شش نکته‌ی سنجش‌گرانه در باب نظریه‌ی «دین و قدرت» سروش

یاسر میردامادی

۱. تقریر نظریّه

سخن اصلی سروش در نظریه‌ی «دین و قدرت» آن است که رخدادهای تاریخی ثبت شده از زندگی پیامبر اسلام نشان می‌دهند که محمد فردی قدرت‌پرهیز نبوده بلکه قدرت‌طلب و اقتدارگرا بوده و برای کسب، حفظ و توسعه‌ی قدرت از خشونت‌ورزی هم ابایی نداشته است ــــ گرچه سروش لفظ «خشونت» را به کار نمیبرد اما مثال‌هایی که می‌زند، مانند سر بریدن و دستور به ترور، لاجرم چنین معنایی را به ذهن متبادر می‌کند.

سروش گرچه قدرت را لزوماً منفی ارزیابی نمی‌کند و معتقد است داوری اخلاقی در باب خشونت‌های نبوی نیز باید با نظر به ظرف تاریخی رخدادها‌ صورت گیرد و نه به شکل مطلق و غیر زمینه‌مند (non-contextual) اما در نهایت می‌گوید ختم نبوت به معنای ختم قدرت‌طلبی، اقتدارگرایی و خشونت‌ورزی مؤسّسانه‌ی پیامبر است و مؤمنان، مکلف به پیروی از تأسیس‌گری پیامبر نیستند. از نظر سروش قدرت‌طلبی و خشونت‌گری پیروان اسلام سیاسی به ویژه بنیادگرایانمسلمان از آن رو است که این عده در صدد اند از محمّدِ مؤسّس پیروی کنند، حال آن‌که تأسیس‌گری از اختصاصات نبیاست و مؤمنان، مکلف به کار پیامبرانه نیستند. ما همان‌طور که خدا نیستیم نبی هم نیستیم و در عصر ختم نبوت، مؤمنان بایستی حدّشناسی پیشه کنند و تأسیس‌گری پیامبرانه را سراسر وا نهند.

برای فهم نظریه‌ی «دین و قدرت»، مهم است به این نکته توجه کنیم که این نظریه دو بخش دارد: بخش تبیینی که محمد را قدرت‌طلب و اقتدارگرا تصویر می‌کند که خشونت‌پرهیز هم نبود و نیز بخشتجویزی که با تمایز میان مقام تأسیس و استقرار، مسلمانان را دعوت می‌کند که از تأسیس‌گریمحمد پیروی نکنند و قدرت‌طلب و اقتدارگرا نباشد و خشونت‌پرهیز باشند.

در ادامه شش نکته‌ی سنجش‌گرانه در باب این نظریه خواهم آورد.

۲. خلط روشی

سروش در بحث خود تأکید می‌کند که شیوه‌اش پدیدارشناختی است اما من در ادامه استدلال می‌کنم که شیوه‌ی او پدیدارشناختی نیست و در این‌جا خلطی روشی رخ داده است. پدیدارشناسی در حوزه‌های متعددی پیاده می‌شود. یک بار وقتی سخن از پدیدارشناسی می‌گوییم منظور ایناست که خودمان داوری درجه اول تاریخی نمی‌کنیم بلکه تنها روایتی مرتبه دومی از داوری تاریخی مسلمانان به دست می‌دهیم. مثلا کاری نداریم که شواهد تاریخی حکم به این می‌دهد که پیامبردستور ترور شاعر مذمت‌گو را داد یا نه بلکه تنها روایتی به دست می‌دهیم از این‌که قاطبه‌یمسلمانان در طول تاریخ در مورد پیامبر اسلام چنین داوری تاریخی‌ای داشته‌اند.

گاهی به نظر می‌رسد که سروش به چنین معنایی از پدیدارشناسی توجه دارد. در جلسه‌ی سی و یکم از سلسله جلسات «دین و قدرت» سروش چنین می‌گوید: «درست است در روزگار حاضر کسانی می‌کوشند که بگویند فلان روایت دروغ است، یا پیامبر [کسی را] نفرستادند که آن زن شاعر یا دیگری را بکشند. من نمیدانم شاید هم دروغ باشد. من الان بر سر اینها مناقشه ایندارم. صحبت من این است که این را مذموم نشمرده‌اند و پذیرفته اند پیامبر می‌تواند این کار را بکند». به این معنا اما سروش پدیدارشناختی سخن نمی‌گوید. او خود داوری‌ای در باب تاریخ صدر اسلام دارد و کار او تنها به دست دادن روایتی مرتبه دومی از داوری تاریخی مسلمان‌ها نیست بلکه خود وسط میدان داوری تاریخی است و مطابق داوری او پیامبر اسلام شخصیتی قدرت‌طلب و اقتدارگرا داشت که از خشونت هم پرهیز نمی‌کرد.

در این پرونده بخوانید: 

اما شاید وقتی سروش از روش پدیدارشناختی سخن می‌گوید معنای دیگری در نظر دارد. شاید منظور او این است که چه پیامبر واقعاً دستور به ترور داده باشد و چه نداده باشد مسلمان‌ها عموماً به این رخدادهای خشونت‌آمیز باور داشتند ولی سروش تنها روایتی از باور عموم مسلمان‌ها به دست می‌دهد و داوری اخلاقی نمی‌کند که آیا اخلاقاً حتی ظرف تاریخی گذشته‌های دور روا است که مخالف غیر مسلح را ترور کرد یا خیر: «ما روایت‌هایی داریم [که] کسانی که پیامبر را هجو می کردند و شعر علیه او می‌گفتند، ایشان فرستاد و آنها را کشتند. اینها همه مورد قبول مسلمانان بود. من فنومنولوژیک‌وار سخن می‌گویم. یعنی حق و باطل این‌ها را کاری ندارم. یعنی فرهنگ اسلامی خو داشته با این تفکر که مخالف را باید کشت. که کسی که سب نبی می‌کند را باید کشت و این را چیز مذموم نمی‌دانسته است.»

اما بحث سروش به این معنا هم پدیدارشناختی نیست زیرا در بخش توصیه‌ایِ نظریه‌ی خود آشکارامی‌کوشد با تمایز میان مقام تأسیس و مقام استقرار راهی برای کاستن خشونت اسلام‌گرایانسیاسی به ویژه بنیادگرایان مسلمان بیابد. پیش‌فرض مقام تجویز ارزیابی غیر پدیدارشناختیاست به این معنا که مطابق داوری اخلاقی سروش خشونت‌های منسوب به نبی در عصر تأسیساسلام اکنون پرهیزکردنی است حتی اگر به فرض در ظرف تاریخی و جغرافیایی وقوع‌اش (قرن هفتم و در شبه جزیره عربستان) خشونت‌های ناموجهی نبوده باشند.

نتیجه‌ای که می‌خواهم از نکته‌ی سنجش‌گرانه‌ی نخست بگیرم این است که به خلاف ادعای صاحب نظریه بحث او به هیچ عنوان پدیدارشناختی به نظر نمی‌رسد (چه پدیدارشناسی تاریخی و چهپدیدارشناسی اخلاقی)؛ من نیز در ادامه با همین فرض جلو می‌روم که نظریه‌ی «دین و قدرت»،اگر بخواهد نظریه‌ای منجسم باشد، نظریه‌ای سراسر غیر پدیدارشناختی است، زیرا هم داوری درجه اول تاریخ‌شناختی در خود دارد و هم داوری اخلاق‌شناختی.

