داریوش محمد‌پور

بر آستان جانان

۱. شجریان در میان ما نیست. شجریان در میان ما هست. او رفته است. او نرفته است. این گزار‌ه‌ها همه درست‌اند. منطقاً نادقیق نیستند. شجریان به تن در میان ما نیست اما به جان هست و جاری است. این سخن را به دشواری می‌توان برای هر کسی گفت. کم نیستند صاحبان فضل و هنر و معرفت و دانشی که از خود میراثی به جا می‌گذارند اما میراث‌شان به این فربهی، عظمت و گستردگی نیست که میراث محمدرضا شجریان. طبعاً شجریان هم انسان است مثل همه‌ی انسان‌ها. زندگی او هم مانند همه‌ی انسان‌ها، مانند همه‌ی بزرگان و پهلوانان دیگر نقاط خاکستری و حتی شاید تیره  هم دارد. رستم دستان هم قدیس نبود. ولی چه چیزی شجریان را شجریان کرده است؟ شجریان به خیال من از بند زمان و مکان جسته بود؛ پیش از مرگ. جایی ایستاده بود که دست هیچ کس و هیچ چیز به او نمی‌رسید. این همه را به کوشش حاصل کرده بود؟ نه. تنها بخشی از این رهیدگی از زمان و مکان به خیال من به کوشش خود او و پشتکار شخصی‌اش بوده. باقی همه -به زبان اهل معرفت -عنایت بوده است و کشش. فضل بوده است و بخشش. راز شجریان بودن او، راز رستگاری او و عبور او از دام زمان و مکان جمع همین کشش و کوشش بوده است و بس.

این چند روزه مدام با خود اندیشیده‌ام که ما چرا داریم درباره‌ی شجریان و فضایل‌اش حرف می‌زنیم؟ چرا ما -بگویید من نوعی- باید بروم و درباره‌ی شجریان چیزی بنویسم در ستایش یا یادکرد او. چیزی به او می‌افزاییم؟ اگر نگوییم و ننویسیم چیزی از او کاسته می‌شود؟ بهترین توصیف این کارها در زبان مولوی آمده است:
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است

ما وقتی از شجریان به نیکی و تعظیم یاد می‌کنیم هیچ کاری نکرده‌ایم از این‌که ثابت کنیم می‌فهمیم. داریم به صدای بلند می‌گوییم که ناشنوا نیستیم. عرض اندامی برای خویش می‌کنیم که: ما هم این پیام را شنیدیم و به درستی دریافتیم. و این پیام، پیام شخص و فرد نیست. پیامی است متصل به جان جهان. اگر کسی سخن را از زمینه‌اش به در نبرد و بلفضولی نکند، دلیری می‌کنم و می‌گویم که جنس پیام شجریان همین است که در برابرش بگوییم: ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان. و در پاسخ می‌گوییم که شنیدیم. شجریان منادی عشق و معرفت بود (بله، مثل روز روشن است که از «دین» فقیهانه و آخوندی حرف نمی‌زنم و سخن از معرفت است). شجریان صدای عشقی بیکرانه بود:
صدای توست که بر می‌زند ز سینه‌ی من
کجایی ای که جهان از تو پر ز پژواک است

پس بگذارید دیگر از شجریان نگویم چون در حقیقت سخن گفتن ما از او، سخن گفتن از خود ماست و عرض اندام وجود خود ما تا ادای دین و سر تعظیم فرود آوردن در برابر عظمت این نادره‌ی فرهنگ، ادب و موسیقی ایرانی. این چند روزه اما دیدم که عده‌ای نشسته‌اند به «نقد» شجریان. و چه حیف از این زمانه‌ی هنرستیز که هر ناشسته‌رویی به بهانه و پشت نقاب «نقد» گریبان اسطوره‌ای چون شجریان را گرفته است و درست در همان روز وفات او، با پهلوانی چون او درشتی کرده است. این باید برای رسانه‌های ما درس باشد که بدانند میراث فرهنگی و ملی را به بهانه‌ی توازن در روایت، نمی‌توان ملکوک کرد. نتیجه فقط برای عاملان این ناپختگی‌ها، بی‌آبرویی است و افتادن از چشم اهل معرفت و حتی رسانه‌ها. اسم نمی‌برم از کسی. عاملان این ماجرا خوب آگاه‌اند که چه خطایی مرتکب شده‌اند و همین اشارت کفایت می‌کند.

