نفوذ و گسترش تفکر وهابی‌گری در افغانستان

احمد زبیر بیانفر

چکیده
فرقه‌ای که امروز خود را وهابی می‌خوانند به‌رهبری محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۶ق) در سرزمین نجد شکل‌گرفت و مدعی بازگرداندن اسلام به‌ خلوص و سادگی آغازین خود و پیکار با بدعت در دین بود.
مقاله حاضر به تفکر وهابی‌گری و زمینه‌های گسترش‌ آن در افغان‌ستان می‌پردازد. نفوذ تفکر وهابی‌گری در افغان‌ستان به کدام زمان می‌رسد و کدام عامل‌ها در گسترش وهابی‌گری در میان شهروندان این سرزمین نقش فراوان داشته است مسئله و پرسش‌های اصلی این پژوهش می‌باشد. مدعا این است که وهابی‌گری در نیم قرن اخیر افغان‌ستان تأثیر قابل ملاحظه‌ای داشته و تا الحال نیز از جایگاه قرائت رادیکال و مطلق‌گرا، دین‌داری با تسامح مردم افغان‌ستان را تهدید می‌کند. برای اشراف دقیق‌تر؛ این پژوهش با روش کیفی و شیوه توصیف و تحلیل دنبال گردآوری داده‌ها است.
نتایج نشان می‌دهد که وهابی‌گری در افغان‌ستان ریشۀ تاریخی و اجتماعی ندارد، سابقه‌ی آن به سال ۱۹۱۲میلادی می‌رسد. اما علل آن برخی مسایل خارجی است که با اشغال افغان‌ستان، وهابی‌ها به هدف اشتراک در جهاد افغان‌ستان علیه اشغال‌گران قشون سرخ شوروی، داخل خاک افغان‌ستان شدند و با تأسیس مراکز آموزشی در شهرها و روستاهای سنی‌نشین، به آموزش فرزندان مسلمان پرداختند. در حال حاضر فعالیت وهابی‌گری در افغان‌ستان به‌دو شیوه؛ جهادی_تکفیری و تبلیغی_ارشادی صورت می‌گیرد و از این طریق در صدد افراطی‌کردن شهروندان افغان‌ستان‌اند که عمیقاً خطرناک است.

واژه‌های کلیدی:
وهابی‌گری، القاعده، حزب اسلامی، اتحاد اسلامی، طالبان، جمعیت اصلاح، افغا‌ن‌ستان.

۱. مقدمه
انحطاط دوره‌ی کلاسیک تمدن اسلامی «عربی» و سقوط بغداد در سال ۱۲۵۸ میلادی بدست مهاجمان مغول، که آر. ای نیکلسن آن را به عنوان «پایان افسرده بر تاریخی شکوهمند» مشخص می‌کند، نه‌ تن‌ها ناقوس مرگ خلافت عباسی را نواخت بلکه پایان دوره مشخصی را اعلان داشت. این زمان بود که تمدن اسلامی وارد مرحله‌ی دیگری شد که از آن به تمدن اسلامی فارسی یاد می‌شود (یارشاطر، ۱۳۸۱: ص۱۶).
حوزه‌ی تمدن اسلامی فارسی که افغان‌ستان فعلی جز آن بود کانون معنوی برای فلاسفه، اهل کلام، مذهبی‌ها و صوفیان بود و این‌ها برای مدت طولانی با روحیه‌ی تسامح و تساهل خدمات ارزنده‌ی انجام دادند.
مردم افغان‌ستان به لحاظ دینداری‌ در فقه پیشینه‌ی حنفی دارند و کلام‌شان ماتریدی می‌باشد. در قرن دوازدهم هجری اتفاقی افتاد، استعمار اروپایی دنیای اسلام را در جهان عرب و شبه قاره‌ی هند شکست داد. مسلمانان در جستجوی راه نجات شدند و به اندیشه‌ی سلف صالح بازگشتند و در مدینه استادانی که اندیشه‌های «ابن‌تیمیه» را تدریس‌ می‌کردند، شاگردانی تربیت کردند که از میان آن‌ها سه شخصیت محوری سربرآوردند و سه جریان سلفی تأثیرگذار را در تحولات بعدی دنیای اسلام بنیان‌گذاری نمودند. این سه شخصیت عبارت بودند از «محمد بن عبدالوهاب» که سلفی‌وهابی را تأسیس کرد، «شاه ولی‌الله دهلوی» که دیوبندی‌سلفی شبه‌قاره‌هند را به‌وجود آورد و «ابن الامیر صنعانی» که سلفی‌زیدی را در یمن به وجود آورد. این سه جریان در حال حاضر در تحولات اسلامی مطرح باقی مانده‌اند.
قابل ذکر است مواردی که مربوط به افغان‌ستان می‌شود «سلفی‌وهابی» و «سلفی‌دیوبندی» است که تحت شرایط ویژه‌ در تعامل و ارتباط قرار گرفتند و برداشت «سلفی» را در افغان‌ستان گستردگی بخشیدند که چگونگی‌آن دراین مقاله شرح‌ گردیده است.

۲. وهابی‌گری
پژوهش‌ها نشان می‌دهد، شکل‌گیری اندیشه‌ی وهابی حاصل گذشته‌ی تاریخی است. بعد از فتوحات اسلامی، نظریه‌ها، عقاید و فلسفه‌های عقلانی گوناگونی وارد سرزمین اسلامی و حوزه‌های دینی شد، عده‌ای برای نشان‌دادن ضدیت در برابر آن‌ها، طرح رجوع به عقاید و سنت سلف را مطرح کردند.
پیشتاز این ایده و روش، احمد بن‌حنبل بود. تکیه‌ی اساسی وی در عقاید، به ظاهر آیات، احادیث و نفی عقل‌ورزی، متمرکز بود. روش او درباره‌ عقیده و کیفیت تبیین آن، این بود که تن‌ها در مورد آن‌چه که صحابه و تابعین سخن گفته بودند، سخن می‌گفت و در هرچه آنان سکوت کرده بودند او نیز سکوت می‌کرد. بر ظاهر کتاب و سنت حکم می‌‌کرد و تأویل را روا نمی‌دانست (عزیزی نژاد، ۱۳۹۵: ۴۸).
هرچند از فقه ابن‌حنبل به‌عنوان یکی از مذهبهای چهارگانه یاد می‌شود، اما وی بیش از هرچیز یک محدث است و آن اندازه به حدیث و نقل توجه داشته که برخی او را صاحب مذهب و شیوه‌ خاصی در فقه نمی‌دانند و برخی چون طبری او را در ردیف فقهیان نمی‌شمرند و جزو محدثان می‌پندارند (امین، ۱۹۶۲: ج۳، ۲۰۰). از این‌رو، ابن‌حنبل پایه‌گذار نظریه‌ای کلامی و یا اصولاً از مشاهیر اندیشه‌های کلامی نیست (صابری، ۱۳۹۵: ج۱، ۲۱۲). ابن‌حنبل در برداشت آیات، احادیث و سلف به تفریط شدیدی گرفتار شد، که به‌طور کلی عقل‌گرایی و عقلانیت را انکار کرد و راه ورود آن را به‌حوزه فهم احادیث بست. در قبض حدیث ابن‌حنبل تا جایی پیش رفت که به اعتقاد وی: «خلافت تا زمانی‌که دو تن از قبیله قریش زنده باشند از آن قریش است، هیچ‌کس حق ندارد علیه آن‌ها شورش و در مشروعیت آن‌ها تردید کند، ما خلافت هیچ‌کس جز قریش را تا روز رستاخیز تایید نمی‌کنیم. جهاد تکلیف دایمی است همراه با امامان خواه برحق یا گناهکار باشند، نه ستم ستمگران و نه داد دادگران می‌تواند آن‌را خنثی کند. نماز جماعت روز جمعه و عیدها و سفر حج با حاکمان واجب است حتی اگر آن‌ها پاکدامن و دادگر و پرهیزگار نباشند (مادولونگ،۱۳۹۰: ۵۱).
بعد از احمد بن حنبل، این راه و روش توسط شاگردانش ادامه یافت تا به قرن هشتم هجری رسید. در این قرن شخصی بنام ابن‌تیمیه حرانی به همراه شاگردش ابن‌قیم‌جوزیه، روش ابن‌حنبل را مدون و مرتب ساخت و بر احیای آن پافشاری کرد.
افکار ابن‌تیمیه اصل و ریشه تفکرات سلفی است و در واقع علی‌رغم متقدم بودن ابن‌حنبل و تاثیرگذاری او بر شکل‌گیری این تفکر، ابن‌تیمیه مؤسس تفکر سلفی شناخته می‌شود. به‌زعم او، منبع همه حقایق دینی همانا قرآن و احادیث نبوی بنا بر روایت صحابه و تابعین است. خود این احادیث فضیلت و امتیاز صحابه و تابعین را به روشنی پذیرفته‌اند، و لذا وثاقت ایشان در موضوعات دینی هرگز نمی‌تواند مورد چون و چرا قرار گیرد و رأی آنان، که از آن به اجماع تعبیر می‌شود، تماماً مصئون از خطاست. بناً هر رأی و رویه‌ای که بعداً ظاهر شده باشد بالضروره بایستی بدعت آمیز تلقی گردد. ابن‌تیمیه بدون آن‌که درنگ و تردیدی روا بدارد، خوارج، شیعیان، معتزله، مرجئه، جهمیه و حتی اشاعره و در یک کلام همه نحله‌های کلامی و گروه‌ها و فرق مذهبی را که بعد از مرگ علی(ع)، از تنه اصلی اسلام منشعب و متفرع شده باشند در زمره اصحاب چنین بدعتی به‌شمار می‌آورد (ابن تیمیه، ۱۳۲۳: ۷۶، ۱۸). به نظر ابن‌تیمیه، مسئولیت انحراف و اضلال همه‌ی این فرق و نحله‌ها محصول روش‌های عبث متکلمان، فلاسفه و لغویان است که با گستاخی قرآن را به طریقی متفاوت با تن‌ها تفسیر موثق، یعنی تفسیر [مأثور] سلف، تفسیر کرده‌اند. از نظر وی بهترین روش همانا قرآن است که در مقام اثبات می‌فرماید: «الرحمن علی العرش استوی»(طه، ۵) و در مقام سلب می‌فرماید: «لیس کمثله شیء»(شوری، ۱۱). این سنت‌‌گرا بی‌قید و شرط چنان به مضار و مفاسد فلسفه و کلام حمله می‌کند و از بازگشت به راه و روش متقدمین ([سنت] سلف) دفاع می‌نماید. گویی وی از سر غیرت و حمیت دینی می‌خواهد حقایق دینی را که قرن‌ها قبل از مشوب شدن بر اثر مجادلات و مباحثات کلامی و فلسفی وجود داشته‌اند، یکسره از میان بردارد (فخری، ۱۳۹۴: ۳۳۷).
بزرگترین شاگرد و مدافع افکار ابن‌تیمیه، ابن‌قیم‌الجوزیه (۶۹۱-۷۵۱ ق) بود که در همه اقوال و عقاید، تابع و حامی او بود و نشر و بسط عقاید ابن‌تیمیه را در زمان حیات و پس از مرگ او بر عهده داشت. الجوزیه از شخصیت‌های برجسته در تاریخ واپس‌گرا عقل‌ستیزانه در مقابل کلام، فلسفه و تصوف شناخته شده است. با این حال تجدید حیات مذهب حنبلی و بهترین تجلی روح تعلیمات ابن‌تیمیه در جریانی بود که در شنزارهای نجد یعنی در جایی ظهور کرد که مکدانالد آن‌جا را «پاکیزه‌ترین نقطه در جهانِ در حال انحطاط اسلام» نامیده است.
جریان وهابی که در شبه جزیره‌ی عربستان، توسط محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۶) در قرن دوازدهم پایه‌گذاری شد، بیش از همه بر وحدت اسلامی تأکید داشت. در باور اقبال «محمد بن عبدالوهاب مصلح دینی و پالایش‌گر بزرگ بود و از لحاظ روحی به محمد بن تومرت، شاگرد غزالی شباهت داشت که هنگام انحطاط اسلام در اسپانیا ظاهر شد و به آن روح تازه بخشید. جریان وهابی واقعاُ نخستین تپش زندگی در جهان جدید اسلام بوده است. تقریباً همه‌ی جریان‌‌های بزرگ اسلامی جدید آسیا و آفریقا، به‌صورت مستقیم یا غیر مستقیم، از همین جریان الهام گرفته‌اند، که از آن جمله جریان سنوسی‌ها، جریان اتحاد اسلام و … می‌باشد» (لاهوری، بی‌تا: ۱۷۴).
واقع این است اصول ایمانی و اعتقادی که از سوی جنبش وهابی به عنوان مبنای وحدت امت اسلامی مطرح می‌شد، بیش از حد سخت‌گیرانه و فاقد ظرفیت لازم برای اقناع همه‌ی جریان‌های دینی در جهان اسلام بودند. فضل‌الرحمن به دلیل همین سخت‌گیری‌‌ها، رگه‌هایی از اندیشه‌ی خوارج را در این جریان تشخیص می‌دهد و آنان را، با توجه به هدفی (وحدت امت اسلامی) که برای خود معرفی کرده‌اند، دچار تناقض می‌داند (امیری،۱۳۹۴: ۲۹۹).
به‌عقیده برنارد لوئیس «محمد بن عبدالوهاب هم مبلغ آیین خویش بود و هم اهل جنگ»(لوئیس، ۱۳۸۲: ۲۹۸). چون در زمان او عثمانیان بر عرب حکومت می‌کردند جنبش او رنگ ضد عثمانی گرفت. از اواسط سده‌ی هجدهم رزمندگان و پیروان ایمان تازه، تحت فرماندهی ماهرانه‌ی ابن‌سعود و ملهم از آیین عبدالوهاب، منطقه‌ای پهناور جزیرۀ عرب از عمان و نجران و یمن و عسیر گرفته تا کرانه‌های فرات و بادیه‌الشام به زیر فرمان ایشان درآمد و وهابیه خطر بزرگی برای قدرت عثمانی گشت. سر انجام محمد علی خدیو مصر از جانب سلطان عثمانی به ‌سرکوبی وهابیه گماشته شد و آن را درهم شکست، ولی پس از چندی وهابیان سربلند کردند و به‌تدریج نیروگرفتند تا آن‌که بر نجد و حجاز مسلط شدند و دولت عربستان سعودی را تشکیل دادند (عنایت، ۱۳۹۴: ۷).
عبدالوهاب برعلاوه بر تمسک به ظاهر و نص قرآن و حدیث، در تأکید و التزام به ادای فرائض و تخطئه‌ی تقدیس اولیاء و سایر افراط‌ها، تمام مخالفان خود را همانند خوارج تکفیر می‌کرد و بسیاری از مسلمانان را به دلیل تقابل در روش و عقیده مشرک می‌دانست. وهابی‌ها با تمام گونه‌های علم کلام مخالفت کرده‌اند؛ تا به امروز تدریس هریک از شکل‌های کلام در دانشگاه‌های مذهبی عربستان سعودی ممنوع است.
جریان وهابیه با تصلب ذهنی[خشک مغزی] به رویکردهای متحجرانه‌ی متوصل شده است؛ از جمله ویران کردن آرامگاه حضرت خدیجه و حضرت فاطمه در حجاز (نصر، ۱۳۸۵: ۱۳۹)، قتل و غارت در منطقه‌ای نجد، آتش زدن کتابخانه‌ها، قتل عام مردم طائف را می‌شود نام برد (علی‌یاری، ۱۳۹۴: ۱۲۶).
به‌صورت کلی وهابی‌ها به‌زعم مبارزه‌ی منزه‌طلبانه‌ی ریشه‌کنی «بدعت‌ها» در اسلام (عنایت، ۱۳۸۹: ۸۰)، غالباً فعالیت شان با اهداف سیاسی همراه است و می‌کوشند که آیین خویش را در دیگر کشور‌های اسلامی که افغان‌ستان هم شامل آن می‌شود، رواج دهند. فقیهان وهابی تحت حمایت دولت آل‌سعود، عقاید و فتاوای جنجال بر انگیزی را صادر کرده‌اند که منشأ بسیاری از جنایت‌های تروریستی در جهان گردیده است. برخی از این فقیهان عبارت‌اند از: آلبانی، عبدالعزیز بن‌باز، ابن‌جبرین، محمدالعریفی، علی‌الحکمی، صالح بن‌فوزان و ابن‌عثیمین (عزیزنژاد، ۱۳۹۵: ۵۲).

