مروری بر رفتارشناسی روحانیون در کارزار ظلالسلطان-آقانجفی هر تاریخِ حقیقی ، تاریخ معاصر است. (بندیتو کروچه) (1) حوادث پرشتاب اخیر در ایران، که این بار از فشار روزافزون گشتهای ارشاد و قتل مظلومانهی دختر ایران، مهسا امینی، نشات گرفته و بهمرور به سلسلهای از اعتراضات داخلی و خارجی منجر شد ، مرا برآن داشت تا درباره انگیزههای دخیل در چنین رفتاری از سوی حاکمیت، برخی شواهد تاریخی را مرور کنم و نشان دهم که چرا نظام جمهوری اسلامی بر این روش آزموده و پرخطا همچنان پای میفشارد. بهنظرم توجه به یک الگوی تاریخی پرتکرار در تاریخ دویست ساله اخیر شاید بر رفتارشناسی طبقهی روحانی در ایران مدد رساند. بررسی یک دوگانه که نمونه ی قابل توجه و روشن آن را میتوان در اصفهانِ یکصد و پنجاه سال پیش، در کارزار میان ظلالسلطان و آقانجفی بازجست. ظِلُّالسُّلطان ظلالسلطان، لقبِ مسعود میرزا ، بزرگترین پسر ناصرالدین شاه بود که در دورهی صدارت امیرکبیر بهدنیا آمد و بعدها حدود سی و چهار سال بر اصفهان حکمرانی کرد. مادر او عفّتُ السلطنه، از زنان صیغهای شاه بود، بههمین دلیل با وجود شوق بسیاری که ظلالسلطان به سلطنت داشت، بهدلیل سنت نیرومندی که از آقا محمد شاه قاجار مانده بود -و بر مادری از سُلالهی قاجار تاکید داشت - هرگز نتوانست به پادشاهی برسد. به این ترتیب، مسعود میرزا ی ناکام عملا ولایتعهدی را به برادر کوچکتر یعنی مظفرالدّین میرزا باخت(2) .ناچار ،نه تنها خود را "غلام زرخرید اعلیحضرت "خواند(3) ،بلکه بعدها به فرزندِ او ، یعنی برادرزادهاش (محمد علی میرزا ) نیز تمکین کرد. ظل السلطان آنگاه که مظفرالدینشاه فرمان مشروطه را امضا میکرد ،حاکم مقتدر و مستبد اصفهان بود. شواهد تاریخی نشان میدهد که او در تمام دوران مشروطیت و در کوران ِحوادث، از تلاش برای پادشاهی غافل نبود. پس از عزل محمدعلی شاه،ماجرای پیشنهاد رشوهی او به آیتالله بهبهانی به جهت جلب حمایت بهبهانی از سلطنتِ او را میتوان از زبان یحیی دولتآبادی شنید؛ رشوهای که در روز جلسهی مجلس، بهدلیل آنکه هنوز توسط آیتالله وصول نشده بود کارگر نیفتاد!( 4 ) . او حتی با افرادی چون میرزا ملکم خان ناظم الدوله، میرزا آقاخان کرمانی و سید جمالالدین اسدآبادی علیرغم ضدیتی که با ناصرالدینشاه داشتند، در جهت منافع خود نزدیک شده بود (5) . ظل السلطان که در پگاه حکمرانی خود، ناکام از تملک قلمروی وسیعتر، گفته بود: "اصفهان کوچکِ خراب مالِ من. اگر جوهری دارم و نمک به حلال هستم اصفهان را نوعی ترقّی دهم که رشکِ جنان شود"(6) حاصل حکومت 34 سالهاش - در کنار اقدامات مثبتی چون تاسیس روزنامه و مدارس دولتی( ۷)تلگرافخانه و بانک – مجموعهای انبوه از فسادها و چپاولها و سفّاکیها بود که نهایتا مردم را بهجان آورد(8) . او حتی متّهم به نابودی بسیاری از آثار تاریخی و ابنیهی بینظیر اصفهان است که ظاهرا بهدلیل دشمنی با دودمان صفوی دست به انهدام آنها زده است. شاهد مثال، خاطرات حاج سیّاح در وصف ِبناهای عالی دوران صفویه نظیر آیینهخانه و هفت دست است که چگونه در سایهی حکومت ظل السلطان درشُرف انهدام بودهاند(9) .فرجام آنکه، دستگاه مرکزی بهمرور از قدرت و جاهطلبیهای او که - به گفتهی اوژن اوبن دیپلمات فرانسوی - حدود دو پنجم خاک ایران را در عنفوان جوانی در قبضه ی قدرت گرفته بود، به وحشت افتاد. گفته ی لرد کرزن را در کتاب ایران و قضیهی ایران، باید به دلایل این وحشت افزود : "در 1886 م ( 1264 شمسی) لشکر تحت فرمان او در حدود 24 فوج پیاده یا 15800 نفر و 6000 تفنگ و 10 توپخانه و 8 دسته سوار 21000 نفر و 7000 اسب می شود" . ( 10) به اینترتیب حکومت مرکزی ، کردستان، لرستان و خوزستان را از او ستاند و حکومتش را به اصفهان محدود ساخت. (11) آقا نجفی همزمان، قدرتِ مُعارضِ ظل السلطان، مجتهدی بنام محمد تقی رازی نجفی معروف به "آقا نجفی" است . آقانجفی متولد 1225ش/ 1846م که در اصفهان زاده شده بود درس خواندهی نجف و شاگرد میرزامحمدحسن شیرازی، شیخمهدی کاشفالغطاء و شیخراضی نجفی بود که بهمرور به مقام اجتهاد رسید. آقانجفی در بازگشت به اصفهان مرجعیت عام یافت و صاحب نفوذ و قدرت معنوی فراوان شد. از جمله فعالیتهای او یکی هم تاسیس انجمن مقدس اصفهان بود که زیر نفوذ او و برادرش حاج آقا نورالله ( ثقه الاسلام)قرار داشت و از افکار مشروطه خواهانه نیز حمایت میکرد. کارنامه آقا نجفی مجموعهای پرحادثه از کنشگریهای سیاسی اجتماعی و مذهبی است ( ۱۲) . بهنظر میرسد که در بارهی او