۲. شجریان از معدود هنرمندانی بود که در طول حیات پربرکت و عزت‌مندانه‌اش بیشترین حساسیت اجتماعی را به جامعه‌ی خود داشت. این را به ویژه در این سال‌ها و حتی در همین دو سه روز بسیار شنیده‌ام که عده‌ای -نه تنها در میان دشمنان او بلکه حتی در میان ارادت‌مندان‌اش-  گفته‌اند که مواضع سیاسی او نادرست یا عاطفی بوده است و سخنانی از این دست. حتی پس از آن‌که عباس میلانی در گفت‌وگویی تلویزیونی از میثاق یا قانون اساسی‌ای سخن گفت که محمدرضا شجریان پیش او سپرده است، صدای عده‌ای باز بلند شد و به بهانه‌های مختلف هر کس به فراخور ظرفیت‌اش درشتی کرد. اما انصاف و واقعیت این است که مگر در طول تاریخ صد سال اخیر ما همه‌ی کسانی که به ایران اندیشیده‌اند فیلسوف سیاسی بوده‌اند؟ و مگر آنان‌که که حتی درس سیاست خوانده‌اند و به اصطلاح فلسفه‌ی سیاسی پرداخته‌اند برای ایران و فرهنگ و مردم و سیاست‌اش چه به ارمغان آورده‌اند که آن‌ها حق دارند درباره‌ی سیاست ایران نظر بدهند و یکی مثل شجریان که استوانه‌ی فرهنگی و ملی ماست حق نداشته باشد سخنی در این باب بگوید؟ به خیال من این خرده‌گیری‌ها بر شجریان از حسادت و تنگ‌نظری و حتی نشناختن حساسیت‌های سیاسی و فرهنگی می‌آید. و از همه مهم‌تر ناشی از نشناختن تاریخ تحولات بشری است. به طور خاص مایل‌ام اشاره کنم که در شکل‌گیری نظریه‌های حقوق بشر در اروپا زمینه‌های اصلی بحث را رمان‌نویسان در انداختند (مراجعه کنید به کتاب لین هانت با عنوان ابداع حقوق بشر که صاحب این قلم هم آن را به فارسی برگردانده است). لذا محمدرضا شجریان، حتی اگر هم در تحلیل‌اش خطا کرده باشد که بی‌شک تحلیل سیاسی او نمی‌تواند عاری از خطا باشد مانند تحلیل سیاسی هر انسان دیگری باز هم محق است و حق او در این ابراز نظر اگر از دیگران بیشتر نباشد کمتر نیست.