۳. پیشینه‌ی تاریخی وهابی‌گری در افغانستان
آشنایی مردم افغانستان با اندیشه‌ی وهابی‌گری سابقه‌ای حدود یکصد ساله دارد و به سال ۱۹۱۲ میلادی بر می‌گردد که شیخ شارع از مدینه عربستان سعودی به دره فرغانه در آسیای مرکزی رفت و به تبلیغ سلفیت وهابی در میان مردم محلی پرداخت. شیخ محمد شارع هوادارانی یافت و بعدها همین هواداران او بودند که وارد مناطق قبایلی بدخشان، کنر، خوست و نورستان افغان‌ستان شدند. این مناطق کوهستانی هم‌جوار با شبه قاره‌ی هندوستان بود که در آن زمان محل مناقشه میان حاکمان افغانستان و قدرت استعماری انگلیس بود و نوعی خلاء قدرت در سایه‌ی این مناقشات به‌وجود آمده بود.
پیروان شیخ محمد شارع اندیشه‌ی سلفی_وهابی را که در شکل ارشادی_تبلیغی بود، در شرایط خلاء قدرت توانستند برخی مردمان را متمایل و نوعی امارت‌های کوچک وهابی تشکیل دهند. لااقل سه امارت از این نوع در ناحیه ارگو در بدخشان، برگ مَتل در نورستان و یک امارت کوچکتر در کنر نام برده شده که تلاش می‌شده احکام و مسائل اسلامی مطابق برداشت وهابیت پیاده شود. این امارت‌های کوچک عمدتاً از دهه (۱۹۵۰) مطرح شده‌اند، ولی از آن‌جا که این مناطق کوهستانی و منزوی از مراکز جمعیتی بودند، هرگز در سطحی قرار نگرفتند که امکان گسترش از محدوده‌ی خود را بیابند. بعد از اشغال افغان‌ستان به‌وسیله‌ی شوروی و شکل‌گیری جهاد که داوطلبان جهادی با گرایش وهابی وارد مناطق قبایلی پاکستان و افغان‌ستان شدند، این امارت‌های کوچک وهابی در جریان غالب سلفی_وهابی_جهادی هضم شدند و دیگر نشانی از آن‌ها باقی نمانده است (ملازهی، ۱۳۹۴: ۱).
ورود اندیشه‌ی سلفی_ وهابی به افغان‌ستان در شکل شناخته شده آن که در عربستان سعودی حاکمیت یافته است، در ارتباط تنگاتنگی با جهاد علیه اشغالگری روس‌ها در این کشور باز می‌گردد. در همین دوره وهابیان سعودی و کشورهای عربی خاورمیانه وارد پشاور پاکستان گردیده و در کنار مجاهدین افغان‌ستانی قرار می‌گیرند و در امر جهاد شرکت فعال می‌یابند. مخصوصاً عربستان سعودی از شهریور ۱۳۶۸، به بهانه کمک‌های آموزشی و انسان‌دوستانه با تأسیس مراکز آموزشی و امدادی در اردوگاهای مهاجرین در پاکستان، در صدد گسترش آیین وهابی‌گری در میان افغان‌ستانی‌ها برآمد. شرایط بسیار نازل زندگی در محیط‌های یادشده این فرصت را برای عربستان فراهم ساخت تا دلارهای نفتی را با آموزه‌های افراطی و فرقه‌گرایانه وهابیت همراه ساخته و بخش گسترده مهاجرین در پاکستان را تحت تأثیر وهابیت قرار دهند (نظری، ۱۳۹۳: ۱۰۹).
در واقع اعراب از دو طریق در صدد تأثیرگذاری ایدئولوژیک بر افغان‌ستان برآمدند: ۱. تأسیس هزاران مدرسه‌ی دینی و مساجد. ۲. شرکت مستقیم داوطلبان عرب در جهاد افغان‌ستان. عربستان برای گسترش وهابیت و دورکردن وهابی‌های تندرو و همین‌گونه ایستادگی در برابر انقلاب اسلامی ایران، سرمایه‌گذاری هنگفتی در افغان‌ستان و پاکستان کرد و میلیون‌ها دلار برای جنگ در افغان‌ستان پرداخت. عربستان هم‌چنین ایستگاه مهمی برای بردن جنگجویان عرب به افغان‌ستان بود.
دو بانک عربستان یعنی دارالمال الاسلامی (تأسیس در ۱۹۸۱) و دلال البرکه (تأسیس در ۱۹۸۲) به جنگ در برابر نیروهای نظامی شوروی کمک مالی می‌کردند. این بانک‌ها افزون بر منابع گسترده دولتی از منابع خارجی و کمک‌های شخصی از راه مساجد و بنیادهای نیکوکاری نیز بهره‌مند می‌شدند.
مثلاً، وهابیان سعودی در دوران جهاد به مهاجران افغان‌ستانی در ایالت بلوچستان، مراکز متعددی تأسیس کردند و از طریق کمک‌های مالی، به تبلیغ فرهنگ وهابی‌گری می‌پرداختند. هم‌چنین با توزیع کتاب، سخنرانی، فیلم، نوار و عکس به آوارگان و مهاجران سنی‌مذهب افغان‌ستانی مقیم این ایالت آموزش‌ می‌دادند (شفیعی، ۱۳۸۹: ۲۰۰). در پهلوی کمک‌های مالی و تأسیس مراکز، اسلام‌گرایان عرب به‌زعم جنگ کمونیسم و اسلام به پاکستان می‌رفتند و پس از پیمودن مراحل آموزشی به مجاهدان افغان‌ستانی در افغان‌ستان می‌پیوستند. چیزی نگذشت مجاهدان عرب به بیش از ۳۰ هزار تن رسید (پولی، ۱۳۸۰: ۴۳).
یکی از چهره‌های برجسته‌های عرب که نقش فعال در کشیدن پای داوطلبان عرب و مسلمانان به جنگ افغان‌ستان داشت، دکتر عبدالله یوسف عزام (۱۹۸۹-۱۹۴۱)، مبارز فلسطینی بود. او که آموزش‌های مذهبی دیده بود و درجه‌ی دکترا در فقه اسلامی از دانشگاه الازهر داشت، در نخستین سال‌های دهه ۱۹۸۰ با صدور فتوایی درباره‌ی واجب بودن جهاد در افغان‌ستان، شور وشوق بسیاری از جوانان مسلمان را بر‌ انگیخت (نداف، ۱۳۸۱: ۵۰). عزام در ۱۹۸۴ در پشاور و در منطقه‌ی مرزی میان پاکستان و افغان‌ستان سازمانی با عنوان «مکتبه الخدمه» یا «اداره خدمات مجاهدان» برپا کرد که به کار جذب، تأمین مالی و آموزش نظامی داوطلبانی می‌پرداخت که از سراسر جهان اسلام به آن‌جا می‌آمدند و سپس به افغان‌ستان فرستاده می‌شدند «مکتب الخدمه» در ۳۵ کشور و از جمله در آمریکا شاخه‌هایی داشت که به جذب جنگجویان داوطلب می‌پرداختند. شاخه‌ی این سازمان در امریکا، بیشتر در شهر بروکلین فعال بود (عباس‌زاده، ۱۳۸۷: ۱۸). از دیگر کسانی که نقش برجسته در جذب نیروهای جهادی بازی کرد، شیخ عمر عبدالرحمن از رهبران جماعت اسلامی مصر بود که پس از کشته شدن عزام در ۱۹۸۹ به دست چند تن ناشناس، گروهی او را رهبر معنوی جهادگرایان بین المللی به شمار می‌آوردند. اما اسامه بن‌لادن، میلیاردر عربستانی، چهره‌ی دیگری است که از راه‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌ی مالی، کمک‌های کارساز به مجاهدین کرد. اسامه که به هنگام تحصیل در رشته‌ی مهندسی شهری در دانشگاه عبدالعزیز در عربستان با افکار اسلام‌گرایانی مانند عبدالله عزام، حسن البنا، مودودی و سید قطب آشنا شده بود و برای پیاده‌کردن اندیشه‌های جهادی آنان دانشگاه را رها کرده و به هدف جهاد علیه تجاوز اتحاد جماهیر شوروی به افغان‌ستان(۱۹۷۹) وارد پاکستان شد. او در راه اندازی «مکتب الخدمه» در پشاور کمک‌های چشمگیر به اعزام کرد و همچنین اردوگاه‌های آموزش نظامی بسیاری در پاکستان و افغان‌ستان با تلاش‌های او برپا شد تا به نام‌نویسی، آموزش، سازماندهی هزاران جنگجوی عرب و فرستادن آنان به افغان‌ستان بپردازد. در میان این اردوگاه‌ها می‌توان از اردوگاه «دارنتا»، «خلدان»، «صادق»، «صیدا»، «خالد بن ولید»، «المأسده» و «الفاروق» یادکرد (عباس‌زاده، ۱۳۸۷: ۱۹).
معاون بن لادن ایمن الظواهری از نظریه پردازان مدرن در زمینه اسلام تندرو، از دیگر چهره‌های برجسته در میان عرب بود که از دید فکری اثر بسزا بر بن‌لادن داشت. این پزشک جراح فرزند یکی از اساتید برجسته‌ی دانشگاه قاهره است. پدر بزرگ و عمویش نیز هم‌چنین عناوین بزرگی داشته‌اند. چنان‌که پدر بزرگ او یکی از امامان «الازهر» و عمویش «نخستین دبیرکل اتحادیه عرب» بوده است. با آمدن ایمن الظواهری القاعده به شدت به سمت «رادیکالیسم» و جریان‌های تکفیری گرایش پیدا نمود و آشکارا تحرک تروریستی خود را افزایش بخشید(غلامی، ۱۳۹۴: ۹۳).
از دید فواز جرجیس، جنگ افغان‌ستان از آن‌رو سبب دگرگونی اسلام‌گرایی شد که میان مکتب وهابی-سلفی و شاخه‌ی نظامی اخوان‌المسلمین پیوند استوار برقرار گردید. پیوند خوردن ایدئولوژی وهابی-سلفی و اسلام‌گرایی خشونت‌آمیز مصری در سال‌های جهاد افغان‌ستان رخ داد و بن‌لادن‌گرایی دهه‌های بعد را پایه‌ریزی کرد. او می‌گوید: «جهاد جهانی، زاده پیوند نیل مصر و بیابان عربستان بود». تجربه‌ی جنگ افغان‌ستان، جنگجویان افغان‌ستانی را به تندروی کشانید، افغان‌ستانی‌های غیر جهادی از راه همنشینی با اعراب که بیشتر پیرو اندیشه‌های سلفی و وهابی بودند و هم‌چنین نزدیکی با گروه‌های جهادی سازمان یافته مانند «جهاد»، «جماعت اسلامی مصر»، «اسلام‌گرایان نظامی الجزایر»، «جماعت اسلامی پاکستان»، و «حرکه الانصارکشمیر» به تندروی کشیده شدند. داعیه‌ی جهاد فرصتی تاریخی برای شیوخ عرب بود تا بر تلاش‌های خود برای نفوذ ایدئولوژیک و تشویق افغان‌ستانی‌ها به گرویدن سلفی-وهابی بیافزایند، اما وهابیون آن‌چنان که باور داشتن به‌صورت فوری نتوانستن به نتایج دلخواه خود برسند که دلیل آن موارد زیر بود:
گروه‌های«عرب» گذشته از زبان، از دید فرهنگی و ایدئولوژیک نیز چه با خودشان و چه با افغان‌ستانی‌ها همسانی نداشتند؛ دیدگاه فرهنگی و مذهبی«عرب‌ها» در سنجش با مردمان افغان‌ستان خشکتر و متعصبانه‌تر بود. بسیاری از عرب‌هایی که به افغان‌ستان می‌رفتند به اندیشه‌های سلفی و وهابی پایبند بودند، اما بیشتر افغان‌ستانی‌ها از مذهب حنفی پیروی می‌کردند که از نظر فکری و فرهنگی، محافظه کار به شمار می‌آید. رشید رضا می نویسد: «چون بسیاری مردم افغان‌ستان از پیروان ابوحنیفه هستند او در زمان خود به‌عنوان عقلگرا معروف بود چگونه ممکن است پیروان او از احمد بن حنبل که به جمود فکری و قشری‌گری مشهور است تبعیت کند» (رشید رضا، بی‌تا: ۹).
قدرت و نفوذ مکاتب صوفیه نظیر نقشبندیه و قادریه، اخوان‌المسلمین مصر و تشیع در میان اقوام شیعی. هرکدام از این مکاتب فقهی و فکری به نوعی در بخش‌هایی از جامعه‌ی افغان‌ستان با ساختارهای سنتی و قبیله‌ای آن صاحب نفوذ هستند و در مقابل نفوذ وهابیت از خود ایستادگی نشان داده‌اند (ملازهی، ۱۳۹۴: ۴). تن‌ها چیزی‌که «عرب‌ها» را‌ با «افغان‌ستانی‌ها» به‌هم پیوند می‌داد، دشمن مشترک بود. حتی نگاه آنان به دشمن مشترک هم متفاوت بود؛ هدف «عرب‌ها» مبارزه‌ی ایدئولوژیک با اشغالگران سرزمین‌های اسلامی و دفاع از امت اسلامی بود؛ در حالی‌که افغان‌ستانی‌ها در راه آزادی میهن خود از دست روس‌ها و کمونیست‌های بومی «دموکراتیک خلق»که در ۱۹۷۸ با کودتای ساخته و پرداخته‌ی روس‌ها روی کار آمده بودند، می‌جنگیدند. به سخن دیگر، نگاه «عرب‌ها» جهانی بود و نگاه افغان‌ستانی‌ها، بومی(اسپوزیتو، ۱۳۸۴: ۴۰).
با توجه به واقعیت‌های فوق، در ارتباط با وهابی‌گری در افغان‌ستان در هردو شکل «جهادی-تکفیری» و «ارشادی-تبلیغی» می‌باید با احتیاط برخورد کرد. دیوبندی و وهابی در پشاور پاکستان، جایی که رهبران گروه‌های جهادی افغان‌ستان از آن‌جا جهاد علیه روس‌ها را رهبری می‌کردند در ارتباط نزدیک و همکاری مؤثر قرارگرفتند. در چنین برداشتی جریان‌ها، احزاب و گروه‌های افغان‌ستانی که تحت تأثیر وهابی یا اخوانیِ یا دیوبندی قرار گرفته‌اند یک وجه مشترک می‌یابند و آن سلفی بودن آن‌ها می‌باشد. این وجه مشترک عقاید و باورهای اعتقادی، آن‌ها را به‌هم نزدیک می‌کند ولی در همان حال در ادغام کامل آن‌ها در یکدیگر ایجاد محدودیت می‌کند. بعد از پیروزی جهاد در افغان‌ستان، به دلیل اختلافات درونی، مداخلات کشور‌های منطقه به‌خصوص پاکستان و تقابل فقهی، مجاهدین نتوانستند رهبری واحد یابند. رقابت‌های قومی تشدید شد و درگیر جنگ قدرت شدند. اعراب با گرایش سلفی-وهابی هرچند که در مرحله‌ی اول تلاش کردند بی‌طرف بمانند و بعضی آن‌ها خود را از جنگ داخلی افغان‌ستان کنار کشیدند و به خاورمیانه عربی و شمال آفریقا بازگشتند و شماری از آنان زیر پرچم القاعده در افغان‌ستان ماندند، ولی در نهایت خود را با احزاب پشتون نزدیک‌تر یافتند و با ظهور طالبان، «عرب‌ها» در کنار طالبان قرار گرفتند. بنابراین گروه‌های متأثر از سلفی-وهابی را می‌توان به‌طور خلاصه چنین برشمرد: حزب اسلامی گلبدین حکمتیار، حزب اسلامی یونس خالص، حزب اتحاد اسلامی عبد رب الرسول سیاف و گروه طالبان.
حزب اسلامی شاخه‌ی گلبدین حکمتیار از درون نهضت جوانان مسلمان در دانشگاه کابل نشأت گرفت و علت وجودی آن‌هم چالش ایدئولوژیک در پی نفوذ ایدیولوژی مارکسیسم در افغان‌ستان بود. نهضت جوانان با مهاجرت رهبرانش به پاکستان دچار انشعاب گردید که حزب اسلامی گلبدین حکمتیار شاخه‌ی از آن می‌باشد. حزب اسلامی حکمتیار را اصلی‌ترین مسوول بحران و جنگ قدرت بعد از پیروزی جهاد تصور کرده‌اند. گفته می‌شود حزب اسلامی حکمتیار یکی از نزدیک‌ترین نیروی سیاسی و نظامی به خط فکری پاکستان در افغان‌ستان می‌باشد و حکمتیار تن‌ها رهبر سیاسی در میان مجاهدین بود که اندیشه‌ی کنفدرال بین پاکستان و افغان‌ستان را پذیرفته و اگر به قدرت می‌رسید افغان‌ستان را در نوعی کنفدرال در پاکستان ادغام می‌کرد(کوردووز، ۱۳۷۹: ۱۷۳).
در مورد گرایش سلفی-وهابی در حزب اسلامی حکمتیار تردید‌های جدی‌تر است و این به دلیل دریافت کمک‌های مالی و سیاسی از عربستان سعودی در دوره‌ی جهاد می‌باشد. همکاری حزب اسلامی حکمتیار با «عرب‌ها» و سازمان‌های وابسته به آن‌ها نظیر القاعده خیلی برجسته نمی‌باشد. منتهی این واقعیت وجود دارد که حزب اسلامی حکمتیار از کمک کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس برخوردار بوده و این کمک‌ها را از طریق دستگاه امنیتی ارتش پاکستان دریافت می‌کرد. به همین لحاظ به نوعی منتسب به جریان فکری سلفی-وهابی خاورمیانه‌ای گردیده است (روا، ۱۳۹۶: ۱۸۷). حزب اسلامی شاخه‌ی حکمتیار تن‌ها حزب جهادی بود که در دوره پسا‌ طالبان از صحنه سیاسی داخل نظام به دلیل حضور قوای خارجی خود را کنار کشید. بیش از یک و نیم‌دهه غیبت در اول مهر ۱۳۹۵ موافقت‌نامه صلح ۲۶ ماده‌ای را با دولت افغان‌ستان امضاء نمود. با پیوستن حکمتیار به پروسه صلح و آمدن وی به کابل، باور این می‌باشد که وی بسان گذشته ارتباط با عرب‌های وهابی دارد که مسائل چون بیعت وی با داعش، استشهادی خواندن حملات انتحاری به‌عنوان وظیفه مقدس در اسلام و موضع‌گیری‌های شدیدش علیه شیعه‌‌های افغان‌ستان به اثبات می‌رساند که در پی انجام یک ماموریت در خط فکری وهابی‌گری می‌باشد.
حزب اسلامی شاخه‌ی یونس خالص در دی ماه ۱۳۵۸ خورشیدی با انشعاباتی که در حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار روی داد تأسیس شد. مولوی یونس خالص تحصیل یافته دانشگاه الازهر بود و در سال ۱۹۶۰میلادی به اخوان‌المسلمین پیوست. وی اولین افغان‌ستانی است که آثار سید قطب را ترجمه کرده و در اختیار افغان‌ستانی‌ها قرار داد.
حزب اسلامی یونس خالص یکی از گروه‌های هفت‌گانه‌ی احزاب سنی‌مذهب افغان‌ستان بود که پس از سقوط حکومت داکتر نجیب الله در دولت مجاهدین شریک بود ولی بعداً با به قدرت رسیدن طالبان با این گروه یکجا گردید. حادثه‌ی مهم زندگی یونس خالص دیدار وی با رونالد ریگان در سال ۱۳۶۵ خورشیدی است که به نمایندگی از طرف ائتلاف مجاهدین به واشنگتن سفر کرد و ضمن اعطای یک جلد قرآن مجید به رئیس جمهور آمریکا از او دعوت کرد تا مسلمان شود و باهم به بهشت بروند که ریگان محترمانه این دعوت را رد کرد (ملازهی، ۱۳۹۴: ۲۶).
به‌صورت رسمی حزب اسلامی یونس خالص را به لحاظ ایدیولوژی باید وابسته به مکتب دیوبندی به حساب آورد. هرچند که یونس خالص تحت تأثیر اندیشه‌ی اخوان‌المسلمین مصر قرار داشت، ولی در این باره که تا چه‌اندازه تحت تأثیر وهابیت عربستان سعودی قرار گرفته، نظریات متفاوت می‌باشد. می‌توان گفت ارتباطات مالی و دریافت کمک از عربستان سعودی، مناسبات بسیار دوستانه‌اش با شاهزاده ترکی و دریافت کمک‌های اضافی از وی و همینگونه در ضدیت با شیعه بودن به وهابیت عربستان سعودی قرابت دارد یا لااقل دیگران چنین قرابتی را جدی‌تر دیده‌اند. اما حضور جلال ‌‌الدین حقانی به‌عنوان فرمانده در حزب اسلامی یونس خالص که بعد‌ها شبکه‌ی تروریستی حقانی را بنیانگذاری کرد دال بیشتر بر وهابی‌گری حزب اسلامی یونس خالص می‌باشد.
حزب اتحاد اسلامی در سال ۱۹۸۰ توسط عبد رب الرسول سیاف تأسیس شد. وی از جمله تحصیل کردگان دانشگاه الازهر می‌باشد. گفته می‌شود که در الازهر با ملک فهد پادشاه سابق عربستان سعودی آشنا شد و از آن زمان تا به حال مناسبات دوستانه با عربستان دارد. سیاف از بنیانگذاران نهضت جوانان مسلمان در دانشگاه کابل بود و بعد از افشاء شدن دستگیر و به ۶ سال حبس محکوم شد. در دوره‌ی حفیظ الله امین تعدادی از رهبران اعدام شدند، سیاف به دلیل پیوند خانوادگی با امین از مرگ نجات یافت و بعداً عفو گردید و به پشاور پاکستان مهاجرت نمود. در دوره جهاد مناسبات گسترده‌ای با عربستان برقرار کرد و از حمایت سعودی‌ها و ثروتمندان عرب حوزه‌ی خلیج فارس برخوردار شد (روا، ۱۳۹۶: ۱۸۷). وی یک مؤسسه‌ی علمی تأسیس کرد و با دعوت از اعراب وهابی برای تدریس و پذیرش دانشجویان مسلمان نقش مهمی در جهاد علیه روس‌ها ایفا کرد. هم‌چنان یکبار جایزه‌ی علمی ملک فیصل را نیز از طرف عربستان سعودی دریافت نمود. مجوعه این‌گونه ارتباطات است که تصور عمومی آن بوده که سیاف وهابی می‌‌باشد و بالتبع‌آن حزب اتحاد اسلامی تشکیلات افغانی_وهابی دارد. اما اخوانی‌بودن سیاف دقیق‌تر بوده و گفته می‌شود که تن‌ها عضو غیر عربی شورای عالی اخوان‌المسلمین می‌باشد. ولی در عموم می‌‌شود گفت که رگه‌های سلفی-وهابی در نظریات سیاف وجود دارد.
در هر حال در شرایط کنونی حزب اتحاد اسلامی تغییر نام داده و به‌صورت حزب رسمی درآمده و نام دعوت اسلامی بر خود نهاده، به‌نظر می‌رسد که در تلاش می‌باشد از وابستگی‌های خارجی‌اش بکاهد و به‌صورت یک جریان اسلام‌گرا معتدل در داخل افغان‌ستان فعالیت ‌نماید. سیاف همیشه حامی نظام جدید بوده و موضع‌گیری‌‌هایی شدید علیه طالبان و نیرو‌های تروریستی دارد.
جنبش طالبان در ۱۰ اکتبر ۱۹۹۴ بر شهرستان سپین بولدک تسلط یافته و یک ماه پس از اعلام موجودیت، ولایت قندهار را تصرف کردند. پیشروی آن‌ها سریع و غیر قابل انتظار بود و پس از چهار سال جنگ و گریز، سرانجام توانستند بر ۹۰ درصد خاک افغان‌ستان تسلط یابند (دانش بختیاری،۱۳۹۴: ۱۴۰). طالبان، گروه شورشی منحصر به‌فردی که در مناطق شرقی افغان‌ستان با عناوین «طلبه‌ها»، «طلاب» و آخر «طالبان»، واژگان جدیدی را به فرهنگ سیاسی افغان‌ستان وارد نمود. این گروه محصول اشتراک مساعی پیچیده و در عین حال کارآمد چند عامل بود:
قدرت‌ طلبی پشتون‌ها، ناتوانی مجاهدین در تشکیل دولت و برقراری نظم و امنیت در داخل کشور؛ و آخر هم مداخله و حمایت خارجی‌ها در افغان‌ستان، دلیل قدرتمند دیگری در رویش شِبه خلق الساعه‌ای طالبان بود. منتفع بزرگ این بازی آمریکا، انگلستان، عربستان و در رأس آن همسایه‌ی جنوبی یعنی پاکستان بودند (غلامی، ۱۳۹۴: ۷۳).
در بخش تعالیم مذهبی دو گروه فکری، هسته مرکزی طالبان را تشکیل می دهند. یکی ملاها یا مولوی‌های که در زمان جهاد پیرو و عضو جنبش انقلابی مولوی محمد نبی محمدی بوده‌اند. بخش دیگر طلاب جوانی که در زمان جنگ قدرت طالبان، در مدارس ولایات سرحد و بلوچستان پاکستان درس خوانده‌اند. حلقه اتصال هردو گروه مدارس دینی پاکستان می‌باشد که به رهبری مولانا فضل الرحمن و مولانا سمیع الحق اداره می‌شد (اکرم عارفی، ۱۳۸۷: ۱۹۶).
طالبان به لحاظ ایدئولوژیک معجونی هستند که درک و فهم واقعی ایدیولوژی آن‌ها را دچار مشکل می‌کند، به‌ طوری که برخی آن‌ها را وهابی-جهادی-تکفیری فرض می‌کنند. برخی دیگر ‌‌آن‌ها را پیروان دیوبندی جهادگر شبه قاره‌ی هند می‌دانند. برخی نشانه‌های گرایش اخوانی را در آن‌‌ها شناسایی می‌کنند، ولی به نظر می‌رسد که واقع‌بینانه‌ترین قضاوت را در باره‌ی طالبان «احمد رشید» روزنامه‌نگار پاکستانی کرده که سال‌ها در ارتباط با جهاد در افغان‌ستان فعال بوده و از نزدیک همه‌ی احزاب جهادی؛ تفکر و جهت‌گیری آن‌ها را مورد مطالعه قرار داده است. از نظر «رشید» طالبان محصول ادغام سه دیدگاه هستند: مکتب دیوبندی، مکتب وهابی و مکتب پشتونوالی (رشید، ۱۳۷۹: ۱۴۳).
«پیترمارسون» طالبان را از این نظر که زهدگرایی افراطی دارند و با تمامی مظاهر تمدن جدید و دستاوردهای علمی آن مخالفت می‌کنند و اعتقاد جزمی به صحیح بودن تفسیر انحصاری‌شان از اسلام و ضرورت سرنگون‌کردن حکومت‌هایی که به‌نام اسلام حکومت می‌کنند‌، ولی در واقع اسلامی نیستند، دارند، شبیه وهابی‌ها می‌داند.
برناردلوئیس: پیروان عبدالوهاب که به ابناء الشیخ شهرت دارند از آغاز تا بلوای منسوب به طالبان و بن لادن مرتکب خشونت و جنایات بسیار شده‌اند (لوئیس، ۱۳۸۲: ۲۷۷). همین‌گونه صاحب‌نظران دیگری از طریق نشانه شناسی به تفکر طالبان توجه کرده‌اند چهار ویژگی یکسان برای تفکر طالبانی و تفکر وهابیت ذکر کرده‌اند (رجایی، ۱۳۸۸: ۱۶۹): تلاش در جهت تصاحب قدرت، ادعای شریعت، برگشت به‌سیره‌ی سلف بر اساس برداشت خاص و تکفیر مخالفان.
طالبان مطابق روش و نگاه ایدئولوژیک شان به قدرت که در دنیای اسلام در قالب سلف صالح شناخته شده ملا محمد عمر را بنام امیرالمؤمنین و رهبر خود برگزیدند و هنوز هم این روش رهبری وجود دارد. این گروه در دوره امارت اسلامی خویش ‌(۱۹۹۴-۲۰۰۱) آموزش و پرورش دختران را ضد دین می‌دانستند. سینماها، پارک‌ها، تالارها‌، تلوزیون و رادیو را مسدود کردند. مردان را به گذاشتن ریش و نهادن لنگی مجبور کردند، زنان بدون برقع و محارم نمی‌توانستند از حریم خصوصی پا به بیرون نهند.
طالبان هرچند که تجربه‌ی ناموفقی از حفظ قدرت دارد، ولی به لحاظ ایدیولوژیک در ذهنیت انحصار طلبانه‌اش هیچ‌گونه تجدید نظری نکرده‌ و هم‌چنان مدعی قدرت باقی مانده‌اند. این گروه جنگ و جهاد را تن‌ها راه دستیابی مجدد به قدرت می‌داند. تفکر طالبانی به‌عنوان یک باور، قطع نظر از این‌که به لحاظ سیاسی و دستیابی به‌ قدرت یا عدم دستیابی به قدرت در ‌چه وضعیتی قرا گیرد، مدت‌های طولانی این توانایی را دارد که افغانستان و منطقه را نا‌ آرام نگاه دارد.