پیش از هر چیز گرایشی ضد استعماری شهرت یافته است. مشهورترین اقدام او ابتکار در حکم تحریم تنباکو ست. خلاصهی ماجرا این است که مجموعهای از تجّار اصفهانی فعال در صادرات تنباکو که در میان تاجران ایرانی بیشترین سهم را در این تجارت برعهده داشتند از انحصار صادرات تنباکو بهدست کمپانی تالبوت انگلستان و افزایش تعرفهی صادرات به آقا نجفی شکایت بردند. پیشتر تجّار اصفهانی از طریق امام جمعه، نامهای اعتراضی به حاکم اصفهان نوشته بودند. نگاهی به پاسخ ظل السلطان در برابر این شکایتِ جمعی، بهخوبی میتواند نشان دهد که چگونه ماجرای تنباکو به قلمرو علما و تصمیم شریعتمداران انتقال یافته است : " عریضه شما توسط امام جمعه رسید حق این بود که احضارتان می کردم، نتیجه گستاخی تان را می چشیدید، یعنی شما را به چوب و فلک می بستند و در حقیقت سرتان را می بریدند، که هیچ کس نتواند در امور مملکت چون و چرا کند. اما این دفعه به خاطر امام جمعه از تقصیرتان گذشتم، به شرطی که از فضولی بر اوامر دولت دست بردارید. اعلیحضرت مالک جان و مال اهالی ایران است و بهتر از هر کس صلاح رعیت می داند، شما حق ایراد ندارید به کار خودتان بپردازید، و به این امور کاری نداشته باشید"(13) تجار و بازرگانان اصفهان که از این اقدام خود نتیجهای نگرفته بودند به علما متوسل شدند و از آنان کمک خواستند. نهایتا محمدباقر فشارکی، محمد تقی آقا نجفی و برادرش محمد علی ثقه الاسلام درست ابتدای فصل برداشت محصول وارد جریان شدند (14) آقا نجفی تنباکو را طی حکمی شرعی تحریم کرد. و برای تثبیت و فراگیری بیشتر این تصمیم به میرزای شیرازی ( مرجع عام شیعیان ) در سامرّا متوسل شد. حکم مشهور میرزای شیرازی شلیکی مستقیم به این قرارداد زخمی بود و علیرغم تلاش و تغیّر ناصرالدینشاه و اطرافیانش نهایتا قرارداد را از توش و توان انداخت. آقا نجفی احکام مشابهی را در تقویت تولید داخلی و مقابله با کالای غیر ایرانی صادر کرده است. از جمله متعهد شده بود که اگر کفَنِ اموات، غیر از کرباس و پارچه اردستانی یا از پارچهای غیر ایرانی باشد بر آن متوفّی نماز نخواهد خواند. و یا اینکه ملتزم شده بود تنها روی کاغذ ایرانیِ بدون آهار قبالجات و احکام شرعی را بنویسد. او همچنین اعلام کرد که خود جز لباس و پارچهی ایرانی استفاده نخواهد کرد. نِفاذِ رایِ او تا بدانجا بود که بیدرنگ در تمام اصفهان مورد تبعیت عامه قرار میگرفت. مهمتر آنکه پس از اولتیماتوم روسیه به ایران، در سال 1922 میلادی اعلامیهای مبنی بر "ترکِ معامله با بانک استقراضی روس و کالاهای روسی" منتشر کرد که در آن متذکر شده بود : " نظر به مصالح حفظ اسلام، عموم علمای اعلام اصفهان عازم شدهایم و بر خود فرض ذمّی اسلامیّت نمودهایم که به کلی داد و ستد و معامله با شعبه بانک استقراضی روس که اصفهان آمده است موقوف و متروک داریم . صلاح مسلمین را هم نمیدانیم که با او معامله کنند". ( 15) او همچنین استفاده از قند، شکر و چای روسی را تحریم کرد و جالب آنکه از تشکیل یک بانک ملی برای قطع نفوذ روسیه نیز حمایت کرد. (16 ) کشمکش بر سر اقتداری اجتماعی-سیاسی اما آنچه در میانهی کارنامهی سیاسی او جدای از شهرت ضد استعماری به چشم میخورد ، کشمکشی است که او به همراهی برادرش با حکومت ظلُّ السلطان و نهایتا با حکومت مرکزی بر سر قدرتی اجتماعی و نیز سیاسی دارند. شواهد تاریخی نشان میدهد که آقا نجفی به عنوان مجتهدی مقتدر مانند بسیاری از علمای صاحب نام پیشین -که همواره تعادل خود را دربازی (شاه ، فقیه) حفظ میکردند -تلاش میکند همان بازی را به شکلی گاه پیچیدهتر در برابر ظلّ السلطان در پیش گیرد. تلاشهایی که برخی اوقات در برابر قراردادهای خلاف منفعت ملی و سرسپردگیهای منفعتطلبانهی ظل السلطان و ناصرالدینشاه نقشی مثبت بخود میگیرد اما گاه نیز برای اثبات قدرت و قلمرو خود به احکامی غیر انسانی، خشن و افراطی متوسل میشود. دیدگاه آقا نجفی در بارهی نظریهی ولایت فقیه جالب توجه است. او نیز مانند ملا احمد نراقی عالم بزرگ دوران فتحعلی شاه، ولایت فقها را به نیابت از امام معصوم نافذ میدانست و ولایت فقیه را بهمثابه ولایت پیامبر، حاکم بر مال و جان مسلمین تلقی میکرد(17) ، اما جالب آنکه اگر نراقی در مقام نظر، ولایت فقیه را تدوین و تبلیغ میکرد ، آقا نجفی عملا ولایت خود را در محدودهی جغرافیایی خود تثبیت کرده بود و قدرتی مبسوط الید بهم رسانده بود. او تعداد بیشماری چماقدار و چاقوکش در اختیار داشت که کار او را در مواقع لزوم