۳. شجریان به خیال من ملی‌ترین چهره‌ی ماست. مهم‌ترین رکنی است که توانست و هم‌چنان تا سال‌ها پس از این می‌تواند مردم ما را با پیشینه‌های مختلف گرد هم بیاورد و اسباب همبستگی آن‌ها باشد. این سخنی است که به شتاب یا سهل‌انگاری نمی‌‌گویم. بسیار به آن فکر کرده‌ام. به باور من، حتی میرحسین موسوی که سخت به او ارادت دارم، این توانایی را نداشت و ندارد که به اندازه‌ی محمدرضا شجریان مردم مختلف را گرد هم بیاورد. میرحسین در بهترین حالت در عرصه‌ی سیاست سیر می‌‌کرد و می‌کند و البته جایگاه‌اش بلند و رفیع است در آزادگی و ظلم‌ستیزی. محمدرضا شجریان اما از جنسی دیگر است. ایران ما به شدت تشنه‌ی آن چیزی است که در متن پیام شجریان ثانیه به ثانیه پیش روی ما می‌ایستد: آدمی بر عقیده مقدم است. انسان را حرمت بدارید که عزیز‌تر از انسان چیزی نیست. البته که بزرگی و عظمت شجریان جا را برای کسان دیگر تنگ نمی‌کند. نشان دادن این‌که شجریان استوانه‌ی محتشم فرهنگ ایرانی است به این معنا نیست که دیگران هیچ‌اند یا بی‌ارزش. اما وسعت و اثرگذاری میراث شجریان و حضور ماندگار او چیزی است که چندین نسل مختلف را کنار هم نشانده است. زبان شجریان زبانی است که کمابیش یک قرن کامل از تاریخ ما را روایت کرده است و این یک قرن به قرن‌های بسیار درازتر پیشین گره خورده است. شادا ما که در زمانه‌ی او زیسته‌ایم و پیام او را درک کرده‌ایم! سربلندیم که جواهری ارجمند چون او داشته‌ایم! ایران آینده‌ی ما از سرچشمه‌ی میراث فرهنگی، معرفتی و موسیقایی محمدرضا شجریان سیراب خواهد شد و بقا خواهد یافت. او چشمه‌ی امید ماست و باقی خواهد ماند. پرویز مشکاتیان، پهلوان دیگر موسیقی و فرهنگ ما که جوان و زود از میان ما رفت، این صفت شجریان را به نیکی و درستی دریافته بود که: هر شاعر و عارفی که داریم، شجریان بغل می‌کند و در بغل ما می‌نهد. یعنی راه چشیدن و دیدن فرهنگ و ادب ایرانی با داشتن شجریان برای بسیاری از هم‌نسلان ما بسیار بسیار کوتاه‌تر شده و دشواری‌های‌اش از میان برداشته شده است. و این کم دستاورد و هنری نیست. نیک بنگرید که تمام آن‌ها که دانشورند و استاد شرح سخن حافظ و مولوی و سعدی آیا به اندازه‌ی شجریان توفیق داشته‌اند که این‌ها را به کنج خانه‌های مردم عادی دیار ما ببرند؟

۴. شجریان در این ده سال اخیر در ایران بحران‌زده و گرفتار ما هم نقش مهمی داشت. آن جایی که او خود را صدای خس و خاشاک نامید، به خیال من، نه برآمده از هیجان عاطفه و شتاب‌زدگی بود و نه از بی‌دانشی در سیاست. شجریان خواسته یا ناخواسته تن به موجی سپرد که فارق خیر و شر بود: خیری که اقبال به مردم بود و شری که فرعونیت و بزرگی فروختن به مردم بود. شجریان با همان یک جمله کاری کرد که در تاریخ معاصر ما ماندگار شد. نظام جمهوری اسلامی حتی پیش از سال ۸۸ بسیار به شیوه‌های مختلف در خفه کردن فرهنگ و موسیقی ما کوشیده بود (شرح‌اش جای دیگر و در زبان دیگران آمده است) ولی پس از ۸۸ این خصومت مستقیم گریبان‌گیر محمدرضا شجریان شد. حسین علیزاده به درستی گفته است که محدودیت‌هایی که برای شجریان ساختند زمینه‌ساز مرگ زودرس او شد. به تعبیر دیگر این نظام و سیاست‌های‌اش دست‌شان به خون محمدرضا شجریان آلوده است. او را دق‌مرگ کردند. اما خوب بیندیشیم که حاصل این همه مقاومت در برابر شجریان چه شد؟ مردم ایران را از ربنا محروم کردند و همین ربنا و همین شجریان برای سیاست‌مدار عهدشکنی چون حسن روحانی سکوی رسیدن به منصب قدرت شد. و باز هم پس از آن همه جفایی که بر شجریان رفت باز هم حسن روحانی که شامه‌‌اش در چسبیدن به دامن قدرت بسیار خوب کار می‌کند، از ربنای شجریان مایه گذاشت. اما نظام چه کرد؟ لحظه به لحظه در برابر محمدرضا شجریان صف‌آرایی و قشون‌کشی کرد. نظام هیچ وقت نتوانست جایی را که شجریان در قلوب مردم هنرشناس و معرفت‌شناس دارد از او بستاند و در عوض برای خودش ذلت و سقوط به همراه آورد.