۴. وهابی‌گری در دوره‌ی جدید
حادثه‌ی یازدهم سپتامبر (۲۰۰۱) روی‌دادی بود‌ که اعلان جنگی تمام عیار از سوی ایالات متحده و کشورهای هم‌پیمان آن، بر ضد القاعده و طالبان را در قبال‌ داشت که به فروپاشی قدرت این گروه در افغان‌ستان انجامید (محق، ۱۳۹۵: ۲۳۰). افغان‌ستان وارد مرحله‌ی تازه‌ی گردید که از آن به‌دوره‌ی جدید یاد می‌شود. این دوره بر ارزش‌های استوار بود که الگوی غربی آن برازنده می‌باشد. رهبری دوره‌ی جدید سعی به خرچ‌داد تا تنش‌‌های فرقه‌ای‌، قومی و گروهی را فروکش داده و شیرازه‌ای وحدت و همگرایی را استحکام ببخشد.
متأسفانه افغانستان به لحاظ فقر فرهنگی و اقتصادی و مداخله‌ای کشورهای منطقه‌ و جهان؛ سیر صعودی‌اش دچار تزلزل شد و وارد چالش‌های جدید گردید. افراط‌گرایی‌دینی یکی از این چالش‌ها می‌باشد که به‌صورت گروه‌های افراطی تبارز یافته و با روش‌ رادیکال به‌ترویج افکار خود می‌پردازند. برخی از گروه‌های افراطی در هردو شکل «جهادی-تکفیری» و «تبلیغی-ارشادی» در دوره‌ی جدید به نحوی به وهابی‌گری منسوب‌اند که قرار زیر می‌باشد: طالبان، القاعده، شبکه حقانی، داعش، جمعیت اصلاح و مدارس دینی دیگر.
گروه «جهادی-تکفیری» شامل طالبان، القاعده، شبکه حقانی و داعش می‌شود. ریشه‌های فکری و ایدئولوژی این‌ها تقریباً یکسان می‌باشد و به لحاظ موضع‌گیری و روش نیز وجه مشترک دارند. به‌عنوان مثال: میراث‌های فرهنگی را ویران می‌کنند‌، شیعه ستیز هستند، رهبر خود را امیر یا خلیفه می‌گویند، بدبینی و بدگویی را علیه خود به مثابه خروج از دین تلقی می‌کنند (شفایی، ۱۳۹۶: ۱۶۶) و باور دارند یک گروه شایسته از سوی خداوند‌اند که از جایگاه برحق اسلام دفاع می‌نمایند.
گروه «تبلیغی-ارشادی» شامل جمعیت اصلاح، مدارس دینی، عالمان تحصیل‌کرده در عربستان و … می‌باشد. «تبلیغی-ارشادی» جدی‌تر از گروه اول می‌باشد به دلیل این‌که گروه اول خط شان مشخص بوده و عملاً در جنگ با حکومت افغان‌ستان قرار دارند. ولی گروه دوم با روش زیرزمینی و مخفیانه‌ ایدیولوژی رادیکال خود را در اذهان دینداران تزریق کرده و از این‌طریق به وهابی‌گری می‌پردازند.
جمعیت اصلاح به‌عنوان یک نهاد اجتماعی در سال ۲۰۰۳ در وزارت عدلیه افغانستان به ثبت رسید. اما آغاز کارش به سال‌های ۱۹۸۰ زمان اشغال جماهیر شوروی بر می‌گردد. این نهاد عمدتاً در چهار بخش برنامه دارد: اول، آموزش‌ اسلامی مانند قرآن، حدیث، فقه و سمینار‌های دینی. دوم، فرهنگی و نشریاتی که از طریق رادیو صدای اصلاح، ماهنامه‌‌های اصلاح مانند قافله، ژوند، آذان، عضوه، رهنوردان … و هزاران سی‌دی و بروشور پخش می‌گردد. سوم،‌ نهادهای آموزشی مانند دارالحفاظ، مدرسه و دانشگاه‌. چهارم، فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی مانند برگزاری تظاهرات عمومی و … شامل می‌گردد (مرجانی‌نژاد، ۱۳۹۴: ۱۶۸).
مبلغان مشهور این‌ جریان افراد چون دکتور عبدالصبور فخری، مولوی عبدالسلام، مولوی ابو عبیدالله متوکل، عبدالظاهر داعی و … می‌باشد که در بسیاری موارد نظریات رادیکال و افراطی داده‌اند. به‌عنوان مثال، عبدالسلام می‌گوید: «همه ما سلفی هستیم، زیرا سلفی‌های واقعی به معنای پیروی از علما و نزدیکان حضرت محمد(ص) می‌باشد.» همین‌گونه متوکل درباره پیروان شیعه‌ی افغان‌ستان می‌گوید: «آن‌ها برای‌ ما به‌جای نور، تاریکی‌ها را با خود آوردند».
عامل دیگر؛ عالمان دینی، استادان دانشگاه و طلبه‌های‌اند که در مدارس و دانشگاه‌های چون عربستان، پاکستان، هند، یمن، و اندکی در الازهر مصر تحصیل کرده‌ و متأثر از تفکر وهابی‌گری شده‌اند. به‌عنوان مثال، برخی استادان شرعیات دانشگاه کابل و شرعیات دانشگاه ننگرهار و … ترویج‌دهنده افکار افراطی و تکفیری در میان دانشجویان می باشند.
مداخله‌ای عربستان‌ سعودی و برخی کشورهای عربی از طریق ایجاد مدارس، کتابخانه‌ها و دانشگاه‌ها از عامل دیگر بر ترویج وهابی‌گری در افغان‌ستان می‌باشد. به‌عنوان مثال، تاسیس‌ کتابخانه‌ای مجهز در مدرسه دینی «نجم‌المدارس» ولایت ننگرهار با هزینه ۲۲۰ هزار دالر، تعهد ریاض در سال ۲۰۱۳ بر توزیع ۱۲۴ هزار جلد کتاب مذهبی در مراکز دینی و فرهنگی افغان‌ستان و آغاز کار اعمار بزرگ‌ترین دانشگاه اسلامی در ولایت ننگرهار با هزینه ۵۰۰ ملیون دالر در زمینی به اندازه ۱۰۰ هکتار از نمونه‌های واضح نفوذ سعودی‌ها می‌باشد.
روی‌همرفته نوع نگاه «سیاه و سفید» چارچوب اصلی رفتار این‌ها را تشکیل می‌دهد. این‌ها خود را سفید یعنی مسلمانان واقعی دانسته و دیگران را سیاه و به‌عنوان مسلمانان غیر واقعی و باطل می‌دانند. با این حال، محمد محق، پژوهشگر دینی در مورد خطر گسترش این گرایش در جوامع اسلامی هشدار می‌دهد و می‌گوید: «در برخی کشورها گرایش سلفی زیر پوست جوامع اسلامی در حال گسترش است. هر زمانی که اوضاع سیاسی و اجتماعی در این کشورها آشفته شود و حکومت‌ها کنترول نتوانند، می‌تواند یک دروازه خونین باز شود.»