پیش میبردند. شرح اقدامات او با استفادهی دقیق از اسناد موجود در سفارتخانه های روسیه، انگلستان و فرانسه را میتوان در کتابی از خانم Heidi A Walcher یهنام In the Shadow of the King(در سایه ی شاه) با ترجمهی استاد مجدالدین کیوانی به روشنی دید. کتابی که دربارهی وقایع دوران ظل السلطان و آقا نجفی، نکات جالبی را آشکار میکند. این اسناد نشانگر آن است که اصفهان در دورهی مورد نظر گویی پایتخت مذهبی ایران به شمار میرفته است و نفوذ مذهبی آقا نجفی به او این امکان را میداده که با استفاده از تودههای منفعل و نیز مزدوران تحت فرمان خود هر روز مانور سیاسی جدیدی را در قالب احکام شرعی سامان دهد. مانور های او عمدتا متمرکز بر یهودیان اصفهان و بابیان نجف آباد و سده (همایون شهر امروزی) بود. ناصرالدینشاه در سفرهای پرخرج خود، پیشتر و بارها در باره وضعیت مسیحیان و یهودیان و سایر اقلیتهای مذهبی توسط سفیر بریتانیا و هیأت سخنگویان یهود -که در تاسیس بانک شاهی نیز دست داشتند- مورد سفارش قرار گرفته بود. آنها خواستار پایان دادن به وضع رقّتبار یهودیان، حمایت بیشتر و اجازه تاسیس مدارس و تعلیم و تربیت جدید و تامین امنیتی و جانی بودند. حمایتی حداقل معادل آنچه سلطان عثمانی، عبدالمجید، به اهل ذمّه در امپراطوری خود بخشیده بود. شاه یکبار در سفر به استانبول با برآشفتگی در برابر این پرسش مکرر گفته بود که گزارشهای مطبوعات اروپایی اغراقآمیز است و یهودیان ایران همیشه از خیرخواهیهای او برخوردار بودهاند ( ۱۸) و این درست نقطه ضعفی بود که به آقا نجفی اجازه میداد بر همین سیم زخمه زند. تضعیف قدرت سیاسی ظل السلطان در 1266 شمسی ( 1887 م) و نیز سفر ناصرالدینشاه به اروپا در ماههای مه و اکتبر همان سال نیز نفَسی دیگر به عزم آقانجفی میدمید. بر اساس احکام او یهودیان اجازه نداشتند در روزهای بارانی بیرون بیایند که کسی "نجس" نشود. نمیتوانستند چارپایی بفروشند و یک پنجم درآمد خود را باید بابت سهم سادات تحویل می دادند. آنها موظف بودند به مسلمانان در کوچه و بازار احترام کنند و پشت آنان راه بروند. هرعضوی از خانوادهی یهود که به اسلام میگروید کلِّ ارث را تصاحب میکرد. یهود نباید با مسلمان مقابله به مثل میکرد و حتی با صدای بلند سخن میگفت. عمدهفروشهای مسلمان باید از دادن جنس به خردهفروش یهودی اجتناب میکردند (۹) اما این احکام در قیاس با آنچه درباره ی بهاییان صادر می کرد در حکم یک شوخی بود. او ابتدا به روستاهای اطراف جلفا رفت و در ردِّ انجمن تبلیغی کلیسا وعظ کرد و کشیش پروس را در مقام رییس انجمن مستحق مرگ اعلام داشت زیرا بابیها – دشمنان بالفطرهی اسلام – را به استخدام درآورده و از آنان حمایت کرده است ( 20). بهعلاوه او با استفاده از خبرچینها و پرداخت رشوه، فهرستی متشکل از 100 نفر از بهاییان را فراهم کرده بود. آنها عمدتا بابیهای ازلی در منطقه نجف آباد و جُلفای اصفهان بودند. فتوای آقا نجفی این بود که خون آنان حلال و زنان، دختران و اموال آنها از مصونیت یا حمایت قضایی خارج است. بابیها توسط نیروهای تحت فرمان و اوباش آقانجفی سنگسار شدند؛ به زنانشان تجاوز شد؛ اموال و خانههایشان غارت شد. اسناد سفارتخانهها در این دوره نشان میدهد که حدود هزار نفر مرد، زن و کودکِ وحشتزده به کوهستانها گریختهاند .عدهای حتی از ظلم این مجتهد مخوف به اسطبلهای ظل السلطان و مشیرالملک پناه بردند. آقا نجفی این اقدامات را مکررا و هربار با قساوت بیشتر مرتکب میشد . به دستور او اشخاص را در محلههای اصفهان بهراحتی ترور یا خفه میکردند .( 21) در سال 1280 ش 1901م هنگامی که در ابر قو، دو نفر به بابیگری متهم شدند و به دستور آقا نجفی تحت فشار مقامات محلی به مذهب خود نیمهاعترافی کردند، ابتدا آنها را کشانکشان به شهر آوردند، سپس موهای آنان را کندند و بجای آن پوست بز را بر سرشان میخ کردند و پس از آنکه به قصد کشتن کتک زدند، اجساد آنان را با نفت سوزاندند( 22). واقعیت آن است که در همهی این حوادث، دغدغهی راستین آقانجفی نه شرع و نه اسلام بود .او تنها میخواست به همگان ثابت کند که شهر زیر سلطهی اوست. ( 23) این نکتهای جالب است که تبلیغات وسیعی باعث شده بود تا بهاییت بهمثابه شیطان مهیب و زیانآوری در اذهان مجسم گردد و جالبتر اینکه هم روحانیت و هم حکومت میتوانستند فسادِ اخلاق، سقوط سیاسی، نفوذ افکار غربی، و تضعیف اسلام را بر گردن آن بگذارند. سخن زین العابدین مراغهای در رمان انتقادی حاج سیاح شاید در این زمینه گویاترین است : "حاجی سیاح ! نمیدانی این عنوان بابیگری چه خدمتها به ملّاها و اُمَرا کرده، شاه هم خوب وسیلهای بهدست آورده و عدهای مردم را به این تهمت پامال نموده".