۳. تله‌ی قدیم‌گرایی

سروش متفکری مسأله‌محور است. او فارغ‌دلانه تاریخ صدر اسلام نمی‌گوید بلکه مشکلی دارد و آنخشونت بنیادگرایان مسلمان معاصر است و برای حل آن، با چراغ، گرد هزارتوی تاریک اعماق تاریخ صدر اسلام می‌گردد تا ریشه‌ی خشونت را بیابد. او آشکارا ریشه‌ی مشکل خشونت‌ورزی بنیادگرایان مسلمان را در تاریخ صدر اسلام، به ویژه عصر نبوی، جست‌وجو می‌کند.

مثلا سروش در جلسه‌ی سی و یکم از مباحث «دین و قدرت» می‌گوید: «پیغمبرِ [اسلام] آدمی اهل جنگ بود و این اهل جنگ و قدرت و سلطه بودن از اول با ایشان بود و این روح را در دین خودش خوب دمید.» اما لطف بزرگی در حق بنیادگرایان مسلمان معاصر کرده‌ایم اگر خشونت آن‌ها را ریشه‌مند در تاریخ صدر اسلام، به ویژه عصر نبوی، بدانیم. خود بنیادگرایان مسلمان بی شک علاقه دارند کار و بار خود را چنین ریشه‌دار در عصر نبی نشان دهند و بدین‌سان برای خود مشروعیت سنتی کسب کنند اما پژوهش‌های مختلفی نشان داده‌اند که بنیادگرایان مسلمان تا بن دندان مدرن‌اند و تا حدود زیادی (اگر نگوییم سراسر) بریده از سنت‌های متنوع اسلامی سده‌های میانه‌اند.

از باب نمونه، رامی احمد استاد حقوق اسلامیِ دانشگاه بریتیشکلمبیا در کتاب اخیر خود با عنوان«سازگار با شریعت، راهنمای هک کردن فقه اسلامی» (انتشارات دانشگاه استنفورد، ۲۰۱۸) توضیح می‌دهد که چگونه استعمارگران، تکثر فقهی سرزمین‌های مسلمان‌نشین را به سمت سیستم قانونی واحدی (codex) که اهداف استعماری‌شان را بیشتر تأمین می‌کرد، سوق دادند. البته امپراطوری عثمانی هم تلاش‌هایی در این جهت کرده بود اما توفیق با استعمارگران بود. بر ایناساس، تبدیل سنت‌های محلی متکثر فقهی ـــ که در آن فرد، مختارانه از فقیه استفتاء می‌کرد و جواب‌ها هم همیشه متنوع و محلی بود ـــ به قانونی واحد که بر همه اطلاق می‌شد مرده‌ریگ استعمار در سرزمین‌های اسلامی است و نه بر آمده از سرشت سده میانه‌ایِ فقه اسلامی.

مسلمانان ضد استعمارگر آن‌گاه در واکنش، استدلال کردند استعمارگران فقه را درست تبدیل به قانون نکردند و کوشیدند فقه اسلامی را با گرفتن جوهره‌ی تکثرگرای سده میانه‌ایِ آن به قانون مدرنیکه‌ای تبدیل کنند و این مرده‌ریگ بنیادگرایی اسلامی، که تکثرستیز و یکّه‌گرا است و از نظر تاریخیریشه‌ی سلطه‌طلبانه‌ی استعماری دارد، تا به امروزه باقی مانده است و منشأ خشونت شده استاین در حالی است که فقه اسلامی سده‌های میانه متکثر و مبتنی بر رجوع مختارانه‌ی طالب فتوا به صاحب فتوا بود و سرشت یکه‌بخش و قانون‌شدنی نداشت و نسبت به تحولات اجتماعی بسا منعطف‌تر از فقه بنیادگرایان مدرن مسلمان بود.

عدم توجه به این نکته‌ ما را به وضعیتی درمی‌افکند که مایل‌ام آن را «تله‌ی قدیم‌گرایی‌» نام نهم. بر این اساس، در نقد بنیادگرایی اسلامی به جای آن‌که برساخته‌های مدرن و دین‌مالی‌شده‌ی بنیادگرایان مسلمان را به جهان قدیم بازگردانیم، راه قابل دفاع آن است که به آن‌ها نشان دهیم کهبه خلاف ادعاهای سنت‌گرایانه‌شان چه مایه تا بن دندان در بنیادگرایی‌شان مدرن‌اند، آن‌ هم مدرنیتی کژ و کوژ، و اگر می‌خواهند به سنت بازگردند سنت‌های اسلامی چنان متکثر و متنوع اند که آن‌ یکّه‌گی قاطع بنیادگرایانه از دل این سنت‌ها در نمی‌آید و اگر هم می‌خواهند مدرنیت پیشهکنند خوب است از سویههای رهایی‌بخش و پیشروی تجدد مایه بگیرند و نه از سویههای استعماری، سلطه‌طلب، ایدئولوژیک و ارتجاعی آن.

۴. روح نادمیده

داوری سروش در نظریه‌ی «دین و قدرت» آن است که محمد پیامبری قدرت‌طلب بود و در این راه از خشونت هم پرهیز نداشت اما عیسای ناصری قدرت‌طلب نبود و خشونت‌پرهیز بود و این هر دو مؤسّس، روح خودشان را در آیین‌شان دمیدند. دیگر بار این گفتاورد را مرور کنیم: «پیغمبرِ [اسلام] آدمی اهل جنگ بود و این اهل جنگ و قدرت و سلطه بودن از اول با ایشان بود و این روح را در دین خودش خوب دمید.»

اما اگر چنین بود لاجرم تاریخ مسیحیت می‌بایستی از تاریخ اسلام، خشونت‌پرهیزتر از کار در می‌آمد اما گواهی‌های تاریخی درست به عکس است. گرچه تاریخ اسلام از خشونت مبرّی نیست و مثلا قتل دگراندیشان، به ویژه به علل سیاسی اما با روکش مذهبی، در مواردی رخ داده اما تلاش‌های گه‌گاه حاکمان مسلمان برای برپایی کلیسا (یعنی دستگاه رسمی حکومتی تفسیر دین) و برساختن ارتدوکسی (راست‌کیشی) به ثمر نرسید و از این رو دستگاه رسمی تفتیش عقائد، که وظیفه‌ی تحمیل راست‌کیشی را بر عهده دارد، هیچ گاه در میان مسلمانان شکل نگرفت ‌ــــ به جز مقطعی کوتاه و لرزان حدودا ۱۵ ساله در رخداد موسوم به «محنه» یا «فتنه خلق قرآن» در عصر عباسی که تفیتش عقائدگریشکست‌خورده‌ای با کمال شگفتی از سوی عقل‌گرایان جهان اسلامصورت گرفت؛ مأمون که خلیفه‌ای دانشمند و تحت تأثیر معتزلیان بود کوشید پایه‌گذار تفتیش عقائد شود و سنت‌گرایان و در رأس آن‌ها احمد ابن حنبل را عقب براند که با مقاومت سرسختانه‌یسنت‌گرایان خیلی زود این تلاش‌ها برای همیشه شکست خورد و زمینه‌ی افول معتزلیان را نیز فراهم کرد.