۵. نتیجه گیری
جنبش وهابیه به کوشش محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۶) هجری قمری و هم‌یاری محمد بن سعود حاکم نجد در شبه جزیره‌ی عربستان رواج پیدا کرد. هدف آن چنان‌که خود و پیروانش مدعی‌اند بازگرداندن اسلام به خلوص و سادگی آغازین خود و پیکار با خرافات در دین بود.
جنبش وهابیه، با آن‌که با شعار بازگرداندن دین به شیوه‌ی «سلف صالح» آغاز شد، خود به‌صورت یکی از موانع پویایی اندیشه‌ی مسلمانان درآمد، چنان‌که پیروانش تا این اواخر در شمار وامانده‌ترین ملت‌های مسلمان‌اند. گذشته از آن تندروی‌های که در سرزمین‌‌های اسلامی انجام دادند بر تعصبها و نزاع فرقه‌ای میان مسلمانان افزود.
تاریخ نفوذ و گسترش تفکر وهابی‌گری در افغان‌ستان به سال ۱۹۱۲ بر می‌گردد، ولی ‌شکل جدی آن‌ اشغال افغان‌ستان توسط شوروی سابق می‌باشد که وهابیان عربی در کنار مجاهدین افغان‌ستانی قرار گرفتند. وهابی‌گری در افغان‌ستان بنابر دلایلی از میان نرفته و هنوز هم همچون آتشی در زیر خاکستر باقی مانده تا مانند ققنوسی، از ممات یکی‌شان، ققنوسی دیگر زندگی از سر گیرد.
یکی از عناصر شتاب دهنده در رشد وهابی‌گری در افغانستان ورود عناصر مبارز، زیر عنوان کمک به جهاد افغان‌ستان، از کشور‌های عربی بود که در سال‌های میانی اشغال افغانستان از سوی اتحاد شوروی سابق، رخ‌داد. نمونه‌ی‌‌ بارز آن تشکیل گروه «القاعده» به رهبری اسامه بن لادن و همکاری طالبان افغان‌ستان با افراطیون سلفی-عربی می‌باشد.
علل دیگر رشد وهابی‌گری در افغان‌ستان عالمان دینی‌اند. این‌ها در مدارس و دانشگاه‌های ‌کشور‌های چون: عربستان، قطر، امارات، پاکستان، هند، مصر و … تحصیل کرده و می‌کنند. اکثریت این مراکز، با هزینه و امکانات عربستان تأمین می‌شوند؛ به همین دلیل، استادان آن‌ غالباً از میان عالمان وهابی و یا با گرایش های سلفی برگزیده می‌شوند که طبعاً، افکار آن‌ها در شاگردان شان اثر می‌گذارد.
از دیگر عوامل تسریع کنند‌ه، سازگاری خلق و خوی مردمان جنوب و شرق افغانستان با وهابی‌ها می‌باشد. حاکم بودن زندگی کوچ نشینی، خشونت سرزمینی و … بر رفتار این مناطق نیز اثر گذاشته و از آن‌ها انسان‌های دگم‌اندیش ساخته‌اند.‌ این صفات، دقیقاً ویژگی‌های‌اند که وهابی‌ها دارند. شاید همین عوامل بود که «ملاعمر» و «بن لادن» به راحتی با یکدیگر کنار آمدند.
در حال حاضر وهابی‌ها به دو شیوه: جهادی-تکفیری و تبلیغی-ارشادی در افغان‌ستان فعالیت دارند. آن‌ها روی نسل‌های آینده، سرمایه گذاری و تمرکز کرده‌اند و در صدداند تا افراط گرایی را به مثابه یک خصیصه بلافصل اجتماعی و فرهنگی مردم افغان‌ستان، وارد خون نسل‌های آینده کنند و این عمیقاً خطرناک و به شدت ویرانگر خواهد بود.