(24) آنچه در تاریخ این دوره قابل توجه مینماید سلطهای است که روحانیت اصفهان در برابر حکومت بهدست آورده و در بسیاری جهات آن را عقب رانده است. نوشتهاند که حتی در اوج قدرت سیاسی ظلالسلطان،احدی جرات نمیکرد به اوباش آقا نجفی سخنی بگوید ولی روحانیون به جرات میتوانستند سربازان شاه را محکوم به حدود شرعی و ضربهها ی تازیانه کنند ( 25) . نظیر همین اقداماتِ آقا نجفی را پیشتر، روحانیِ مشهور شیرازی " علی اکبر فال اسیری" در شیراز در حدود سال 1267ش( 1887 م) انجام می داد. تا جایی که ظل السلطان روزی ناچار در برابر تهدید او به قتل عام یهودیان ایستاده و هشدار داده بود که اگر به این ظلم و تعدّیها نسبت به جامعهی یهود ادامه دهد، سخت مواخذه و نفیِ بلد خواهد شد(26). مورد سیّد محمدباقر شَفتی شاید بیوجه نباشد اگر بگوییم آقانجفی در این اقدامات غیر انسانی خود در حقیقت به سَلَف خود، "سید محمد باقر شفتی"، اقتدا میکرده است. موردِ شفتی ،از این نقطه نظر نمونهای برجسته است: او نیز یک فقیه شیعه، درسخواندهی کربلا و نجف بود که به تدریج موقعیت دینی و سیاسی مشابهی به هم رسانده بود. کسی که ساخت مسجد سیّد اصفهان را به او نسبت میدهند، یکی از بزرگترین ثروتمندان اصفهان به شمار میرفت در حالیکه در شرح زندگانی او نوشتهاند در جوانی و در دوران تحصیلِ شریعت، از شدت فقر و گرسنگی مکرر غش میکرده است و روزی که به اصفهان وارد میشد به گفتهی خودش جز یک دستمال نان خشک و تعدادی کتاب چیزی همراه نداشت ( 27) . شفتی در آغاز ورود به اصفهان مجتهدی گمنام بود، اما با اصرار بر اجرای حدود شرعی و برخورداری از حمایت برخی علمای نامدار اصفهان نظیر آیتالله سید محمد مجاهد بهمرور شهرت لازم را یافت. محمد باقر شفتی، مانند بسیاری از علمای اصولی، بر آن بود که در عصر غیبت، فقهای شیعه جانشین (نایب) امام زمان در اجرای حدود هستند. او در رساله مستقلی بهنام (رسالة فی إقامة الحدود فی عصر الغیبة) ، استدلال کرد که بر اساس روایات، اجرای حدود شرعی بر مردم ، وظیفهی مقام حکومتی است و بر اساس "مقبوله عمر بن حنظلة"، در عصر غیبت ، فقها حاکم بر مردماند؛ در نتیجه آنها اجراکننده مجازاتها نیز هستند. مجدالاسلام کرمانی روزنامهنگار و نویسندهی فعال مشروطیت، در بارهی این فقیه که در اواخر سلطنت فتحعلی شاه و تا اواخر سلطنت محمد شاه در اصفهان مرجع عامه ی اهالیِ ایران بود مینویسد: "فقط جهت اشتهارش در ایران و افتخارش بر دیگران این بوده که در قتل نفوس که شرعاً محکوم به قتل بودهاند، فوقالعاده اهتمام میفرموده چنانکه هنوز قبرستانی که در نزدیکی خانه او واقع است و محل دفن اجساد مقتولین او است در اصفهان موجود و موسوم به «قبلهٔ دعا» است و از قرار ثبت صحیحی که در خانواده او باقی است، قریب هشتاد نفر به دست او از قید زندگی رستهاند." ( 28) ثروت و مُکنت شفتی بر اساس گزارش شاگردش میرزا محمد تنکابنی، بهواسطه هزار باب دکان و چارصد کاروانسرا در اصفهان و شیراز و یزد و بروجرد بهمرور به حدی رسیده بود که یکبار در پاسخ به نیاز فتحعلی شاه بیست هزار تومان برای پادشاه برات کرد. او تنها از یک روستای کروند " نهصد خروار برنج" مقرری میگرفت. بهعلاوه، شفتی از تجارت سود بسیار میبرد و در " بیع شرط" هم بهمحض آنکه موعد سر میرسید موارد بیع را به تصرّف خود در میآورد یا به وجهِ نقد تبدیل میکرد ( 29) .او نیز مانند آقا نجفی پادگانی از اشرار در اصفهان در اختیار داشت که به فتوای او اشخاص را به قتل میرساندند، خانهها را غارت میکردند و زن و اطفال را با خود میبردند .دولتآبادی مینویسد که شمار مزدوران شفتی در سرآغاز دورهی محمد شاه به 30 هزار تن میرسید!. آنها " همه زیر سایهی مجتهدی بودند که هیچ قدرتی را به رسمیت نمیشناخت . پس هر بار که حکومت دست به قوانین و مقررات نوین میبرد، او آن جماعت را به راه میانداخت(30 ) .