یوزف فان اس (متولد ۱۹۳۴ میلادی) متخصص برجسته‌ی تاریخ اولیه‌ی کلام اسلامی و استاد بازنشسته دانشگاه توبینگن آلمان حتی تا به آن‌جا پیش می‌رود که می‌گوید اصولا «کفر» در اسلام عموماً معنای سرکوب‌گرانه‌ی مسیحی را ندارد: «تعبیر «کفر» بر این فرض مبتنی است کهراست‌کیشی (orthodoxy) وجود دارد. این تعبیر در مورد مسیحیّت کارگشا است زیرا ما کلیسا داریم، امّا در مورد اسلام کار نمی‌کند. شما راست‌کیشی در اسلام را چطور تعریف می‌کنید؟ همیشه کسانی بوده‌اند که کوشیده‌اند حدّ و حدود راست‌کیشی را معیّن کنند، و همیشه راست‌کیشی‌هایی (به معنایی که ما در مسیحیّت، این کلمه را به کار می‌بریم) وجود داشته، امّا همیشه محلّی و کم دوام بوده است. هر زمان که حاکم یا متکلّمی در منطقه‌ای خاصّ، تفسیرمعیّنی از اسلام را الزام‌آور دانسته، بی تردید گروه‌هایی بوده‌اند که برچسب منحرف به آن‌ها خورده است، و بر اساس واژگان ما در مسیحیّت، کافر به شمار آمده‌اند. امّا گروه‌های بسیار کمی بودند که مطلقاً در همه جا از آن‌ها ابراز انزجار شده باشد […] اگر گروه‌های [کافری] در میان مسیحیان بودند، مسیحیان آن‌ها را به دیار باقی می‌فرستادند. کاتارها (Cathars) را در نظر بگیرید، آنها بی‌رحمانه تحت تعقیب قرار گرفتند و تماماً نیست و نابود شدند. مسلمان‌ها متفاوت عمل کردند […]  البتّه گاهی اوقات برخوردهای شدیداً وحشیانه‌ای هم صورت می‌گرفته. مثلاً سلطان محمود غزنوی سرِ بسیاری از مردم را از تن جدا کرد– امّا سرِ مردمانی را از تن جدا کرد که از نظر سیاسی در مقابل او قد علم کرده بودند. امّا در مابقی زمان‌ها، افراد در کنار یکدیگر باآرامش نسبی روزگار می‌گذراندند. به این معنا، اسلام در مقایسه با جهان مسیحی تصویرمتکثّرتری از خود ارائه کرده است». (خاست‌گاه‌های اسلام، فان اس، ترجمه‌ی یاسر میردامادی)

بر این اساس، از آن جا که سروش کاملا و به صراحت قبول دارد که تاریخ اسلام بسا خشونت‌پرهیزتر از تاریخ مسیحیت بوده است (بنگرید به بخش پرسش و پاسخ جلسه‌ی سی و یکم از سلسله جلسات «دین و قدرت») آن‌گاه اگر محمد قدرت‌طلب می‌بود و در این راه از سر بریدنهم ابا نمی‌داشت و روح قدرت‌طلبی را در دین خود به خوبی دمیده بود و این در حالی است که عیسی قدرت‌طلب نبود و خشونت‌پرهیز بود و روح خشونت‌پرهیزی را در دین خویش دمیده بود، آن‌گاه چرا تاریخ اسلام بسا خشونت‌پرهیزتر از تاریخ مسیحیت از کار در آمده است؟ قاعدتاً باید عکس این از کار در می‌آمد. راه حلّ این متناقض‌نمابه نظرم در یک کلمه این است: اصلا روح دمیده‌ای در کار نیست.

ایده‌ی «روح دمیده»، خود، نشانه‌ی آن است که سروش در تحلیل ریشه‌های خشونت بنیادگرایانمسلمان به «تله‌ی قدیم‌گرایی» افتاده و امری مدرن را به جهان قدیم پس افکنده است.

۵. تاریخ «ذیل» اسلام

سروش گرچه نسبت به حدیث‌های شاذ و حتی مستفیض، نگاه شکاکانه دارد و اصل را بر مجعولبودن آن‌ها می‌گذارد مگر خلاف‌اش ثابت شود اما گویا در مورد حدیث‌های به نظر متواتر این نگاه شکاکانه را ندارد. از این رو در سلسله جلسات «دین و قدرت» برای اثبات قدرت‌طلبی نبی به احادیثی توسل می‌جوید که به برداشت او متواتر است: «اما این روایتی که شیعه و سنی از پیامبر نقل کردند که هرکه دینش را عوض کرد بدون چون و چرا بکشندش، روایت متواتری‌ست در شیعه و سنی و به آن عمل هم می‌شده است. یعنی چیز متروکی نبوده که گاهی به صورت روایتی جاییقرار بگیرد. تا همین امروز هم مورد عمل قرار می‌گیرد و حکایت از همین قصه دارد که قدرت باید محافظت بشود».

اکنون صرفاً برای پیشبرد بحث فرض می‌گیریم که این روایت متواتر است. چرا سروش روایت‌های فرضاً متواتر را مشمول شکاکیت حدیث‌شناختی خود قرار نمی‌دهد؟ از آن‌جا که این نکته‌ی روش‌شناختی مهمی در فهم او از تاریخ عصر پیامبر است مدلّل ساختن آن ضروری است به ویژه اگر مخالفانی جدّی داشته باشد، که دارد.

پژوهشگران بسیاری از جمله یوزف فان اس، که ذکر او پیشتر گذشت، معتقدند که اسلام به معنای تعیین‌کننده‌ای بسط پسامحمدی داشته و اگر قرآن را بتوان به عصر خود نبی بازگرداند آن‌گاهاسلام به معنای تعیین‌کننده‌ای بسط پساقرآنی داشته است، بسطی پسین که البته در قالب تاریخ‌نگاری خود را به عصر نبی یا صحابه منتسب کرده است. بر این اساس، ارجاع به سیره‌ی نبی چندان برای شناخت تاریخ اولیه‌ی اسلام کارساز نیست. پژوهشگران بسیاری نشان داده‌اند که تاریخ ذیل اسلام، که در قالب سیره و مغازی ۱۵۰ تا ۲۵۰ سال پس از مرگ محمد نوشتهشده‌اند، در روند تاریخ‌نویسی به تاریخ صدر اسلام پس‌افکنده شده است. به تعبیر ساده، تاریخ صدر اسلام تاریخ ذیل اسلام است، مگر خلاف آن ثابت شود.

مثلا شان اَنتونی، استاد زبان‌ و فرهنگخاور نزدیک در دانشگاه ایالتی اوهایو، در کتاب اخیر خود با عنوان «محمد و امپراتوری‌های اسلام: برساختن چهره‌ی پیامبر اسلام» (انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، ۲۰۲۰) استدلال می‌کند که ژانر سیره و مغازی‌نویسی‌ای که به دست ما رسیده، ژانریاموی-عباسی است که انگیزه‌ی سیاسی امپراطوری‌های اموی و عباسی در شکل‌دهی به آن‌هانقش مستقیم یا غیر مستقیم ایفا کرده و نه فقط این، که سیره و مغازی‌ای که انگیزه‌های اموی-عباسی را برآورده نمی‌کردند، سوزانده شدند و یا از آن‌ها حمایت نشد و از این رو به دست ما نرسیده‌اند.

حاصل کلام آن‌که مبنای تواتر مسلمانان عموماً تصویری از پیامبر است که در عصر امپراطوری‌ها و برای اهداف امپراطوری‌ها برساخته شده و از این رو در استناد به متواترات و یا متواترنماها نیز بایستی احتیاط پیشه کرد. از این گذشته، اگر صاحب نظریه‌ی «دین و قدرت» به متواترات یا متواترنماها استناد می‌کند، آن‌ها همیشه به سود نظریه‌ی او نیستند. مثلا عفو عمومی صادر شده از سوی پیامبر پس از فتح مکه نیز از مشهورات (اگر نگوییم متواترات) است و به سختی می‌توانآن را نشانه‌ی قدرت‌طلبی پیامبر تفسیر کرد.