مراجع
۱. ابن تیمیه، ا. مجوعۀالرسائل، قاهره، ۱۳۲۳ هجری شمسی.
۲. امین، احمد، ضحی‌الاسلام، ج۳، قاهره، مکتبه النهضته المصریه، ۱۹۶۲میلادی.
۳. اسپوزیتو، جان، جنگ نا مقدس ترور به‌نام اسلام، ترجمه ماری، تهران: مرکز مطالعاتی فرهنگی-بین‌المللی، ۱۳۸۴.
۴. اکرم عارفی، محمد «مبانی مذهبی و قومی طالبان»، ضمیمۀ فصلنامه علوم سیاسی دانشگاه باقرالعلوم: شماره۴، بهار ۱۳۷۸.
۵. امیری، علی، اسلام، کابل: دانشگاه ابن سینا، ۱۳۹۴.
۶. دانش بختیاری، محمد قاسم، سرنوشت جنبش‌های اسلامی معاصر، کابل: انتشارات سعادت، ۱۳۹۴.
۷. رشید رضا، محمد، تفسیرالمنار، بیروت: دارالکفر، بی‌تا.
۸. روا، الیویه، شکست اسلام سیاسی، ترجمه عبدالکریم خرم، کابل: کتاب فروشی اکسوس، ۱۳۹۶.
۹. رشید، احمد، اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید، مترجمان اسدالله شفائی و صادق باقری، تهران: دانش هستی، ۱۳۷۹.
۱۰. رجائی، محمدعلی، «خطر گسترش وهابیت و راهکارهای مقابله با آن»، ضمیمه پژوهش‌نامه تبلیغ و ارتباطات دینی: شماره۲، بهار ۱۳۸۸.
۱۱. صابری، حسین، تاریخ فرق اسلامی، ج۲، تهران: مرکز تحقیق و توسعۀ علوم انسانی، ۱۳۸۳.
۱۲. شفیعی، نوذر؛ ثالثی و دیگران، «بسترها و زمینه‌های موثر در تکوین و گسترش طالبان پاکستانی»، ضمیمه فصل نامه آفاق امنیت: شماره۷، تابستان ۱۳۸۹.
۱۳. شفائی، امان الله، تحلیل گفتمانی اسلام‌های سیاسی در افغانستان، تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و مطالعات و تحقیقات بین‌المللی ابرار معاصر تهران، ۱۳۹۶.
۱۴. عزیز ‌نژاد، سید سعید، سلفیه، تهران: دانش پرور، ۱۳۹۵.
۱۵. عنایت، حمید، سیری در اندیشۀ سیاسی عرب، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۹۴.
۱۶. …………………….، اندیشۀ سیاسی در اسلام معاصر، ترجمۀ بهاءالدین خرمشاهی، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۲.
۱۷. عباس‌زاده فتح‌آبادی، مهدی، « تجاوز نیرو‌های شوروی به افغانستان سر برآوردن القاعده»، ضمیمۀ ماهنامه اطلاعات سیاسی: شماره ۲۵۷، بهمن ۱۳۸۷.
۱۸. علی‌یاری، حسن، «نقش کشورهای در چگونگی شکل‌گیری اندیشۀ سلفی»، ضمیمۀ فصلنامه بیداری اسلامی: شماره ۱۱۹، بهار ۱۳۹۴.
۱۹. غلامی، رضا، تاریخ خلافت مدرن، تهران: آوای مکتوب، ۱۳۹۴.
۲۰. فخری، ماجد، سیر فلسفه در جهان اسلام، مترجمان: مرتضی اسعدی، کاظم برگ نیسی و دیگران، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ ششم، ۱۳۹۴.
۲۱. کوردووز، دیه گو وسگیگ هاریسون، پشت پرده افغانستان، ترجمۀ سلاله شفائی، تهران: بی‌نا، ۱۳۷۹.
۲۲. لوئیس، برنارد، برخورد تمدن‌ها، مترجم غلامی حسین میرزا صالح، تهران: مازیار، ۱۳۸۲.
۲۳. لاهوری، اقبال، احیای فکر دینی در اسلام، ترجمۀ احمد آرام، بی‌جا: رسالت قلم، بی‌تا.
۲۴. ملازهی، پیر محمد، گرایش وهابی در افغانستان، بی‌جا: اندیشکده راهبردی تبیین، ۱۳۹۴.
۲۵. محق، محمد، واللیل اذا عسعس، هرات: انتشارات رسالت، ۱۳۹۵.
۲۶. مادلونگ، ولفرد، فرقه های اسلامی، ترجمۀ ابوالقاسم سری، تهران: نشر نی، ۱۳۸۵.
۲۷. مرجانی‌نژاد، احمد، «افغانستان در خطر افراطی‌گری» ماهنامۀ فرهنگ اسلامی: شماره ۳۱، بهمن ۱۳۹۴.
۲۸. میشائیل پولی و خالد دوران، بن لادن کیست؟، ترجمه مهشید میر معزی، تهران: نشر روزنه، ۱۳۸۰.
۲۹. نصر، سیدحسین، قلب اسلام، ترجمۀ سید محمد صادق خرازی، تهران: نشر نی، ۱۳۸۵.
۳۰. نداف، عماد، اسامه بن لادن؛ یک نفر از یک ملیارد، تهران: نشر عابد، ۱۳۸۱.
۳۱. نظری، محمدعلی، « اسلام گرایان در افغانستان، ویژگی‌ها و چالش‌ها» ضمیمۀ فصلنامۀ علوم سیاسی پژوهش‌های منطقه‌ای: شماره۱۳، پاییز ۱۳۹۳.
۳۲. یارشاطر، احسان، حضور ایران در جهان اسلام، ترجمۀ فریدون مجلسی، تهران: مروارید، ۱۳۸۱.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