در اینباره شاید نقل قولی از فلاندن نقاش فرانسوی که در این سالها در اصفهان اقامت داشته از حیث تقابل حکومت مرکزی – فقیه ، از همه شنیدنیتر باشد: " سید شفتی تبهکاران، دزدان و آدمکشان را از ولایات فراخواند و گرد خود آورد. آن مزدوران به زیر پرچم رسوایی در آمدند. اربابان کوچه و بازار شدند. خودسرانه از مردم مالیات ستاندند. هرکه به خیال ایستادگی میافتاد، خانهاش به غارت میرفت. مردم گرچه " دروحشت " بودند اما همت نداشتند به تنهایی خود را از دست این ستمگران برهانند. بارها شکایت به دربار فرستادند و موثر نیفتاد . " قدرت ترس برانگیز مجتهد " نتوانست تودهها را با خود یار کند( 31). حکایتهایی که از زندگی شفتی مبنی بر سماجت او در اجرای احکام شرعی و قتل متهمین نقل میشود گاه باورنکردنی است. نوشتهاند که او با شکیبایی و ملایمت و با اصرار به اینکه "نزد جدم در قیامت برای تو شفاعت خواهم کرد " سه بار از متهم به گناه اقرار میگرفت و سپس با چشم اشکبار، خود حکم قتل او را اجرا میکرد ( 32). کار شفتی نهایتا با روی کار آمدن حاجی میرزا آقاسی صدر اعظم محمد شاه قاجار به رویارویی مستقیم با حکومت مرکزی کشید. در اواخر سال 1217 ش ( 1839 م ) محمد شاه و آقاسی ناچار با چهل عرّاده توپ و لشکری متشکل از 40 هزار نفر به اصفهان هجوم بردند و به حکومت سید شفتی و لوطیانش پایان دادند اما اموال او و آنچه موقوفات و زمینهای غصبی بود عملا به تصرف پادشاه (املاک خالصه) درآمد! (33). وضعیت روشنفکری در کشاکش دو نیرو در نمونههای ذکر شده ما به روشنی با دو نوع حکومتِ توامان توسط شاه و فقیه روبروییم که گاه در مرزهای هم پیش میروند، گاه به مصلحت عقب مینشینند و گاه دیگری را منکوب میکنند. اما هردو به محدودیتهای خویش در امر حکمرانیِ مطلقالعنان واقف اند. نگاهی به اساطیر ایران نیز نشان میدهد که این دو نیرو چگونه از دیر باز قلمرو قدرت را همواره میان خود براساس یک معاهدهی اغلب پایدار حراست میکرده اند. مورد " جمشید اساطیری" نشان میدهد که وقتی شاه هردو نقش را درخود مجتمع میکند : " هم ام شهریاری هم ام موبدی" چگونه فرّ شاهی از او دور میشود و کار به اضمحلال حکومت منتهی میگردد. اما در حقیقت، بازی دوگانهی آنان چون هم کنشی میان دوسنگ ستبرِ آسیا ست که مردمان را در این میانه نیز به بازی میگیرد. گاهی چرخهای زندگی را بهحرکت میآورد و گاه مردمان را در میانه خُرد میکند. این نکتهای جالب توجه است که چگونه در ایران همواره نهاد قضاوت و محاکم دادگستری عملا در قبضهی علما و روحانیون بوده است و حکومت مرکزی عملا این کانون مهم را به آنان وانهاده بود. بدیهی است که ادارهی این قلمرو پراهمیت "قضا" دیر یا زود به اختلاف منتهی شود. از نمونههای جالبی که نخستین رویارویی مجلس را با دخالت روحانیون در امر قضا به نمایش میگذارد، نزاع میان احتشامالسلطنه رییس مجلس و آیتالله بهبهانی در مجلس اول مشروطه است که ماشالله آجودانی به روشنی آنرا تحلیل میکند (34). به هر ترتیب با آغاز دوران بیداری و در پگاه مشروطیت روشنفکران به کارکرد این دو نیرو بیشتر واقف شدند. اما به گواهی تاریخ ، سلطهی اصلی که در اکثر موارد به قدرتی مطلقه میل می کرد ، سلطنت بود. شاید در دوران استبداد صغیر( دورهی محمد علی میرزا )، برای نخستین بار بود که تمامی جناحها در برابر نیروی بی مهار ِیک استبداد سلطنتی بسیج شدند. پیش تر در ماجرای رژی میرزای شیرازی قدرت یکپارچهکننده و نیرومند فتوای دینی را بر علیه استبداد سلطنتی و استعمار خارجی به نمایش گذاشته بود. روشنفکران تصوّر میکردند که ناچارند برای وارد آوردن یک ضربهی کاری به نظام سلطنت از قدرتِ پنهان در نهاد روحانیت کمک بگیرند. فریدون آدمیت از جمله کسانی است که به این نکته پرداخته است : " ...ترتیب مشروطیت را جماعت روحانیون برقرار نکردند بلکه در قیام عمومی سهم مهمی داشتند و در تاسیس مشروطیت موثر بودند اما نه به حدی که خودشان پنداشته اند یا تاریخنویسان مشروطیت تصور نموده اند. در واقع ملایان به پیروی آزادیخواهان در حرکت مشروطهخواهی مشارکت جستند، و در درجهی اول در پی ریاست فایقهی روحانیت بودند، نه معتقد به نظام پارلمانی ملی و سیاست عقلی"(35) عجیب است که نخستین تلاشهای رسمی در التجا به علمای دین از جانب لاییکترین و سکولارترین نیروهای روشنفکری صورت گرفته است. نامهی میرزا آقا خان کرمانی - که به تعبیر آجودانی از برجستهترین تدوینکنندگان ناسیونالیزم ایرانی است – و نیز میرزا ملکم خان، به میرزای شیرازی صاحب فتوای تحریم تنباکو جالب توجه است. آنها در این نامه او را تشویق میکنند که صرفا به پیروزی در لغو امتیاز تنباکو قانع نباشد "و امور را تا نقطهی آخر اصلاح کند" ، نامهای خطاب به آن مرجع تقلید که بر تارکش این جمله بیش از همهی تعبیرات جلب نظر میکند: " احیای دین و دولتِ اسلام موقوفِ یک فتوای ربّانی است ! " ( 36) انقلاب 57 و حسرت بیتوجهی به تجارب تاریخی بیشک روشنفکران نه تنها در دوران مشروطیت بلکه در انقلاب 57 نیز نیروی بسیجگر و ویرانکننده را در نهاد روحانیت بهدرستی تشخیص داده بودند اما چگونه تصور میکردند که میتوانند آن را در استخدام خود گیرند؟