۶. محمد در قرآن

گرچه حدیث، سیره و مغازی‌نویسی ژانرهایی متأخر و آمیخته به انگیزه‌های تاریخ پسامحمدیاند، اما امروزه شواهد قابل اعتمادی در اختیار داریم (مانند تاریخ‌گذاری ـــ به شیوه‌ی کربن ۱۴ــــنسبت به دست‌نوشته‌های اولیه همچون قرآن صنعا و نیز تحلیل درون‌متنی قرآن) که از رهگذر این شواهد با درجه‌ای از اطمینان می‌توان گفت دست‌کم قرآن منبعی بسیار متقدم است، ولو این‌که بعدها نقطه‌ و اعراب‌گذاری متن قرآن موجب تعدد قرائات شده باشد که تفاوت‌هایی جزیی در فهم آن پدید آورده است. از این رو می‌توان قرآن را کم‌وبیش منبعی قابل اعتماد برای ترسیم زندگی محمد دانست.

گرچه قرآن ــــ به خلاف عهد جدید که عیسی‌نامه است ــــ محمدنامه نیست بلکه خدای‌نامه است و اطلاعات اندکی در مورد زندگی محمد در قرآن می‌توان یافت، اما از خلال اطلاعات اندکی که در مورد زندگی محمد در قرآن می‌توان یافت این پرسش مطرح است که آیا تصویر محمد در قرآن تصویری قدرت‌طلب و اقتدارگرا است که خود معیار عدالت است و معیاری مستقل از او برای سنجه‌ی عدالت وجود ندارد؟ گرچه سروش به ظاهرِ برخی آیات قرآن توسل جسته است، آیاتی که به نظر می‌رسد تصویری خودمحور و اقتدارگرا از پیامبر و نیز خدای محمد ارائه می‌دهند، آیات دیگری نیز وجود دارند که تصویر متفاوتی در این باب عرضه می‌کنند، آیاتی که در پرتو آن‌ها می‌توان آیات مورد استناد سروش را نیز بازتفسیر کرد. مثلا قرآن در موارد متعددی به پیامبر در مورد کنش‌های او تذکر می‌دهد، از او می‌خواهد با مردم مهربان باشد، عواقبِ تندی با مردم را به او یادآوری می‌کند و از محمد می‌خواهد که تکرو نباشد و با مردم مشورت کند: «[اى پیامبر!] به واسطه مهر و رحمتى از جانب خداست که با مردم مهربان گشته‌اى، و اگر خشن و سنگدل بودى، [مردم] از دور تو پراکنده مى‌شدند. پس از [خطاهای] آنان درگذر و براى آنها طلب آمرزش کن. و در کارها با آنان مشورت کن» (آل عمران (۳): ۱۵۹).

حتی در جای دیگری قرآن به پیامبر نهیب می‌زند که اگر جمال زنی چشمگیر او شد دیگر حق ندارد زنی را به همسری بگیرد: «[ای پیامبر] بر تو حلال نیست که پس از این [زنانى که برشمردیم]، زنان [دیگری] را جایگزین آنان کنى و [نیز] بر تو حلال نیست که همسرانى [تازه] برگزینی، هر چندحُسن آنان تو را به شگفت آورد.» (احزاب (۳۳): ۵۲). پژوهشگران نشان داده‌اند که خطاب‌هایعتاب‌آمیز قرآن به پیامبر اسلام تا هشتاد مورد را شامل می‌شود. مثلا بنگرید به: جستاری در خطاب‌های عتاب‌آمیز خداوند به پیامبر، مهین شریفی اصفهانی، مقالات و بررسیها، شماره ۷۲، زمستان ۸۱، صص ۹۹-۱۱۵. این عتاب‌ها مفسران قرآن را که قائل به عصمت نبی هستند به دردسرهای تفسیری بسیاری انداخته است. حتی اگر سرشت وحی قرآنی را رؤیای محمدی بدانیم و نه عین کلام خدا باز هم این آیات نشان از آن دارند که محمد ضمیری ملامت‌گر و خودانتقادگرا داشته است و نه خوی خودکامه و عدالت‌سرِخود.

۷. حجت مسلمانی

سروش می‌کوشد راه حلی برای خشونت به اسم اسلام بجوید. صرف نظر از داوری‌مان در باب کارآمدی راه حل پیشنهادی او، پرسش مهم دیگری که مطرح است این است که آیا نظریه‌ی «دین و قدرت» سروش جایی برای حجت مسلمانی باقی می‌گذارد؟ پیامبری که قدرت‌طلب و اقتدارگرا باشد و خشونت‌پرهیز نباشد چگونه شایسته‌ی الهام‌بخشی و پیروی تواند بود؟ این پرسش مطرح نمی‌شد اگر سروش در قامت یک آکادمیسینِ فارغ‌بال نظریه‌پردازی می‌کرد. اما کارویژه‌ی سروش روشنفکری دینی است و او لاجرم با این پرسش رو-در-رو است. پاسخ سروش به پرسش از حجت مسلمانی تا کنون دو بخش داشته است: ۱. خشونت‌های پیامبر را باید در ظرف زمان خود دید، ۲. مسلمانی عموماً حاصل شیفتگی، فشار بیرونی یا تقلید است. من در ادامه استدلال می‌کنم که این پاسخ‌ها بسنده نیستند و برای بازسازی حجت مسلمانی به دلایلی بیش از این‌ها نیاز است.

این‌که خشونت‌های منسوب به پیامبر را باید در ظرف زمان خود دید و زمان ما دیگر شده است و داوری بر اساس معیارهای قرن‌ بیستم و یکمی در باب رخدادهای قرن هفتمی نابهنگامی تاریخی یا همان زمان‌پریشی است، در نگاه نخست سخن معقولی است اما اگر این سخن منقح  نشود مستعد در افتادن به نسبی‌انگاری تاریخی است، یعنی مستعد درافتادن به این داوری است که ما سراسر تخته‌بند زمان حال هستیم و نمی‌توانیم در باب زمان‌های دور داوری اخلاقی کنیم. به نظر می‌رسد که نسبی‌انگاری تاریخی حجت مسلمانی را سراسر منتفی می‌کند: زمان‌های دوری که فهمیدنی نیستند چه‌سان الهام‌بخش و مایه‌ی رستگاری توانند بود؟ صاحب نظریه‌ی «دین و قدرت» برای بازسازی حجت مسلمانی در پرتو نظریه‌ی خود بایستی نشان دهد که چگونه فهم خشونت‌هایمنسوب به پیامبر در ظرف زمانه‌ی نبی سر از نسبی‌انگاری تاریخی در نمی‌آورد و یا اگر در می‌آورد بر سر حجت مسلمانی چه خواهد آمد.

اما این داوری تاریخی که مسلمانی عموماً حاصل شیفتگی، فشار بیرونی یا تقلید بوده است، ء صرف نظر از قابل دفاع بودن یا نبودن‌اش، پاسخی به این پرسش نیست که چگونه می‌توان از پیامبری قدرت‌‌طلب و اقتدارگرا که خشونت‌پرهیز نبوده پیروی کرد و رستگاری جست؟ گیرم دین‌داران معیشت‌اندیش به قهر، شیفتگی یا تقلید مسلمانی پیشه کرده‌اند اما دین‌داران معرفت‌اندیش و نیز تجربت‌اندیش بر لونی دیگر اند و به آن‌ها پاسخی مقنع باید داد ــــ اگر پاسخی هست. صاحب نظریه‌ی «دین و قدرت» برای بازسازی حجت مسلمانی در پرتو نظریه‌ی خود بایستی به این پرسش، پاسخ تجویزی دهد و نه توصیفی؛ و این پاسخی است که هم‌چنانمنتظر شنیدن آن هستیم.

