونت بنام دین را بستند … و گرچه هنوز از دو طرف کشاکش عنیفی می‌رود و نبردی نامتقارن برپاست، رقیب به قوّت این مدرسه «طوعاً و کرهاً» گردن نهاده است. اگر گردن ننهاده بود، این همه مشق بطالت نمی‌کرد و درس جهالت نمی‌داد و کتاب ضلالت نمی‌نوشت و این همه سپاه و سلاح فراهم نمی‌کرد و پژوهشگاه و آموزشگاه مزّور نمی‌ساخت و مجلّه‌ها و روزنامه‌های مجازی و حقیقی سامان نمی‌داد، آن هم با یک هدف اصلی و یگانه: فروکوفتن روشنفکری و نواندیشی دینی!

خلق کردن چهره‌های کاذب علمی و روشنفکری و دادن جوایز گران به افسون‌گران، و آوردن یاوه‌گویان به صندوق صوت و صورت، و بنگاه بانگ‌ و‌ رنگ؛ و طرد احرار و آزادگان، و ترویج آیین‌های تهی و خردستیز و غم آموز؛ و تحکیم پایه‌های استبداد به دست وعّاظ السلاطین و سوداگری با دین؛ و غلبه بخشیدن انقیاد بر انتقاد؛ و منع اکید از طرح و تفوّه به رفورم دینی و … ، پیشه و اندیشه‌ی نظامی است که از حوزه‌ها برآمده و بر دین نشسته و روشنفکران دینی را می‌بیند که نظراً و عملاً، عاشقانه و عاقلانه مقابل آنان ایستاده اند و در کار روشنگری هستند.
ایستاده‌اند تا معلوم کنند که:

اگرچه عقل فسونکار لشکری انگیخت
تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست!

به ملک جم ندهم مصرع نظیری را
هرانکه کشته نشد ازقبیله ما نیست

فربهی و توانمندی روزافزون این مدرسه، اینک قابل انکار نیست که «آفتاب آمد دلیل آفتاب»!
نقد ناقدان و تأیید و تکمیل محققان، آن را کامل‌تر و فربه‌تر کرده است و خروج خوارج و عجایز، بر خلوص آن افزوده است، و لذا بیمی و باکی از طعن طاعنان و خصومت خنجرگذاران ندارد که آن‌ها ناخواسته کارگزاران همین نحله اند! از بخت بلند این مدرسه است که دشمنانش پهلوی خود را می‌درند و دیوان به خدمت سلیمان درمی‌آیند و قلب‌ها سیه‌رو می‌شوند و نفاق‌های نهفته در سینه‌های پرکینه بیرون می‌افتند و آب‌های صافی از دست خاشاک‌های مزاحم نجات می‌یابند و هر چه زودتر، بهتر:

هین بگو که بخـت من پیروز شد
آنچه فردا خواست شد، امروز شد

 بسیارند مؤمنانی (و خصوصاً جوانانی) که ایمان خود را در این دریای پرتلاطم شکّ  و الحاد، از این مدرسه گرفته‌اند و آشکار و نهان بدان اذعان می‌کنند. صاحب این قلم که «روز عمرش به شامگاه آمده است» و زخم صد جفا بر جگر دارد و از یار و دیار گسسته است و به غربت نشسته است و هیچ‌گاه سوداگرانه به دین ننگریسته است، و هوای شهوت و ثروت و منزلت نداشته است، و پروای حقیقت و قناعت، او را از آز و دروغ و نفاق مستغنی کرده است، رونق این مدرسه و اقبال حق‌طلبان را که می‌بیند، همزبان با مولانا جلال الدین می‌گوید:

روزها گر رفت گو رو، باک نیست
تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست

 و بقاء و بهاء بیشتر آن را به دعا از خدا می خواهد. و سجده به درگاه علاّم الغیوب و ستّارالعیوب می‌برد که شکر خدای را که دشمنان ما را کارگزاران ما نهاده است که هر چه بیشتر غوغا و تباهی کنند و خار تهمت و تسخر بیفشانند، اوراق گل از میان خارها خندان‌تر برمی‌دمند و دماغ مجلس روحانیان را معطّر می‌کنند.

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً ۖ وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ ( امّا کف ها به بیرون پرتاب می شوند، ولی آنچه به مردم سود می رساند، در زمین می ماند… الرّعد، ۱۷).