و چگونه از خود نمیپرسیدند که آیا خود به زودی در جنب قدرت حریص و مطلق العنان آن محو نخواهند شد؟ طبقات مختلف مردم که موج اصلی انقلاب را ایجاد کردند از عامی تا درسخوانده و فعالان انقلاب 57 آیا توجه داشتند که چه نیرویی را به میدان میخوانند و چگونه خواهند توانست آن را در جهت مقصود خویش در اختیار گیرند؟ مولانا در دفتر سوم مثنوی، تمثیلی آشنا را نقل میکند که در مبحث مورد نظر ما استعارهای راهگشاست. مردی مارگیر، در کوهستانی پر برف، ماری به بزرگی یک اژدها شکار میکند. مار که در سرمای کوهستان، فسرده، بیرمق و بیحرکت است درمیانه معرکه وقتی تابش خورشید عراق یخهایش را آب میکند، رفتهرفته جان میگیرد، بندها را یکبهیک میگسلد و مارگیر و مردمی را که برای تماشا در میدان و معرکه گرد آمدهاند ، یک لقمه میکند. مردم با قبولِ سیادت روحانیون، در حقیقت اشتباه محاسبهی مارگیر را تکرار کردند. هیچکس حدس نمیزد که در کالبد این مرد روحانی که از پلههای ایرفرانس با چهرهای کاریزماتیک و نگاهی نافذ به خاک وطن قدم میگذارد، دهها آقا نجفی، محمدباقر شفتی، شیخ فضلالله نوری و یا علیاکبر فال اسیری پنهان شدهاند. هیچکس حدس نمیزد که او آقا نجفی دیگری است که اکنون نه بر یک شهر که بر یک کشور فرمان خواهد راند و هیچکس فکر نمیکرد که او - بر خلاف آنچه در باره احساس خود میگوید - دلی سرشار از احساسات فروخورده و ذهنی انباشته از پروژههای تاریخی نیمهتمام دارد. هنوز سخنان برخی از نویسندگان بزرگ آن روزگار برای اذهانی که امروز در تجربهی انقلاب به بیداری رسیدهاند شگفتیزاست. اینکه مرحوم شریعتی نوشته بود من به عنوان کسی که کارش تاریخ و علوم اجتماعی است ادعا میکنم که "در تمام این دو قرنِ گذشته، در زیر هیچ قرارداد استعماری، امضاء یک آخوند نجف رفته نیست” ( 37) - اگر به معنای پیراستن دامن روحانیت از خیانت و خدعه به ملت باشد - نشانگر آن است که آن بزرگ، دقت کافی را در بررسی تاریخ معاصر نداشتهاند. همین نمونهی شفتی -یکی از تحصیلکردگان نجف- در این زمینه روشنگر است: او نه تنها در سیاست داخلی کشور بلکه در سیاست خارجی دخالتهایی آشکار داشت. وی در 1215 ش ( 1837م) در داستان هرات که با حمایت انگلستان از ایران جدا شده بود و محمد شاه قصد انضمام مجدد آن را داشت با سفیر انگلستان بر علیه منافع ایران متحد شد و همراه با روحانیون دیگر فتوایی سفارشی صادر کرد که لشکرکشی محمد شاه بر هرات خطاست. دکتر مک نیل فرستادهب دولت انگلیس با شفتی مکاتباتی داشت و دایم او را به اعلام خودمختاری بر علیه دولت مرکزی تشویق میکرد. ( 38 ) ماجراهای رشوهگیریهای آیتالله بهبهانی رهبر برجسته و مُتنفّذ مشروطه، همگامیهای شیخ فضلالله نوری و یا آیتالله کاشانی با قدرت استبدادی وقت در جهت منافع شخصی نیز امری نبود که در صفحات تاریخ پنهان باشد (39). کدام عقل سلیمی میپندارد که اگر روحانیون، مامور و مجری در قراردادهای کلان کشوری بودند، مُلک و ملّت را قباله نمیکردند؟ چگونه تمایل به قدرت مطلقه از سوی علمایی که اگر آب مییافتند شناگران قابلی بودند، از دیدرس نخبگان ما مغفول ماند؟ و بهجای آنکه در انقلاب 57 با "نهایت بدبینی" نسبت به وعدههای روحانیون واکنش نشان دهند با "نهایت خوشبینی" آنها را پذیرفتند. اگر گفتهی برخی پژوهشگران را مبنی بر آنکه روحانیت در تاریخ ایران، تا پیش از انقلاب 57 تمایلی برای دخالت در امر حکومت نداشت یا به توازن قایل بود (40) بپذیریم، باید بیافزاییم که در یک نقطهی تاریخی، روحانیتِ غالب،که همواره خود را در کنار سلطنت به عنوان نیرویی موازی و ناگزیر در سایه تلقی میکرده ناگهان احساس میکند که میتواند با استعانت از تئوری ولایتفقیه و بنیانهای فکری که امثال ملا احمد نراقی در کتاب عواید الایّام تاسیس کرده اند به مرور پا در رکابِ سلطنت شود. روایت محمدعلی گرامی از مصطفی خمینی ( فرزند آیت الله خمینی ) در سال 1342ش در این زمینه خواندنی است که از قول پدرش عنوان میکند: “آقام عقیدهاش این است که آدم باید خودش شاه شود" (41). در واقع آقای خمینی که در سال 1323ش معتقد بود، هیچ فقیهی تا کنون نگفته و در هیچ کتابی هم ننوشته که ما شاه هستیم و حق سلطنت با ماست ( ۴۲). بیست سال بعد یعنی در سال 1343به این نتیجه میرسد که اتفاقا