۸. حاصل کلام

من در این گفتار شش نکته‌ی سنجش‌گرانه در باب نظریه‌ی «دین و قدرت» سروش طرح کردم. نکته‌ی اول آن بود که این نظریه، به خلاف ادعای خود، پدیدارشناختی نیست. نکته‌ی دوم آن بود که این نظریه، پدیده‌ای مدرن را در جهان قدیم ریشه‌یابی می‌کند و از این رو به «تله‌ی قدیم‌گرایی» افتاده است. نکته‌ی سوم آن بود که کمتر بودن آشکار خشونت در جهان اسلام در مقایسه با جهان مسیحی نشان از آن دارد که، به خلاف ادّعای صاحب نظریه، مؤسسان این دو آیین روحی در دین خود ندمیده‌اند. نکته‌ی چهارم آن بود که نسبت به حتی متواترات تاریخ صدر اسلام نیز باید احتیاط پیشه کرد زیرا تاریخ صدر اسلام تاریخ ذیل اسلام است، مگر خلاف آن ثابت شود. نکته‌ی پنجم آن بود که تصویر محمد در قرآن، به خلاف ادعای صاحب نظریه، تصویری خودکامه و عدالت-سرِ-خود نیست بلکه تصویر کسی است که ضمیر ملامت‌گر و خودانتقادگرایی دارد و نکته‌ی ششم و پایانی آن بود که نظریه‌ی «دین و قدرت» هنوز نتوانسته به پرسش از حجت مسلمانی پاسخ مقنعی دهد.

توضیح: این مقاله صورت‌ نوشتاری گفتاری است که در «سرای گفت‌وشنود (حلقه‌ی دیدگاه نو)» به تاریخ یکشنبه ۱۰ ژانویه ۲۰۲۱ میلادی / ۲۱ دی ماه ۱۳۹۹ خورشیدی ارائه شد. در این جلسه علاوه بر این گفتار، آقایان عبدالعلی بازرگان و حسن یوسفی اشکوری نیز نقدهای خود را به نظریه‌ی «دین و قدرت» ارائه کردند و سپس عبدالکریم سروش به بخشی از نقدها پاسخ داد.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

11 پاسخ

  1. تعریف ،معنی،شناخت انسان
    آیا همه بشر انسان اند ؟
    آیا بشری که اراده سیاسی ندارد، رو به شناخت به بی نهایت ندارد، انسان است؟
    آیا این بشر بالقوه انسان است و باید رشدوکمال عقلی و سیاسی و اخلاقی واجتماعی و روحانی و معنوی پیدا کند تا
    بالفعل انسان بشود.

    ولذا ،اکثر ابوالبشر ،من حقیر باید
    روی خودمان کار کنیم

    خدا با کسی شوخی ندارد،
    یک نظامی دارد مهمترین آن حق الناس

    نکردن است ،و ظلم و ظالم را متناسبا ،
    بطور عادلانه مجازات میکند،

    البته این اسلام جمهوری اسلامی

    و داعش ،و طالبان و القاعده و مصباح یزدی و نامرحوم محمد یزدی ،

    مجاهد خلق ، اسلام ساختگی است .

  2. ” با عرض سلام” خدمت استاد محترم ودانشمند جناب یوسفی اشکوری و اساتید گرامی دیگر همانند دکتر کدیور، جناب میردامادی، جناب داوود بهرنگِ گرامی و…. هرآنکه که در بضاعت علمی خود می بیند خواهشمندم به ابهام و سوال حقیر جهت روشنگری در صورت امکان جواب قاطع بفرمایند و بنده ای را از ابهام در آورند . واما سوال من :
    آیا در قرآن کریم یا کتب تاریخی معتبر و یا حدیث معتبری از خود رسول اکرم این مسئله ذکر شده است که خداوند پیامبرش را موظف ومامور تشکیل حکومت اسلامی در شبهه جزیره عرب کرده باشد؟ چون پیامبر خود گفته است من هم بنده ای مانند شما هستم و فقط رسول و مامور از جانب اویم که بگویم خداوند یکیست لا الله الا الله و مردم را دعوت به ترک شرک وبت پرستی کنم و به پرستش خدای یکتا ایمان بیاورند ، لذا چون رسول گرامی خدا وظیفه خویش را در دوران بعثت و دعوت آنهم در شرایط سخت آن دوران به درستی وبا موفقیت به انجام رسانده و حتی مکه و قریش ودیگر طوایف ایمان آوردند وبت خانه ها برچیده شد انتظار میرود پیامبر ختم ماموریت اعلام میکرد ابهام حقیر در این است که آیا دستور صریح خداوند به رسولش بوده که بعد از آن تشکیل حکومت اسلامی بر پایه شرح واحکام اسلام و قرآن دهند ؟ و کشورگشایی کنند؟ یا بعد از فوت ایشان خلفا این کار را خود خواسته انجام دادند وحکومت تشکیل دادند؟ ممنون وسپاسگذار میشوم که حضرات در حد بضاعت وقت برای جواب صریح گوشه چشمی به پیام بنده بیاندازند .. با تشکر از سایت زیتون و خسته نباشید به زیتونیان گرامی .”