پس زدفع  خاطر  اهل کمال
جان فرعونان بماند اندر ضلال

نعل‌های باژگونه‌ست ای سلیم
نفرت فرعون می‌دان ازکلیم

عبدالکریم سروش
مهرماه ۱۳۹۵، محرم ۱۴۳۸

View Comments (29)

  • . این داستان رویاهای نبوی که در قرآن هم نمونه هایی از آنها دیده می‌شود در عهدین هم سابقه دارد و اسپینوزا فیلسوف معروف یهودی در کتاب معروفش به نام مقالات الهیاتی و سیاسی در آنجا پاره‌ای از این رویاهای نبوی انبیاء بنی اسرائیل را آورده و این سخن را اول از او می‌شنویم که می‌گویداین رویاها را باید تعبیر کرد ونه تفسیر. اینها خوابگذار لازم دارد و این را اینطوری معنا می‌کند که باید دوران کودکی آنها را دید که در چه محیطی بزرگ شده اند و با چه مسائلی سر و کار داشته اند و چه چیزهایی در کودکی آنها در نوجوانی آنها در آنها اثر می‌گذاشته و آنها دارای چگونه شخصیتی بوده‌اند. او همین حرفها را به گونه ای آنجا آورده و گفته رویاهای آنها را متناسب با سوابق آنها باید تعبیر کرد. این حرف را او زده است.
    محمد شبستری...!

  • درک و بر داشت ها، تناوب گرائشات و میزان برداشت در جوامع بشری نستباٌ تباین دارد که راه رسیدن به تنویر را بعضی ها میراث کهولت و آبداد فرهنگی می دانند که در نبود آن خود را افلاس هویت و ارزش های متداول زندگی دانسته، راه بردی را در تنوع آن می یابد که این بستگی به تآمل مکسبه اش گره خورده و به زاویه تدبر ذاتی اش وابسته نیست.
    نیاز است که تبلور و آشکار سازی نماد از استقلالیت و آزاد منشی را از دام افراط و تفریط جدا ساخته، پیچیدگی روزگار روز افزون را با مسیر اصلی آن که می باید، تفسیر کرد نه با شأن شوکت قرون وسطی ای که سطح نگرش آن وقت بود، تمثیل داد، ازین منظر مدعیان عابد داشته و اندوخته ای را هدف داشته باشد که نمایانگر میثاق و همخوانی نگرش اند نه بدیل انسان ها و خود مختاری که تناسب ارزش خود را در کار و زار با دیگران کوچک جلوه دهد.
    پس لازمه انسانیت در محور و محراق اندیشه و تفکر نهادینه است که سبب تزلزل در رفتار و کردار را تضعیف می کند تا به ماورای آن گامی بسوی هم نوائی و دور از انزجار و رقت بار را خواهید یافت.
    تا باشد موج ملکوتی قله های خنک را به دهکده سکنه هموار سازد.
    وسلام
    ذبیح الله صفا

  • جناب پارسا هیچ مغالطه ای در این نوشته نیافتید ؟ یا فقط مخالفان نظریات سروش از الطاف نقد شما برخوردارند؟

  • "شهود علمی هر فرد", "مدرسه ی درون ما", " تنهایی شهود علمی تشویش ها را می آفریند". اینها علم است یا فلسفه یا کشفیات و یا شطحیات؟!
    با کلام شاعرانه و نمکین نمی توان روشنفکر و دانشمند شد! چیزی بفرمائید که عقل بتواند بسنجد و بپذیرد. خانقاه و مرید بازی که نیست! با این نحوه حکیمانه سخن گفتن, میخواهید تئوری های بی پایه و من درآوردی را توجیه کنید؟!