لازم است که خود به پادشاهی برسد. و شوربختانه شرایط سیاسی نیز در بازی پیچیدهای با ارادهی وی همسو میشود. ما ایرانیان افزون بر این محاسبه باید با توجه به نمونههای متعدد تاریخی نسبت به تمایل فقیهان به احراز قدرتی مطلقه آشنایی میداشتیم. این که آقا نجفی در فتاوی خود درباره از میان برداشتن بهاییان تنها هدفی سیاسی را در جهت نمایش و اثبات اقتدار خود دنبال میکرد، همان فلسفهای است که جمهوری اسلامی را وامیدارد که با گشتهای ارشاد تحکیم قدرت سیاسی خویش را نه تنها بر بدن زن بلکه بر پیکر یک جامعه ولو به بهای قتل نفوس بیشمار به نمایش بگذارد. سادهاندیشی است اگر گمان بریم نگرانی اصلی نظام جمهوری اسلامی مغفولماندن شریعت و احکام دینی است. گشتهای ارشاد آنان مانند اقدامات آقا نجفی در ماجرای بهاییان، سیطرهای سیاسی را تحکیم میکنند. آنچه در پایان سخن با عنایت به نقش محوری شاه-فقیه شایستهی تاکید بهنظر میرسد، این است که برای رسیدن به آزادی و دموکراسی، باید این دوگانهی پیوسته در تاریخ این سرزمین ( آقانجفی – ظل السلطان) که همواره الگوی قدرت سیاسی اجتماعی بودهاند، از ناخودآگاه جمعی ما پاک شود. هرچند رهایی از رسوبات استبداد و خرافههای دینی نظیر تفکر غارتی-قبیلهای، خودکامگی، قانونگریزی و... معمولا تا مدتها در عروق اندیشه یک ملت باقی است، باید امیدوار بود که "به روزگاران" از الگوی رفتاری ما فاصله گیرد. گام نخست، انقلاب 57 بود که علیرغم همهی کژیها و کاستیهایش، تلاش کرد سلطنت مطلقه را از ضمیر جمعی ایرانیان بزداید(43) . اما تصویری ریشهدارتر و نیرومند همچنان در ژرفای فکر ایرانی باقی مانده بود. سرزمین ما که همواره سخت دیندار و شریعتمدار بوده است، در تجربه چهل سالهی اخیر زیر سلطهی سنگین فقه و شریعت،گرچه دچار ضربههای مهلک اقتصادی،سیاسی و اجتماعی شد و همچنان زیر تازیانههای استبداد رنج میبرد، اما بهنظر میرسد در مقابل، ارمغانی از روشنایی و بصیرت را در اندیشهی خستهی خود بازیافته است. گویی او برای وصول به دموکراسی و لائیسیته،تجربهی نیم قرن سلطهی مُدهشِ روحانیون را نیاز داشت. شاید این سخنی التیامبخش باشد که آن داروی تلخی را که اروپا در طی دو قرن و نیم سلطهی سنگین کلیسا ذرّه ذرّه چشید و در عمق اندیشه نشاند، همان که نهایتا مسالهآموزِ دموکراسی، آزادی و حقوق بشر گشت، برای ایران ما – هرچند دیر – اما در طول نیم قرن اخیر عاقبت رخ داده است. منابع و پانوشتها (1)- https://brill.com/downloadpdf/journals/jjs/4/3/article-p484_484.pdf?pdfJsInlineViewToken=106743480&inlineView=true (2)-برای شرح زندگی ظل السلطان از زبان خودش به کتاب خاطرات ظل السلطان به کوشش حسین خدیو جم انتشارات اساطیر جلد اول باب دوم مراجعه کنید (3)- بامداد ، مهدی ، شرح حال رجال ایران ،جلد چهارم چاپ سوم زوّار 1363 ص 92 . در این زمینه نیز نک : دهقان نیری ، لقمان ، انجمن مقدس ملی اصفهان و حکومت ظل السلطان در مشروطه ی اول .نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی ( دانشگاه اصفهان ) پاییز و زمستان 1380 شماره ی 26 و 27. (4)-نک: حیات یحیی ، یحیی دولت آبادی ، جلد دوم ، صفحات 178-179 (5)- جلالی ، نادره ، سلطان بی تاج و تخت و انقلاب مشروطه ، نشریه ی نامه ی انجمن ، تابستان 1385 ، شماره ی 22 ، ص 72 (6)-خاطرات ظل السلطان ، جلد دوم ، ص 507 (7)- ) نک:ابراهیم صفایی ، اسناد نو یافته ، سند شماره 17 صفحه 98 چاپ شرق {بی تا }) (8)- یحیی دولت آبادی در این مورد نوشته است :"مردم اصفهان بر ضد ظل السلطان برخاسته ، بر دولت سخت می گیرند و به حکم مجلس ملی در غرّه ی صفر 1325 ه.ق ظل السلطان بعد از سی و شش سال حکومت اصفهان در نهایت افتضاح که هیچ حاکمی از هیچ شهر به این رسوایی معزول نشده ، معزول می گردد. ( حیات یحیی ، جلد دوم ، ص119). (9)- خاطرات حاج سیاح یا دوره ی خوف و وحشت بکوشش حمید سیاح به تصحیح سیف الله گلکار،) از مجموعه خاطرات و سفرنامه های ایران شماره 5 زیر نظر ایرج افشار انتشارات امیر کبیر تهران ، ص2536. (10)- کرزن ، جرج ، ن، ایران و قضیه ی ایران ، ترجمه ی وحید مازندرانی ، تهران ، انتشارات علمی و فرهنگی ، 1379 ،ص526 (11)- خاطرات حاج سیاح ، ص41 نقل قول دیگری از همین کتاب درباره ثروت ظل السلطان شنیدنی است : "از قراریکه معلوم است محققا بیشتر از ده ملیون تومان املاک و عمارات فعلا در تصرف این شاهزاده در اصفهان است قطعا به قدر این خیلی بیشتر خرج کرده و قطعا به همین قدر از