5 پاسخ

  1. ملت بز گ افغانستان و تاجیکستان
    در کشور ی می باشد که باید
    بانها بسیار های بشر دوستانه ایران صورت گیرد ،
    امروز ایران باتمام وضع اسفبار
    یک GDP دارد حدود ۴۰۰ میلیارد.
    افغانستان ۲۰ میلیارد ،
    امریکا ۲۱ هزار میلیارد
    تاجیکستان حدود ۲۰ میلیارد.

  2. با سلام
    درج نوشتۀ آقای بیانفر این جا دارای اهمیت زیاد است. جنبش ترقی خواه ایرانیان در پی دستیابی به اهدافی است که دور از اهداف جنبش ترقی خواهانۀ مردم افغانستان و به ویژه زنان در ایران و افغانستان نیست. ما بایست خود را همسو و متحد همه ترقی خواهان در پهنه ای که در آن به سر می بریم [در شرق و غرب و جنوب و شمال ایران] بدانیم. درد ما مشترک است.
    من این جا در این رابطه نوشتۀ تاریخی دیوید هیوم را [بر گرفته از کتاب «تاریخ طبیعی دین»] که پشتوانۀ نظری بسیاری از نوشته ها و کار و کردارهای سیاسی و اجتماعی ما در خاور میانه تواند بود این جا می آورم.

    ابن تیمیه را [که وهابیت بر گرفته از آرای نظری اوست] لوتر اسلام هم گفته اند. ابن تیمیه هفتصد سال پیش می گفت: وقت آن است که همه خرافاتی را که در طی چند سدۀ اخیر به دیرک اسلام آویخته از آن بزداییم. او به شدت مخالف قبر پرستی ایرانیان و سنت امامزاده داری ایرانیان بود و می گفت: مقبره داری در اسلام نیست.
    ابن جبیر صد سال پیش از ابن تیمیه سفرنامه اش را نوشته است. می نویسد: در قاهره زیارتگاه پر جمعیتی است که عوام به زیارت می آیند و می گویند سر امام حسین را این جا دفن کرده اند. ابن تیمیه مخالف ترویج این قبیل کارها به اسم اسلام بود.
    این را گفتم تا گفته باشم که حجمی از آرای ابن تیمیه در این باره است. حجم بزرگتری از آرای او هم در این باره است که «بیایید به اسم اسلام در هر جا به سان عرب بادیه بزییم.»

    حرف دیوید هیوم در باره بخش اول آرای ابن تیمیه در قالب پرسش این است که «چرا و چگونه است که ادیان توحیدی به شرک می گرایند؟» پاسخ او بر اساس تئوری خودش این است که این ناشی از سرشت بی فرهنگ ما آدمیان است. تمایلی نهادین در سرشت ما آدمیان است که ما را به آنچه که شرک نامیده می شود سوق می دهد.
    من بی هیچ تفسیری ترجمۀ مفهومی بخش ۶ و ۸ و ۹ کتاب او را که در این باره است این جا می آورم.