  • این نوزاد نوپدید، نه فرقه‌ی تازه ایست، نه شریعت و دیانتی نوین! نه پیامبر دارد، نه کتاب؛ نه مرید دارد، نه مراد! نه حزب است، نه حکومت؛ نه مرجع دارد، نه رهبر؛ نه مؤمن دارد، نه کافر! بسی فروتن‌تر از اینهاست. مدرسه ایست فکری و روشنفکری که ابوابی تازه را در دین‌شناسی و دین‌ورزی (نظراً و عملاً) برای دین‌داران می گشاید و راهی نوین در فهم و سلوک دین‌دارانه و مسلمانانه در دنیای سکولار مدرن نشان می‌دهد.( دیالکتیک پوچی: تقریبا هیچ)
    عبارت فوق که از مقاله دکتر سروش است،به ما هیچ نمیگوید! هیچ معنایی ندارد، تقریبآ نه،بی شک مهمل (مهمل منطقی) است. و میتوان از آن به عنوان دیالکتیک پوچی یا هیچ اندیشی نام برد!
    دکتر سروش به ما نمیگوید دینی که کتاب دارد،پیامبر دارد،حکومت ها داشته و دارد،،مرید دارد و مراد هم دارد ،چکیده و عصاره ای از همه ادیان ماسبق و پیشین خود را دارد، با اصطلاحی بنام روشنفکری دینی، چگونه و چرا باید از همه اینها تهی شود و همچنان دین بماند؟ و روشن تر هم بشود!
    این آیین ،مسلک یا بقول ایشان سلوک دیندارانه اگر هیچیک از اینها را ندارد چرا این همه خصم و دشمن دارد؟! این همه نگرانی و تاختن ایشان به منتقدانش از چه جهت است؟ و اگر هیچکدام از این مولفات و عناصر را ندارد، ایشان دقیقآ در پی تبیین چیست،؟اگر نه کتابی باشد و نه پیامبری!
    ایشان براحتی میتوانست بگوید که این سلوک شبه دین ورزانه "خدا " هم ندارد! و پرونده روشنفکری دینی برای همیشه بسته میشد و تمام.
    این جنین سی ساله که نطفه اش در هزار و چهار صدسال پیش بسته شده که با قابلگی ایشان متولد شده و درد زایمانش ایشان را مجبور به ترک بلاد اسلامی نموده دقیقآ چه شکلی است؟
    نه فقه دارد، نه کلام است نه علم است و نه فلسفه! با این اوصاف نمیتواند هیچ تعینی داشته باشد! نه با نقل میشود تبیینش کرد و نه با تجربه و نه با استدلال! ایشان که استاد و آشنای کامل به عقلانیت انتقادی هستند بی شک تایید میکنند که با این تعاریف روشنفکری دینی را از امکان نقد پذیری انداخته اند! و این پرسش روش شناختی متوجه ایشان است که: نقادان محقق با چه روشی نظریات ایشان را نقد میکنند؟؟ و اصولا چگونه یاید چهره این جنین دلربای ایشان را نقد و توصیف کرد که خصم نبود؟ و از دید ایشان طماع و هوسباز نشد؟
    البته باید این را گفت که ایشان ناخودآگاه معترف است که نقادان محقق می بایست موافقان همدل باشند!!!
    زبان این مقاله محشون است از تمثیل و تشبیه و تلمیح و شعر و... که بهیچوجه شاخصه های اصیل یک زبان معرفتی را ندارد!
    نه پوپری میتوان نقدش کرد نه با روش لاکاتوشی قابل ارزیابی است!این جنین خوش سیمای بی صورت بداخلاق تعین گریز شبه معرفتی را.

  • از منظر نروسایکولوژی چندین شاهد برای تئوری رویاهای رسولانه دکتر سروش وجود دارد و مهم ترین آن به شرح زیر است؛
    اولا این اثبات شده است که چنانچه سرعت فعالیت نرونهای حر کتی نسبت به نرون های حسی در یکنفر درحالت خواب تغییر فاحشی پیدا کند آن فرد دچار نوعی خواب با عنوان Sleep paralysis می شود که تمام ویژگی های رویا های رسولانه استاد را دارد
    دوما؛ برخی از ما در عصر حاضر به طور محدود غالبا در نوجوانی شرایط این نوع خواب را بدست می آوریم (تغییر سطح فعالیت آن دو دسته نرون) اما از منظر تغییرات تاریخی نروسایکولوژی هر چه به دوران پیامبران نزدیکتر میشویم شرایط نرولوژی دیدن این رویا ها بیشتر بوده است نرون های حرکتی عامل حرکت اندام بدن و نرون های حسی عامل حس ؛ درک ؛ شهود برای مغز از دنیای بیرون مغز است. بالا بودن فعالیت بدنی روزانه و کم بودن ادراکات و دریافت ها از دنیای واقعی بیرون موجب بالا رفتن خود بخودی فعالیت نرون های حسی در پاسخ به فعالیت بالای نرون های حرکتی می شود و این به معنی رفتن به sleep paralysis است شرایطی که در شیوه زندگی پیامبر اسلام به وضوح دیده می شود

  • کلام استاد٬ مدرسه نو اندیشی دینی است٬ مدرسه ای که چارچوبش دین و مسیرش فلسفه جدید است. فلسفه ای که به شهود علمی هر فرد تکیه دارد. بخشی از مدرسه استاد درون ما انسانها است آنجا که تنهایی شهود علمی تشویش ها را می آفریند. کلام استاد تسکینی بر بی پاسخی اضطراب ماست و این رابطه ای دو گانه است.

  • درود بي پايان به استاد عزيز،به حقيقت كه ما دين خود را از پشمينه پوشان تند خو نگرفته ايم و جرعه نوش مدرسه نوانديشي ديني هستيم...برايتان طول عمر سلامتي آرزو مي كنم

  • کاش این جمله را در کامنت فبلی اضافه میکردم:
    "...با روش مندرج در خود آن تقویت میشود...روشی که در هر دو کتاب باید رعایت شود بعبارت دقیق تر روشی که اگر رعایت شود نتایح صحیح از هر دو کتاب آشکار میگردند و الا فلا ..."

1 2 3