 

از همین روست که در زندگی و مرگ شجریان، از سایه‌ی او هم وحشت داشت. و این سخن را باز هم فحل دیگر موسیقی معاصر ما، حسین علیزاده، تکرار کرد که: از زنده و مرده‌ی شجریان وحشت دارند. نیازی به اسم بردن از کسی نیست. خود آن‌ها که کینه‌ی شجریان را به دل دارند این را بهتر می‌دانند. کین‌ورزی در برابر شجریان، کین‌ورزی با او نیست؛ دشمنی با خویشتن است. تف سر بالاست. اما دریغ که در نظام جمهوری اسلامی عالی‌ترین مقامات این نظام هرگز از زمانه و تاریخ درس نمی‌گیرند و هم‌چنان می‌کوشند که بر تیره‌روزی خود با درافتادن با اهل هنر بیفزایند. این ستیز با شجریان، خبط کمی نیست. خوب به این بیندیشید که شجریان هزار سال پیش از فردوسی، متولد شد و درست هزار سال پس از او از دنیا رفت و چون او در توس آرمید. سلطان غزنوی پس از وفات او تازه دریافت که چه خبطی مرتکب شده است و دیر به فردوسی رسید. این نظام گویا هنوز درنیافته است که چه خطای مهلکی مرتکب شده است. گفتن این سخنان در روزگار ما هم مهم است و هم واجب. شجریان تراز و ترازوی عمل سیاسی بود. دوستی با شجریان و ارادت به او برای سیاست‌ورزان قدر می‌آورد و خصومت با او سوء عاقبت و ویرانی. کاش این سخن سعدی به گوش حاکمان می‌رفت که:
به نوبت‌اند ملوک اندر این سپنج‌سرای
کنون که نوبت تست ای ملک به عدل‌گرای

و باید افزود که: به هنر و معرفت‌گرای.

این نظام در یکی دو دهه‌ی اخیر با تمام کژروی‌های‌اش مدعی است که در ایران امنیت آفریده است. این چه امنیتی است که حکومت از زنده و مرده‌ی مهم‌ترین استوانه‌ی فرهنگی ما چنان بیم‌ناک است که حتی در برابر تابوت او قشون‌کشی می‌کند و دست ملت را برای رسیدن به جنازه‌ی او کوتاه می‌کند؟ به زبان دیگر، امنیت نداریم. سایه‌ی امنیت داریم آن هم در زیر علم تهدید و فرعونیت. در خیابان‌ها با سایه جنگیدن است کار این نظام. و روز به روز در این بیراهه بیشتر اصرار می‌ورزد.

۵. آینده از آن ماست. زبان و فرهنگ ما هم‌چنان این زایندگی و توانایی را دارد که این خشم و خشونت‌ها و بی‌خردی‌ها را در خود هضم کند و جواهر هنر و معرفت و انسان‌گرایی را بیرون دهد. بهترین گواه این مدعا این است که ما شجریان داشتیم و هنوز شجریان داریم. تعظیم شجریان، سر نهادن بر آستان جانان است. شناختن قدر شجریان یعنی آن منزلتی که بابت آن می‌توان گلبانگ سربلندی بر آسمان زد.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

داریوش محمد‌پور

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز از رادیکالیسم و اتخاذ رویکرد بینامرزی، میان گفتمان‌های مختلف و متضاد ایرانی، نوعی سازش و

ادامه »

بسیاری از شهروندان و بازیگران اقتصادی اعم از مصرف‌کننده، سرمایه‌گذار، تولیدکننده از خود می‌پرسند که چرا با هر تکانه در بازار ارز، قیمت‌ها در

ادامه »

«دحترِ هفت-هشت ماهه‌ای سرش را گذاشته است روی شانه‌ی چپِ مادر، سرش روی شانه‌ی راست‌ش خم شده است و پنداری

ادامه »