اسلحه و جواهرات و اثاث البیت و احشام و فرش و شال و غیرها در اصفهان و تهران دارد از قراریکه می گویند معروف بلکه یقین است ده ملیون نقد احتیاطی ببانک انگلیس داده و به دولت انگلیس سپرده ، حالا عاقل باید تصورکند که برای گرفتن این مقدار اموالِ مردم ،چه جان ها تلف شده و چه شکنجه و حبس و زنجیرها و چوب و قلم و تازیانه ها استعمال شده "ص40 (13)- آدمیت،1360فریدون ، شورش بر امتیاز نامه ی رژی ، پیام ، تهران 1360 ص :52. (14)- اعتماد السلطنه،محمد حسن ،1370روزنامه ی خاطرات ، تهران 1370 . نشر نوین صفحه ی 769 (15)- روزنامه ی زاینده رود شماره ی 10 1329 هجری قمری. (16)- نجفی، موسی 1392 نامها و نهضتها پیرامون نظریه هویت ملی در ایران و بازتاب آن در فرهنگ، تاریخ و سیاست، اصفهان :آرما.صفحه 236 (17)- رک : کتاب حدود و اختیارات فقیه در رساله فی ولایت الحاکم الفقیه اثر آیت الله آقا نجفی اصفهانی ، نشر آرما . (18)- والشر ، هایدی ، در سایه ی شاه ، ترجمه ی مجدالدین کرمانی 1400{ بی نا } ص162 (19)- همان ص162-164 (20)- همان 165ص (21)-همان171ص (22)-همان ص 193 (23)-همان نک : به صفحات 192 و 193 (24)-خاطرات حاج سیاح141 (25)-والشر ، هایدی،ص 172 (26)- نگاه کنید به وقایع اتّفاقیه ،اخبار رمضان تا شوال 1298ص 158 (27)- http://shafti.net/index.php?option=com_content&task=view&id=18&Itemid=39 (28)- مجدالاسلام کرمانی ، احمد ،تاریخ انحطاط مجلس ، نشر آشیان سال 1400 ،ص210 (29)- ناطق ، هما ، ایران در راه یابی فرهنگی ، نشر خاوران ، { بی تا } (30)-همان ، ص55 (31)- همان ، ص 54 به نقل از فلاندن Flandin,”Voyage en Perse”op.cit,vol.I,P.89-90)) (32)- همان ، همانجا (33)-همان ص57 (34)-آجودانی ، مشروطه ی ایرانی صفحات 108 و 332 به نقل از دولت آبادی حیات یحیی جلد دوم ص178-179 (35)- آدمیت ، فریدون ، فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران ، انتشارات پیام ، 1363 ، ص 4 (36)- آجودانی ، همانجا ،به نقل از دولت آبادی 162 . (37)-نک: شریعتی ، علی، قاسطین، مارقین، ناکثین، ص 241 الی 244: " من به عنوان کسی که رشته کارش تاریخ و مسائل اجتماعی است، ادعا میکنم که در تمام این دو قرن گذشته، در زیر هیچ قرارداد استعماری امضای یک آخوند نجف رفته نیست، در حالی که در زیر همه این قراردادهای استعماری، امضای آقای دکتر و آقای مهندس فرنگ رفته هست (باعث خجالت بنده و سرکارها)، این یک طرف قضیه، از طرف دیگر، پیشاپیش هر نهضت ترقی ضداستعماری در این کشورها همواره و بدون استثناء، قیافه یک یا چند عالم راستین، اسلامی و به خصوص شیعی وجود دارد" (38)-ناطق ، هما ،همانجا ، ص56 (39)- نک : دولت آبادی ، یحیی ، حیات یحیی جلد دوم صفحات 220 و 221 و نیز مخبرالسلطنه هدایت : گزارش ایران صفحات 209 و 210. درباره ی رشوه گیری های بهبهانی نک : خاطرات احتشام السلطنه ، ص 630 (40)- موسوی حجازی ، سعید ، مقاله مفاهیم بنیادی جوامع آزاد منش، کتاب دین و حکومت ، انتشارات رسا ،1378 (41)- کدیور ، محسن ،سایت تلگرامی، مقاله ی آقای طبا طبایی ، انقلاب و نظام – 9، مقایسه اندیشه سیاسی طباطبایی و بازرگان به نقل از خاطرات آیت الله گرامی ص236 (42)- خمینی ، روح الله ، کشف اسرار ، قم ، { بی نا }، 1323،ص186 (43)- روشن است که امروزه گروهی( با تکثّری هنوز نا مشخص ) خسته از جور فقیهان به نظم سیاسی سلطنت بازگشته اند ، اما حتی آنان نیز سلطنت مطلقه و غیر مشروط را امروز به صراحت انکار می کنند و تصویری از یک پادشاهی پاسخگو به مجلس و مقید به قانون تصویر می کنند. . هرچند کاربرد این اندیشه در ایران امروز و با توجه به آرایش سلطنت جویان ، از نظرمن آزمودن دوباره ی آزموده و ندامت زاست. در تحلیلی روانشناختی در مقاله ی " در سایه سار یک بت واره"، دوست فاضل آقای دکتر حسین مجتهدی ، بازگشت به اندیشه های پدرسالار و نیاز روانی به مراقبت حمایتگرانه ی صاحب منصبی " همه توان " را چنین توضیح داده اند : "... ، از کسی یا کسانی تصویری همه توان می سازد که در پناه آنان بودن تضمینی برای التیام نرگسانگی (نارسیسیسم) تهدید و جریحه دار شده ی اوست ، چرا که آن بیش توانمندی حمایتگرانه موجب ارضای او می گردد.پیوسته جویای آن است تا کسانی را آرمانی سازد و در ذهن و روان خویش بت واره هایی بتراشد که در سایه سار قدرت آنان آرامش و امنیت بجوید ... "نک : مجتهدی ، حسین ، مقاله ی در سایه سار یک بت واره ،مندرج در " فرهنگ امروز" شماره ی 22 ، سال 1397