  3. ” سلام .. جناب شمیرانی ، احسن و مرحبا ، شما در این نظر خودتان را در چگونه جایگاهی قرار داده اید؟! سوای ایراداتی چند (اگر باشد) به بحث و نظریه دکتر سروش شخصا به این قسمت از نظر شما که رسیدم چهره روبه زوال و محکوم به فنا ی خشک مذهبانی امثال شما را در قالبِ دینداران وخدا پرستانی که خود را پیرو‌حضرت محمدی که هرگز نتوانسته و قادر به درک او از خدا ‌ودین نخواهید بود میبینم آنگاه اگر حق را به سروش بدهم بسیار بجا خواهد بود عین قسمتی از حرف شما این بود : … از بدآموزی های اسلام ایرانی (که ملغمه و معجونی متشکل از افکار و عقاید التقاطی و انحرافی عرفا و صوفیانی بودا و هندو زده، مانند: مولوی، حافظ، سعدی و … و علمای علم کلام متاثر از فرهنگها و آیینهایی عتیقه و فرسوده و فیلسوف های به اصطلاح مسلمان یونانی زده و فقهایی که جز انطباق دادن احکام قرآنی با فقه یهودیان شاهکار دیگری ندارند) و دوری جستن از نگرش دین شناسی غربی که ما بعینه شاهد آن هستیم که هیچ دستاورد مثبتی مخصوصا در جوامع خویش نداشته و با به ورطه پوچی فلسفی و خودخواهی نژادپرستانه انداختن مخاطبین خویش، جهان را دچار تلاطم و تشتت کرده اند، نگاهی دیگر به دین اسلام قرآنی (از منظر خوانشی بر گونهء اقبال، طالقانی و شریعتی) انداخته و دنیا و آخرت خویشتن را برای خوشایند ها، آفرین ها، کسب القاب، عناوین و جوایز به اصطلاح علمی و بین المللی و یا از سر لجاجت و تسویه ….. !!! وا عجبا !!! یکباره چیزی از اسلام و ایرانیان باقی نگذاشته اید ، آفرین و مرحبا به دانش و دین مبتنی بر خوانشِ متجدد شما که خوانشِ اقبال وطالقانی و شریعتی باشد ، چگونه ودرچه جایگاه علمی وفلسفی وبا چه حقی اسلام ایرانی و عرفان و تصوف ، وبزرگانی که در قلب تمام ایرانیان کمتر از پیامبری جایگاه ندارند منحرف و القاطی و بی دین نامیده اید؟ بزرگانی چون سعدی ، مولوی، حافظ ، شمس تبریزی، عطار نیشابوری، ابوالسعید ابوالخیر، عراقی، محی الدین عربی، خیام ،سهروردی وهزاران عارف ، شاعر، فیلسوفِ زمانه خود را که خوانششان از دین اسلام و خدا و محمد جز عشق وکمال و معرفت و صلح و نوعدوستی نبوده ملحد و منحرف وکنار می‌گذارید وبه شریعتی واقبال پناه میبرید ؟ وقتی تفسیر شما از قرآن و محمد و دینداری را میبینم گمان میکنم که همراه پیامبر در غار حرا تشریف داشتید ، صد البته امثال شما برای همان زمان به دنیا آمده اید و از خود هیچگونه اختیارِ تعقل و خردورزی و اندیشه جدیدی که بر روشنفکری و روشن نگری دینی بیانجامد ندارید ، شما مختارید اینگونه جزم و خشک بیندیشید اما حق ندارید ایرانیان را به واسطه نوع دریافت شان از اسلام ودین به نام اسلام انحرافی(منحرف) و التقاطی و گمراه بشمارید زمان امثال شما ودکان و دستکِ دین فروشی و حوزه ها و دعا و تفسیر تخریبی تان گذشته، انسانِ ایرانی و بشر امروز هنوز در خانه خود حافظ و سعدی و مولانا را عین حق وحقیقت و عشق نگهداری میکنند و عشق بهانه خدا برای آفرینش است وهیچکس نمیتواند خدا را از قلبِ عاشق بیرون بکشد و چیزی دیگر که شماها تفسیر وبه زور شمشیر اجبار میکنید را در قلب ایرانیان وانسان طالب صلح و نوعدوستی و ایمان بدون خشونت جایگزین کند برای شماها سجده ورکوع تقلیدی وبدون ایجاد ارتباط روحانی راحت تر است ، خیلی ساده تر است که یک خدای شسته رفته و یک تفسیر خشک و آماده از پیامبر و قرآن بی زحمت واندیشه وجدل را به ارث ببرید و راه ورسم تحقیق و چله نشینی و ریاضت و عرفان و عشق را نیاموزید واز ترس برچسب هایی که در آخر سر به سروش زدید همان دینِ و سنتِ اجداد خود را بدون اینکه جراتِ اظهار نظر و تغییر قلبی داشته باشید دو دستی نگه دارید اما حق ندارید به فرزندان خود بیاموزید شاید در شما اثری نکند اما جملاتی از یکی از همان به قول شما هندو زدگان منحرف و عارف و صوفی التقاطی در آخرِاعتراضم به خشک مذهبی وخشک اندیشی شما میآورم شاید معجزه شد و یاد گرفتید که خدا را کمی در نزدیکتر بجویید و اینهمه تفسیر و تعریف و روایت و حدیث جز اختلاف متفرقه نیست…. …
    قلبِ من پذیرای همه صورت هاست، قلب من چراگاهیست برای غزالانِ وحشی، صومعه ای است برای راهبانِ ترسا و معبدیست برای بت پرستان و کعبه ایست برایِ حاجیان، قلبِ من الواحِ مقدسِ تورات است و کتابِ آسمانی، دینِ من عشق است و مَرکبِ عشق مرا به هرکجا که بخواهد سوق میدهد و این است ایمان و مذهبِ من.
    …… محی الدینِ عربی )
    با تمامی احترام و ارادتِ تاکیدی.. نریمان تهرانی…‌ بامداد ۲۷ دی ۹۹”
    این نوشتار هرگز در مقام دفاع از نظر سروش نبوده ونیست… با سپاس فراوان از زیتون و زیتونیان عزیز..خسته نباشید”

  4. به نظر من تاریخ تفتیش عقاید در اسلام کاملا قابل بررسی دقیقه و دست کمی از دو قرن تفتیش عقاید مسیحیت ندارد و کمتر بودن ان غلط مشهور بعضی ترجمه از مستشرقینی است که گزینش در مترجمین مسلمان شده اند چون خوشایندشان بوده.همینکه کتب رازی و معتزله باقی نمانده یا صوفیان تکفیر میشدند و هنوز هم میشوند(کثیری از اقطاب صوفیه توسط فقها و غیر فقها کشته شده اند)راهبر ماست که مشهور برساخته مترجمین گزینشگر مسلمان را تامل بیشتری کنیم.اما خشونت در تاریخ مسیحیت یک علت ناقصه اش در توجیه گری خشونت قبول متون عهد قدیم یا تورات و نوشته های منسوب به انبیای بنی اسراییل و تاریخ عهد قدیم است که شباهت زیادی با فقه اسلامی دارد.یعنی قبول متون عهد قدیم بدرد سلاطین مسیحی میخورده تا چنان کنند که کردند.در حالیکه عهد جدید شبیه ایات مکی قران در این زمینه بسیار فقیرتر(خشونت) است.مگر یکی دو ایه که در هوای کلی محبت محور عهد جدید تفسیر پذیر بوده.که البته از انهم استفاده های متفاوت قدرت مدارانه شده.مثل ایه که من نیامده ام که صلح در خانواده برقرار کنم بلکه اختلاف.که مفهوم ان در سیاق عهد جدید به معنی اختلافات ایمانی نوکیشان مسیحی با خانواده یهودی و غیر یهودی است و یک گزارش است نه یک امر.یعنی در جهان مذهب محور گذشته که هویت ساز بوده نوکیشی منشا اختلاف میشود نه اینکه باید بشود.

  5. به نظر من تاریخ تفتیش عقاید در اسلام کاملا قابل بررسی دقیقه و دست کمی از دو قرن تفتیش عقاید مسیحیت ندارد و کمتر بودن ان غلط مشهور بعضی ترجمه از مستشرقینی است که گزینش در ترجمه مسلمین شده اند.همینکه کتب رازی و معتزله باقی نمانده یا صوفیان تکفیر میشدند و هنوز هم میشوند(کثیری از اقطاب صوفیه توسط فقها و غیر فقها کشته شده اند)راهبر ماست که مشهور برساخته مترجمین گزینشگر مسلمان را تامل بیشتری کنیم.اما خشونت در تاریخ مسیحیت یک علت ناقصه اش در توجیه گری خشونت قبول متون عهد قدیم یا تورات و نوشته های منسوب به انبیای بنی اسراییل و تاریخ عهد قدیم است که شباهت زیادی با فقه اسلامی دارد.یعنی قبول متون عهد قدیم بدرد سلاطین مسیحی میخورده تا چنان کنند که کردند.در حالیکه عهد جدید شبیه ایات مکی قران در این زمینه بسیار فقیرتر(خشونت) است.مگر یکی دو ایه که در هوای کلی محبت محور عهد جدید تفسیر پذیر بوده.که البته از انهم استفاده های متفاوت قدرت مدارانه شده.مثل ایه که من نیامده ام که صلح در خانواده برقرار کنم بلکه اختلاف.که مفهوم ان در سیاق عهد جدید به معنی اختلافات ایمانی نوکیشان مسیحی با خانواده یهودی و غیر یهودی است و یک گزارش است نه یک امر.یعنی در جهان مذهب محور گذشته که هویت ساز بوده نوکیشی منشا اختلاف میشود نه اینکه باید بشود.

  6. شناسایی( ایدانتیفیکاسیون )
    تعریف ( identification )
    معنی کردن (سینیفیکاسیون )

    بما کمک میکنند که هر پدیده ای را درک کنیم .
    حق و عدل دو واژه کلیدی اند.

    اگر خدا و پیامبر حق اند و عادل اند ،
    پس هر چه میکنند .رحمت است .
    مگر موسی ع ، نکشت ؟
    خوب ،این به اعتقاد ما بر میگردد ،
    که این خدا را قبول کنیم یا نه .