    بخش ۶ کتاب «تاریخ طبیعی دین» نوشتۀ دیوید هیوم به سال ۱۷۷۶ میلادی
    ارجاعات من در پرانتز به صفحات «تاریخ طبیعی دین» در ترجمۀ زنده یاد حمید عنایت است.

    هیوم در بخش ۶ می نویسد: سخن از این که عالم دارای یک خدای برتر است که خالق است و عالم خلق شده به دست اوست از دیر باز میان برخی اقوام بشری رایج بوده است. این درک و این دید را به هیچ طایفه و طبقۀ خاصی نمی توان نسبت داد. اما ساده لوحی است اگر که فراز آمدن انسان به کشف یکتاپرستی را که نشانگر بلوغ عقلی آدمی است نشانگر این معنا بدانیم که یکتاپرستی توانسته که مناسباتی چنان پایدار در جوامع ایجاد کند که ریشۀ بی خردی منجر به خرافی اندیشی در جوامع بخشکد و از بین برود. (عنایت ۶۳) ما همین امروز اگر در اروپا از کسی که دیندار است در بارۀ چرایی اعتقاداتش بپرسیم هرگز نخواهد گفت که به سبب درکش از نظم نهانی است که در گردش امور عالم در می یابد؛ که این را او هیچ در نمی یابد. و نخواهد گفت که به سبب آن است که خدا را خالق زیبائی های عالم می داند. دستش را بلند نخواهد کرد تا مثلاً به شما بگوید که او در تأمل به ساز و کاری که دستش و انگشتان دستش دارد نقش خالقی را که هوشمند است می بیند. چرا که او آنچه را که با آن به دنیا آمده و آنچه را که همیشه در پیرامونش دیده دیگر نمی بیند. او در آن ها چیزی نمی بیند که او را به شگفتی آرد یا نزد او ایجاد واهمه کند. (عنایت ۶۳) در عوض به شما خواهد گفت مگر ندیدی فلان کس به ناگهان افتاد مرد؟ فلان جا فلان قحطی افتاد. هوا در فلان جا به یکباره سرد و یخبندان شد. آن جا آن گاه وحشتناک باران بارید و از این دست حرف ها. به عبارتی پیدایی رخدادهای ناگوار و خلاف عادت دلایل خدا باوری اوست. (عنایت ۶۴) در عین حال توجیه چرایی وقوع این رویدادها از برای خداباورانِ عقل اندیش نیز از دشواری های نظری آنان است. ازیراست که گفته اند خداوند اگر چه که خالق گیتی است ولی هیچ مداخله در روند امور نمی کند. (عنایت ۶۴)
    گفتن یک چنین حرف ها رو در روی عوام خرافی اندیش البته که کفر نابخشودنی است. کمترین رد و اثر از درستی یک چنین حرف هایی بنیان دین و ایمان عوامی را که دینشان بر اساس ذهنیتِ پیشین و لذا پیشداورانه است بر باد می دهد. (عنایت ۶۴) می بینیم که قانونمند بودن طبیعت مهمترین نشان از برای وجود خالق هوشمند نزد خداباوران عقل اندیش است. همین نزد عوامِ خرافی اندیش کفر و ارتداد است. (عنایت ۶۴)
    ادامه در ۲

  3. (۲)
    ما آدم ها اگر چنانچه عوامیم و خرافی اندیشیم هر تلاطم در روند طبیعی امور عالم یا زندگی مان، وقوع یک رخداد سخت ناگوار، به دنیا آمدن بچه ای که به سان سایر بچه ها نیست، آنچه که وقوعش را معجزه می دانیم و یا هر رخداد خارق العاده دیگر در ما تلفیق نیرومندی از چیزی که من آن را احساسات دینی می نامم ایجاد می کند. چون ما از علل این رخدادها سر در نمی آوریم و هیچ نمی دانیم که برای چیست و چراست به زبونی می افتیم و کارهایی می کنیم که جنبۀ وحشیگری دارد و گاه جنون آمیز است و گاه بیانگر خشمی است که در ماست و گاه ناشی از آشفته پنداری ماست و این ها را ما آنگاه با عناوین گوناگون به دین و خدا نسبت می دهیم. (عنایت ۶۵)
    می توان نتیجه گرفت که دین در معنای دینی که مردم در بدایت و بدویت داشته اند هنوز در جوامعی که حتی باورمند به خدای یکتایند بردوام است. این را در بی فرهنگی رفتاری که مردم دارند و در چگونگی خرافی اندیشی آنان می توان دید. سببش ضعفی است که بنیاد عقل اندیشی – که اساسش بر آموزش است – در این جوامع دارد. [مردم به ناگزیر با آن عقلی که دارند [یا ندارند] به امور می نگرند. و] مردمِ خرافی اندیش چنان به امور می نگرند که از دیرباز آموخته اند. [و این است که به هر چه در قاب عقلی می نگرند که از رشدی که بایست می داشت بازمانده است.] (عنایت ۶۵)

    الگوی خداباوری در برخی جوامع که مشرک و بت پرست اند نوع حکومتی است که این جوامع دارند. گاه خدای قومی دست نشاندۀ خدای قوم دیگر است. و این هنگامی است که آن قوم خودش دست نشاندۀ آن قوم دیگر است. گاه به سان آن است که خدایی بزرگ بر همه رعایای خود حکمرانی می کند. (عنایت ۶۵) اساس خداباوری در این جوامع هرگز عقل و اندیشه نیست که مردم در چنین جوامعی عاجز از این کارند و به جایش نادان و خرافی اندیشند و سخت از خدایی که جبار است و هیچ هم رحم ندارد در هراسند. تملق و چاپلوسی و گزافه گویی بر یک چنین زمینه ای است که در زمین و زمان جامعه ای که این مردم در آن می زیند می روید و فراگستر می شود و نسل به نسل هم فزونی می گیرد. (عنایت ۶۶) گاه شناسۀ خدا و حکمران یا حکومت در چنین جوامعی یکی است و گاه حتی جای خدا در این جوامع حکمران و حکومت می نشیند و این دیگر خود یک جهش شگفت آور در کار دینداری بلاهت بار و خرافی اندیش است. (عنایت ۶۷)
    و این از ویژگی های عوام خرافی اندیش است که اگر چنانچه در دایرۀ اعتقاداتشان پای چند قدیس و فرشته هم در میان باشد کم کم آن را با چاکر منشی و گزافه گویی شان به مقام خدای برتر و بالاتر می رسانند. کما این که مریم عذرا در مسیحیت نخست زنی ساده و نیک منش بود و آنگاه دارای صفات الهی شد و در روسیه نیکلای را مردم همردیف خدا انگاشتند. (عنایت ۶۷)
    و من این جا روی سخنم با دین داران راستین است. در شگفتم که آنان دیری است به جای در افتان با عادات سخیف و ناشایستی که عوامِ خرافی اندیش در جامعه شان دارند خود را درگیر مباحثی می کنند که یاوه است و هیچ چیزش با هیچ چیزش نمی خواند و آکنده از تضاد نیز است. (عنایت ۶۸)
    Rather than relinquish this propensity to adulation, religionists in all ages have involved themselves in the greatest absurdities and contradictions. P31
    فرض اگر ما دینی داشتیم – فرض کنید همین دین محمد – که در بردارندۀ توحید در معنای متعالی بود و در کتابش هم چند آیه در این باره که این یا آن کس پسر یا [پسر خاله یا پسر عمه یا] جانشین خداست و آنگاه آیاتی هم در این باره که خدا چقدر این پسر یا [پسر خاله یا پسر عمه یا] جانشین اش را دوست می دارد در کتابش می گنجاند.
    Were there a religion (and we may suspect Mahometanism of this inconsistence) which sometimes painted the deity in the most sublime colors, as the creator of heaven and earth; sometimes degraded him nearly to a level with human creatures in his powers and faculties; while at the same time it ascribed to him suitable infirmities, passions, and partialities of the moral kind. P32
    بدیهی است که ما به این ترتیب در فردای درگذشت این پیامبر در طرح این معنا که ما مؤمن به دین توحیدیم به مشکل برمی خوردیم و دچار خلاف گویی و تناقض می شدیم. مگر آنگاه می شد درد تاریخی انسانی را که پیوسته در تاریخ از دو درد در رنج است [و زندگی اش و زندگی دیگران را تباه می کند] درمان کنیم. [این دو درد را من در سراسر این کتاب در شرح بدویت انسان و بی فرهنگی رفتاری که این انسان دارد و در شرح چرایی و چگونگی دینی که این انسان می سازد از این قرار لحاظ کرده ام که (۱) عبارت است از چاپلوسی و تملق و خدا سازی و (۲) گزافه گویی و بزرگ نُمایی و غلوّ در بارۀ خدایانی که انسان خودش می سازد. (عنایت ۶۸)
    That religion, after it was extinct, would also be cited as an instance of those contradictions, which arise from the gross, vulgar, natural conceptions of mankind, opposed to their continual propensity towards flattery and exaggeration. P32
    آری! من این دو ویژگی را و یعنی (۱) دُم لیسی در برابر قدرت و (۲) خدا انگاری قدرت را برنهاده ای نهادین نزد انسان و دین ساز در روزگار بدویت و روزگار بی فرهنگی انسان می دانم. (عنایت ۶۸)
    “The gross, vulgar, natural conceptions of mankind.” P32

    ادامه در ۳

  4. (۳)
    [دین اگر چنانچه موحدانه باشد؛ و اما در متنی که دارد راه را بر پیدایی خُرده خدایان بگشوده باشد و آنگاه پس از درگذشت پیامبرش شرک اندیشی پا بگیرد و رشد کند نشانگر این معناست که این دین چیزی از اصالت و حقانیّتی را که مدعی آن است کم دارد. آری] من بر این باورم که تضاد میان شرک و توحید چندان زیاد است که بتواند اصالت و حقانیت دینی را که مدعی توحید است و اما پیروانش مشرکند [و الحمد لله که ما مسیحی ایم و چنین هم نیستیم] از بیخ و بنیاد خدشه دار کند. (عنایت ۶۹)

    “Nothing indeed would prove more strongly the divine origin of any religion than to find (and happily this is the case with Christianity) that it is free from a contradiction so incident to human nature.” P31