    البته مشگل در آنجاست که ،
    مطمئن بشویم ،
    که حدیث صحیح است ،
    و قران را تحریف شده ندانیم.

    یک معادله چند رقمی داریم .

    و ایا هدف وسیله را توجیه می‌کند.

    و قتل وجنگ در برابر جنایتکار ،و ظالم
    یک امر دفاعی است .
    اگر تهاجمی باشد قابل قبول نیست،
    ولی من فکر نکنم ،محمد ص

    برای نماز وروزه ،دزدی ، آدم میکشته
    است .

    ولی خدا و رسول در مورد ظلم و ظالم
    هیچ انعطافی نداشته اند ،
    واین اتفاقا ،امری پسندیده است و عین
    رحمت و حق و عدالت است.

    البته همه فکر میکنند حق اند ،
    هیتلر و چنگیز هم .

  7. اقای میر دامادی شما برای بی اعتبار نشان دادن سخنان سروش به جای رجوع به تاریخ اسلام و اعمال پیامبر در دوره ی مدنی و سیره ها و احادیث و هزاران کتاب فقهی و… از فلان استاد دانشگاه در امریکا و سپس از المان نمونه اوردبد که چه؟ که الیهناس غربی ها هم می گویند اسلام قدرت طلب و تهاجمی نبوده است این شیوه ی قدیمی برای بستن دهان منتقدان است.گسترش اسلام از مدینه گرفته تا اسپانیا و شبه قاره ی هند و اسیای میانه با جنگ و خشونت وغارت و تجمیل همراه بوده است ان وقت شما برای کمرنگ کردن اینها سراغ مسیحیت می روید . شما که مدعی هستید یک سخنی و تحمیل دینی حاصل استعمار است یا تاریخ اسلام و را نمی دانید یا ماله کشی می فرمایید
    این چه ادعایی است که وهابیسم و اخوان المسلمین و خمینیسم و طالبان و داعش و بوکو حرام و شباب و جنبش های سلفی نه ارتجاعی بلکه مدرن اند این که اینها واکنشی به پیشرفت مدرنیته هستند یک چیز است مدرن خواندن انها چیز دیگر
    این شیوه ی استدلال از حفیفت جویی بدور است

  8. باسلام
    من با توضیحی کلی آغاز می کنم؛
    هنگامی که مردم ایران در سال ۵۷ محمد رضا شاه پهلوی را در پی یکسال اعتصاب و تظاهرات خیابانی مسالمت آمیز ناگزیر به فرار از ایران کردند چشم دنیا به ایران دوخته شد. هنگامی که مهندس مهدی بازرگان ـ قانون گرا ترین فرد ایرانی ـ اختیار دولت را بر عهده گرفت تحسین دنیا را برانگیخت. هنگامی که گروگان گیری در ایران رخ داد پیام آور توحش شد. پا به پای آن تحریکات جنگ افروزانۀ خمینی بر علیه “صدام عفلقی کافر” هراس آور این واهمه شد که نکند منجر به جنگ شود و شد و نگرانی رشد گرایشات وحشیانه در ایران را ایجاد کرد. سپس سلمان رشدی را خمینی به جرم نوشتن رمان در آن سر دنیا محکوم به مرگ کرد و آنگاه بود که غرب چشم هایش را به توحشی نابهنگام و مبهم و دامن گستر که مرکز ثقلش ایران بود گشود و کوشید تا جنگ سرد جنگ هسته ای نشود. فقیه آنگاه در ایران به پشتوانۀ فقاهتی […]داس به دست گرفت و سرها را گستاخ درو کرد که حکومت اکنون بنا به درک فقیه جنبۀ مقدس داشت و مخالفت با حکومت مخالفت با خدا و گناهی نابخشودنی بود که هر منتقد و مخالف را “مرگ ارزان” می کرد.

    می خواهم بگویم که این زمینۀ مطالعات اسلام شناسی در دانشگاه های غربی در دانشکده های اورینتال در چهار دهۀ اخیر است. بودجه اش را در اروپا وزارت کشور و وزارت امور خارجه می دهد تا برای دو پرسش کانونی پاسخ بیابد؛
    ۱) خاستگاه اندیشۀ ضد بشر به اسم اسلام و توحش بنیاد برانداز به اسم اسلام ـ که مرکز ثقلش ایران است ـ چیست؟
    ۲) افکار عمومی در جهان غرب موافق چه و که و کدامین گرایش و مخالف چه و که و کدامین گرایش باید باشد؟

    این جاست که عبدالکریم سروش پا به میان نهاده اند و ـ بی آن که مشخص کنند گفتارشان در پاسخ به کدام پرسش است ـ بانگ برداشته اند که یافتم یافتم و می کوشند تا گفتارشان را بازارپسند و تقاضامند کنند.

    جهان غرب جهان علم محور است. همان قدر که لازم دارد تا واکسن اش را به تأیید دانشگاه برساند لازم دارد که گرایشات سیاسی اش [و دوایر خارجی و وزارت کشورش] را به تأیید دانشگاه برساند. از شما می پرسد؛
    پرسش ۱) منبع گفتار شما ـ در پاسخی که در میان می نهید ـ چیست؟
    عبدالکریم سروش می گوید: منبع من قرآن است که آن را رؤیای پیامبر می دانم. از او می پرسند: استدلال شما در این زمینه چیست. می گوید: «نمی‌دانم چرا این‌گونه شد که نگاهم به این افتاد که این قرآن تألیف پیامبر اسلام است.» [از سخنرانی دین یک «قدرت» است]

    پرسش ۲) منابع گفتار شما ـ در پاسخی که در میان می نهید و ـ در نگرش شما به تاریخ چیست؟ نظر به این که ایشان نقل قول از ابن خلدون آورده اند می توان گفت که ایشان کمترین آشنایی با علم تاریخ ندارند. نه می دانند منبع چیست و نه می دانند نقد منبع چیست. [یاسر در نکتۀ چهار به این موضوع پرداخته است.]

    پرسش ۳) روش شما در کار بررسی تان چیست؟ [یاسر در نکتۀ اول به این موضوع پرداخته است.]

    نکتۀ پایانی؛
    هر کس به هر دینی که باشد در گفتار از دین حرفی برای گفتن و محاجه دارد. درست این جاست که قرآن می گوید: [ای پیامبر!] به آنان که باورمند به گفتار تواند؛ به یهودیانی که تنها باورمند به باورداشت های دینی خوداند؛ به صابئینی که تنها باورمند به باورداشت های دینی خوداند؛ به نصارایی که تنها باورمند به باورداشت های دینی خود اند؛ به مجوسی که که تنها باورمند به باورداشت های دینی خوداند؛ و نیز به مشرکان ـ آنانی که دارای باورداشت های شرک آمیزند ـ بگو که در کار دین محاجه نیست. داوری به قیامت و در نزد داور دادگر است. « إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلصَّٰبِـِٔینَ وَٱلنَّصَٰرَىٰ وَٱلْمَجُوسَ وَٱلَّذِینَ أَشْرَکُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ ٱلْقِیَٰمَهِ ۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَىْءٍۢ شَهِیدٌ.» جای دیگر می گوید: به آنان بگو! دینِ درست آن نیست که قوم تو دارد؛ آن است که تو را چنان باورمند کند که هرآینه دغدغۀ کار و کردار نیک را در تو برانگیزد. [راه رستگاری این است.] «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَالَّذِینَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.»

    آقای سروش هنگامی که هیولای توحش در ایران نعره برآورد و غوغا به پا کرد از مداحان آن بود و خمینی را بارها «امام امت و عارف [بالدار] و عاشق وارسته» عنوان کرد. اکنون جا دارد به جای پرداختن به پرسش دانشگاهی به این پرسش بپردازند که چرا خودشان به منزلۀ عارف بالدار چاقوی خمینی را در فصل قتل عام تیز کردند؟ مگر قرآن [آن که رؤیا نیست] نمی گوید: [هر آینه بدان که] کردار تو به تو و کردار محمد به محمد مربوط است؟ «تِلْکَ أُمَّهٌ قَدْ خَلَتْ ۖ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ ۖ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ.»

    با احترام
    داود بهرنگ

  9. جناب آقای میردامادی گرامی،
    با تشکر از نقدتان که از موضعی روشمندانه و تکیه بر تناقضات نهفته در متن و حواشی اظهاراتی این چنینی، که برای منظوراتی آنچنانی، ولی بصورت تأملات و تحقیقات مستقلانه و بی طرفانه (؟) بیان و ابراز می گردد؛ می بایست اذعان داشت که نظریات ابداعی و تا حدودی ترجمه ای جناب سروش (چون که بیشتر تکرار تهمت ها و ردیه هایی ناشی از بغض و کینه مسیحیان و یهودیان غربی نسبت به دین اسلام و خدا و رسول او می بوده و می باشد و تفاوت فقط در باز تعریفی جدید و تبیانی تازه و ترجمه ای امروزین است ولاغیر!
    و این است که باید سوگمندانه معترف و مقر شد که حکایت ایشان مرا یاد نکته ای انداخت که در فیلم سینمایی *طعم گیلاس* اثر آقای کیارستمی، لطیفه ای نقل می شود به این مضمون که: **- فردی نزد طبیبی می رود و اظهار می دارد که دچار مریضی ای شده است که به هر کجا بدنش که دست می زند درد احساس می کند، یعنی به سر و یا پا و یا بازو و حتی بینی و … همه جا احساس درد! – پزشک بعد از معاینه متوجه می شود که انگشت دست طرف مقابل شکسته شده است و بیمار او به هر جای بدنش که دست می زند، احساس درد می کند!**
    حال و روز فکری و عقیدتی جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش نیز بر همین رسم و منوال است:
    ایشان پس از عمری دین ورزی سنتی و حوزوی، از رشد و تربیت در خانواده ای مذهبی گرفته، تا دوران نوجوانی و ورودش به انجمن حجتیه و سپس اشتغال به تحصیل در خارج و همزمان سیر و سیاحت در علوم و معارف اسلامی رایج (اعم از فلسفه، فقه، تصوف و عرفان و علم کلام و گرایش به افرادی مانند آقای مرتضی مطهری و آقای خمینی و …) و تا وقوع انقلاب سال پنجاه و هفت و بازگشت به ایران و استقبال حکومتگران آن زمان از ایشان و سخنرانی های متعدد در مراکز و نهادهای وابسته به حکومت و تدریس های دانشگاهی و غیره، تا بدانجا پیش می رود که بعنوان یکی از نظریه پردازان حکومت وقت و به تعبیر آن سالها *تئوریسین جمهوری اسلامی* در می آید و تا مقام ریاست ستاد انقلاب فرهنگی ارتقاء می یابد، که حتی مخالفان و منتقدان حکومت را به مناظره نسبت به ایرادها و انتقادهایشان فرا می خواند.
    اما تحصیل او در انگلیس و تاثیر پذیرفتگی او از فلسفه و دین شناسی آن دیار، در ذهن و روان وی پرسشهایی جانانه و ایمان برانداز ایجاد کرد و اینها همه تا درج *قبض و بسط* در کیهان فرهنگی و بعد همکاری و همراهی با مجله و حلقه *کیان* او را در راهی انداخت که سرانجام به اقامت اجباری در اروپا و آمریکا منتهی شد.
    اما و هزار اما که او، که تربیت شده اسلام سنتی و حوزوی بود همچنان در تلاش بود که با مدد جستن از عرفان و تصوف و فلسفه آن اسلام حوزوی خویش را ترمیم و تصحیح و تنقیح کند، ولی غافل از اینکه اشکال اصلی نوع خداشناسی وی می بود. خدای حوزوی و سنتی وی که سنخیتی با الله قرآنی نداشت را با هیچ بزک و آرایشی نمی شد که با ذهنیت و فهم انسان دوره جدید منطبق و مقبول کرد.
    او اینک با آن دستاویز شکسته! به جایی رسیده بود که به هر کجای اسلام سنتی و معارف تاریخی حوزوی که دست می زد جز ایجاد درد و ترس و شک و گمان چیز دیگری نصیبش نمی شد.
    وی متاسفانه تا آن اندازه از انصاف و شهامت بهره نداشت که اگر شده حتی یک بار در این نوع نگرش خویش شک و تردید نماید.
    و اکنون ما شاهد این هستیم که او مرحله به مرحله از اعتقادات سابق دینی خویش انتقام می گیرد و با آنها تسویه حساب می کند: – اولین گسست: فقه اسلامی (قبض و بسط تئوریک شریعت) – دومین گسست: پلورالیسم دینی (صراط های مستقیم)
    – سومین گسست: تابع محمد بودن وحی (بسط تجربه نبوی)
    – چهارمین گسست: قرآن خوابنامه محمد است (رویاهای رسولانه)
    – پنجمین گسست: خدا و پیامبر اقتدارطلب (دین هم یک قدرت است). امید آنکه وی، انشاءالله در این کهولت سن و کسب تجاربهای فراوان، با فاصله گیری از بدآموزی های اسلام ایرانی (که ملغمه و معجونی متشکل از افکار و عقاید التقاطی و انحرافی عرفا و صوفیانی بودا و هندو زده، مانند: مولوی، حافظ، سعدی و … و علمای علم کلام متاثر از فرهنگها و آیینهایی عتیقه و فرسوده و فیلسوف های به اصطلاح مسلمان یونانی زده و فقهایی که جز انطباق دادن احکام قرآنی با فقه یهودیان شاهکار دیگری ندارند) و دوری جستن از نگرش دین شناسی غربی که ما بعینه شاهد آن هستیم که هیچ دستاورد مثبتی مخصوصا در جوامع خویش نداشته و با به ورطه پوچی فلسفی و خودخواهی نژادپرستانه انداختن مخاطبین خویش، جهان را دچار تلاطم و تشتت کرده اند، نگاهی دیگر به دین اسلام قرآنی (از منظر خوانشی بر گونهء اقبال، طالقانی و شریعتی) انداخته و دنیا و آخرت خویشتن را برای خوشایند ها، آفرین ها، کسب القاب، عناوین و جوایز به اصطلاح علمی و بین المللی و یا از سر لجاجت و تسویه حساب با حاکمان فعلی (اسلام فقاهتی)، تخریب و منهدم ننماید.
    چرا که نباید فراموش کرد که این خلقت، خالقی دارد و حساب و کتابی، و ما مخلوقان را روز میعادی در انتظار هست و هنگامه دادن جوابی!
    انا لله و انا الیه راجعون.
    والسلام و علی من اتبع الهدی

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز از رادیکالیسم و اتخاذ رویکرد بینامرزی، میان گفتمان‌های مختلف و متضاد ایرانی، نوعی سازش و

ادامه »

بسیاری از شهروندان و بازیگران اقتصادی اعم از مصرف‌کننده، سرمایه‌گذار، تولیدکننده از خود می‌پرسند که چرا با هر تکانه در بازار ارز، قیمت‌ها در

ادامه »

«دحترِ هفت-هشت ماهه‌ای سرش را گذاشته است روی شانه‌ی چپِ مادر، سرش روی شانه‌ی راست‌ش خم شده است و پنداری

ادامه »