    بخش ۸ از کتاب «تاریخ طبیعی دین» نوشتۀ دیوید هیوم به سال ۱۷۷۶ میلادی

    هیوم در بخش ۸ می نویسد: در نگاه به تاریخ دین می بینیم که آدمیان – «a few excepted» – دین شان به سبب یک گرایش طبیعی که در نهادشان است «natural tendency » حتی گاه که نگاه دینی شان از فراز بام توحید است به فرود شرک راه می برد.
    آدمی در پگاه زندگی و در مراحل نخستینِ حیات اجتماعی بشر از هر جا و از هر چه بی خبر بوده است.نه عقل و نه راهنما داشته است. [می نویسد: آدمی در این مرحله از زندگانی بشر «ignorant and unstructed» بوده است.] هیچ توانمند به درک دقایق حیرت آوری که ساختمان آناتومیک نبات و حیوان دارد نبوده که از این راه پی به وجود خالقی که هوشمند است بَرَد. نگاه آدمی به دنیای بیرون از خود در این مرحله سخت خود محور و تنگ نظرانه و چنان بوده که حواس آدمی را تنها معطوف به این می کرده که آیا این یا آن چیز برای من خوب است؟ شگون دارد؟ مورد پذیرش نیروهای مرموزِ غیبی آیا هست؟ و از این دست حرف ها که پیوسته به ذهن آدمی خطور می کرده است. (عنایت ۷۳)
    ذهن بشر در این مرحله همه چیز را مبهم درک می کرده و آدمی درک دقیق و درست از هیچ چیز نداشته است. از این جا به بعد است که صورت های خیال [از آنچه که خوشایند و ناخوشایند است] در ذهن آدمی به تدریج شکل گرفته و آدمی به این ترتیب گام در راه آدمی تر شدن گذارده است. تصاویر و خیالات انسان را در این مرحله ذهن انسان در حد گنجایشی که داشته و آن را آن چنان که می فهمیده ساخته و پرداخته است. (عنایت ۷۴)
    درک از خدایان نیز در این مرحله در ذهن آدمی شکل گرفته و خدایانِ آدمی همه به سان خود او بوده اند. از چیزی خوششان می آمده و از چیزی بدشان می آمده و از این که دیگران تحسین شان کنند یا هدیه به درگاهشان برند یا برایشان قربانی کنند خرسند و خشنود می گشته اند. (عنایت ۷۴) این معنای دین در خاستگاه دین و در مراحل آغازین از زندگی بشر و آن دینی است که آن را شرک و بت پرستی می نامیم. (عنایت ۷۴)
    مرحلۀ سوم پیدا آمدن مفهوم “خدای برتر” نزد آدمیان است. این که خدایی برتر و نیرومندتر در میان خدایان وجود دارد که دیگر خدایان کارگزار اویند و به این ترتیب میان او و آدمیان میانجی گری می کنند. این جا در این مرحله انسان بر اساس آن گرایش طبیعی که در نهادش است در بارۀ خُرده خُدایان خود چندان پرستش گری و گزافه گویی می کند که آنان را به مقام خدای برتر می رساند و به این ترتیب مفهوم خدای برتر در این میان رنگ می بازد. و من در این رابطه موسی و محمد را که پیکر نگاری و پیکر تراشی و هر چه از این دست را اگر چنانچه راهگشای پرستش باشد حرام کرده اند عاقل و هوشیار می دانم. این دو پیامبر نسبت به گرایشی طبیعی که در نهاد آدمی است [و آدمی را به ورطۀ کرنش و چاپلوسی و گزافه گویی و شرک و بت پرستی و دون منشی می اندازد] آگاه بوده اند. (عنایت ۷۵)
    هیوم در پایان این بخش بر این باور است که مادی کردن خدا و تجسم بخشیدن به خدا و بسنده نکردن انسان به خدایی که نادیدنی است از ویژگی های فیزیولوژیک مغز آدمی است. [هیوم این را در گفتارش «Human nature» انگاشته است. (عنایت ۷۵)

    بخش ۹ «تاریخ طبیعی دین» نوشتۀ دیوید هیوم به سال ۱۷۷۶ میلادی

    هیوم در بخش ۹ می نویسد: از تفاوت های موجود میان شرک و توحید یکی این است که شرک پیغمبر ندارد و خود به خود در میان آدمیان در روزگاران گذشته و در روزگاری که آدمی هنجار و اخلاق نمی دانسته که چیست پدیدار گشته و از سویی عیبش این است که فرهنگش باز و پذیرای هر هنجار غیر اخلاقی است و خُل بازار است و این شیوه از زندگی را مشرک تا زمانی که خودش برای خودش مرام اخلاقی بسازد خواهد داشت.
    ادامه در ۴

  5. (۴)
    شرک از سوی دیگر این خوبی را دارد که فرهنگش می تواند پذیرای سنن گوناگون و خدایان گوناگون در کنار یکدیگر باشد و کاری هم به این ندارد که چه درکی از امور شایست و چه درکی از امور ناشایست است. (عنایت ۷۷) خوبی و بدی ادیان توحیدی درست بر عکس این معناست. مشرک که فرهنگش چنین باز است به این سبب است که خدایش کرانمند است. او خدای خود را برای خود دارد و بر این باور است که دیگران هم خدای خود را دارند. فرد یکتاپرست اما خدایش بی کران است و آن را خدای همگان می انگارد و افزون بر این آیین و مناسکی دارد که به گمانش پیامد بهدینی اوست [لذاست که آیین و مناسک دیگران را به سخره می گیرد و نجس می داند.] و هم از این روست که می کوشد تا خدای دیگران را و آیین و مناسک دیگران را از بین ببرد و به این ترتیب آغازگر جنگ میان جوامع بشری می گردد و چون جنگ در این گونه موارد جنبۀ دینی و مرامی دارد آدمیان آن را و نفرت نهان در آن را مقدس و الزام آور می انگارند. (عنایت ۷۸)
    همه جوامع مشرک جنبۀ باز و پذیرای یکدیگر بودن را داشته اند ولی همه بی فرهنگ نبوده اند. هنگامی که از هاتف دلف پرسیدند که کدام آئین نزد خدا پسندیده تر است گفت آیینی که رواجش به حکم قانون در هر شهری مجاز است. رومیان زیاد پیش می آمد که به آیین اقوامی که شکستشان می دادند در می آمدند و در تاریخ گزارش نشده که سرباز رومی در بارۀ صفات خدای دیگر اقوام با کسی مناقشه کرده باشد. (عنایت ۷۹) اسکندر مقدونی – که مشرک و مردی به غایت خرافی بود – همه جا با دیگر ادیان و سنن و آیین دیگر اقوام کنار آمد. (عنایت ۸۰) پیروان ادیان توحیدی اما به استناد تاریخ با همه در بارۀ دین و آیین آنان به جنگ و نزاع برخاسته اند. (عنایت ۷۹) این که اکنون این قبیل کارها در انگلیس و هلند روی نمی دهد به این سبب است که حکومت توانسته که شاخ کشیشان متعصب را بشکند [و به دهانشان پوزبندی را که بایست زد بزند.] (عنایت ۸۰)
    من به استناد تاریخ به جرأت می توانم بگویم که زیان نارواداری پیروان ادیان توحیدی برای بشریت از هر عیب و ایرادی که ادیان مشرک داشته اند زیانمندتر بوده است. (عنایت ۸۱) آری تنگ نظری و تعصبی که در ادیان خداباوری چون یهود و اسلام و مسیحیت و دین زرتشت دیده و تجربه شده برای جوامع بشری سخت زیانبار بوده است. (عنایت ۸۰) درنده خویی مردمان بدوی با دین بدوی شان ـ و از برای نمونه آئین کارتاژ ها و مکزیکیان که بدان افراد انسانی را قربانی می کرده اند ـ هیچگاه با درنده خویی رفتار خداباوران در رسم تفتیش عقایدی که إعمال کرده اند و یا با اقدام خداباوران در تعقیب و آزار مخالفان دین ـ که نمونۀ آن در روم و مادرید رخداده ـ قابل مقایسه نیست. (عنایت ۸۱) هنگامی که انسان بَدَوی با رسم خونریزی که دارد آدمی را – به رسم قربانی – سر می بُرد تنها یک یا چند آدم را می کُشد. دیگر یک جامعه را به دست نابودی نمی سپارد. کُشتن نیکی و دانش و عشق و آزادی به دست مفتّشان عقاید که رسم خدا باوران یکتاپرست است سبب می شود که جامعۀ بشری گرفتار جهلی که ننگین و شرم آور است و گرفتار دروغ و دزدی و کلاهبرداری و دون منشی و بندگی گردد. وقتی که حکومت دینی است و عنداللزوم ستمگر است و مرتکب چنین جنایاتی می شود زیان آن برای بشریت به مراتب بیشتر از مرگ هزاران تن به سبب بلایای طبیعی همچون وبا و قحطی یا هر رخداد ناگوار دیگر است. (عنایت ۸۱)
    هیوم در پایان در قالب یک تشبیه یا تمثیل می نویسد: آنچه در این رابطه من می فهمم این است که این گونه قتل ها و خونریزی ها و این سنخ رفتارهای ددمنشانۀ بشر در یک حکومت دینی که ضد بشر به نام دین است – هر جا که روی داده – بَهرِ منافع یک عده و به نام “نظام مقدس” روی داده است. (عنایت ۸۲)

    پایان
    بخش های ۶ و ۸ و ۹ کتاب «تاریخ طبیعی دین» نوشتۀ دیوید هیوم
    ترجمه از داود بهرنگ

    توضیحات
    در بارۀ نوشتۀ آقای بیانفر این را در پرانتز بگویم که ما بایست توجه داشته باشیم که همه آثار گلدزیهر و به ویژه شرح حال خود او که خودش نوشته شرح حال مردم شناختی خود ما ایرانی ها است. گلدزیهر حدود ۱۲۰ سال پیش کتاب «بررسی های اسلامی» را چاپ و منتشر کرد. این کتاب را دکتر علینقی منزوی با عنوان «درس هایی در بارۀ اسلام» به فارسی ترجمه کرده است. چاپ دوم آن تاریخ اسفند ۱۳۵۷ را دارد. آقای منزوی که فرزند پسر آقا بزرگ تهرانی دانشور شیعی و مؤلف کتاب الذریعه است و از دستیاران علی اکبر دهخدا و دکتر معین بوده است در سال ۵۹ به جرم مخالفت با حکومت «جمهوری اسلامی ایران» دستگیر و به مدت یک سال زندانی شد. گلدزیهر در جلد دوم «درس هایی در بارۀ اسلام» در بررسی «جنبش های نوین مذهبی» به وهابیت پرداخته است. جای این منبع این جا در نوشتۀ آقای بیانفر خالی است. چرا؟
    در بارۀ گلدزیهر مقاله ای سودمند در آرشیو «دویچه وله – فارسی» با عنوان «ایگناتس گلدزیهر: بنیانگذار اسلام‌شناسی انتقادی به مناسبت یکصد و شصتمین سالروز تولد» در دسترس است.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

چهره‌ی مچاله‌شده از گریه و لابه‌ی بسیارِ او، بِرندی شده بود. بر بالای هر منبری که می‌رفت، در جمعِ هر جماعتی که می‌رفت؛ اشک‌اش دمِ مشکش بود. چشمِ جوانان مؤمن و انقلابی را خوب گرفته

ادامه »

سالها پیش که رهبر جمهوری اسلامی در بزنگاه انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ جنجال سند آموزشی ۲۰۳۰ را به‌پا کرد در مطلبی با عنوان «اصولگرایان

ادامه »

توی یک عالم دیگری سیر می‌کرد. در عوالمی که به واقعیت راه نداشت. تک‌تک جمله‌هایی که بیان می‌کرد و سفارش‌هایی

ادامه »