سخنان دکتر سروش «علت» دارد یا «دلیل»؟

رضا علیجانی

آقای دکتر سروش یکی از سرمایه های فرهنگی کشور ماست که از دهه  هفتاد به بعد نقش مهمی در ایجاد گسست فرهنگی از مذهب سنتی در بخشی از جامعه ایران (به خصوص در بدنه حکومت) به سمت فهمی عقلانی و دموکراتیک از دین داشته است. این نقش قابل احترام و فراموش نشدنی است. به موازات همین احترام و ارزش گذاری، نقد افکار و آراء ایشان به خصوص در عرصه هایی که خارج از حوزه اندیشگی ایشان است خود به بهبود و اصلاح این نقش یاری می رساند. هر چند داروی نقد معمولا طعمی تلخ دارد و محصول و برون دادی شهد و شیرین.

ایشان در بخشی از برنامه ای به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب سخنانی در رابطه با آقای خمینی مطرح کرده اند که برایم شگفت انگیز بود و آن را تنها  می توانم در رابطه با علایق شخصی و عاطفی ایشان نسبت به آقای خمینی فهم کنم.

مشخص نیست سئوال از ایشان در اینکه اگر مجبور باشد بین خمینی و شاه یکی را انتخاب کند…، به چه مناسبت مطرح شده است، اما قاطعیت ایشان در پاسخ به ویژه پس از چهل سال و پاسخ دادن به پرسشی انضمامی به صورت انتزاعی و عدم  توجه به واقعیات ملموس مورد مشاهده همگان، به شدت قابل تامل است.

امروزه این نوع سئوالات عمدتا با حسن نیت ولی با برخوردی احساسی و در مواجهه ای در سطح با مسائل پیچیده و عمیق مطرح می شود. بنابراین باید هم در سطح و احساس و هم در عمق و ژرفا بدان پاسخ داد. پاسخی بیشتر انضمامی تا انتزاعی.

در همین ابتدا تصریح کنم که اگر بنده در برابر این پرسش قرار میگرفتم پاسخ کوتاه و آنی ام برعکس دکتر سروش این بود که قطعا شاه. تا پرسش کننده بداند که با او همدلی دارم و در سطح و افقی که به مسائل می نگرد شاه را برخمینی ترجیح می دهم. اما بلافاصله پس از این همدلی اولیه برای اینکه از سطح به عمق و از سادگی یک پرسش ذهنی و غیر تاریخی به ظرافت و پیچیدگی تاریخی و از یک بحث سیاسی مجرد و ذهنی به وادی عمل سیاسی قدم بگذارم می افزودم: اگر منظورت این است که از خمینی در مقابل شاه حمایت میکردم، نه بهیچوجه حمایت نمیکردم و دنبال خمینی هم نمی رفتم. اما اگر منظور این است که حکومت شاه را می پذیرفتم، نه نمی پذیرفتم و با دیکتاتوری او مبارزه می کردم. اما عمیقا باور دارم که مقابله با استبداد غیر دینی راحت تر از مقابله با استبداد دینی است.

دکتر سروش سه دلیل برای ترجیح آقای خمینی بر شاه آورده که هر سه نادرست است:

الف- سواد آقای خمینی (آن هم با این اغراق غیرتاریخی و غیر مستند که وی از زمان هخامنشیان تاکنون بر همه شاهان نه در ایران بلکه در سراسر جهان! برتر است؛ تعبیری که جز از علاقه و شیفتگی شخصی برنمی خیزد). ایشان به آشنایی خمینی با فقه و عرفان اشاره می کند. حتی اگر این ادعای ایشان را هم بپذیریم (که برخی آشنایان با علوم قدیمه حوزوی با آن چندان موافق نیستند)؛ این سواد چه ربطی به حکومت داری دارد؟ اینکه رهبر و رئیس حکومتی عارف باشد یا نباشد  چه مزیتی است؟ اگر منظور فقه است که این دلیل با کل اندیشه و آراء دکتر سروش از جمله با مباحث ایشان در نقد فقه که در همین جلسه که در آن این نظر را داده اند، نمی خواند. آیا آشنایی با مباحث قصاص و دیات و طهارات ونجاسات ترجیح و امتیازی برای  حاکم و رهبر یک مملکت است؟ آیا اعتقاد به اینکه این احکام باید امروزه هم اجرا شود نقطه امتیاز است یا نقطه منفی و یا حتی خصیصه ای مخرب که باید شدیدا با آن مقابله کرد؟

عزیمت گاه آقای خمینی در لزوم اجرای فقه و شریعت در زمانه ما بسیار شبیه نقطه عزیمت داعش است. قبلا در مقالاتی این اشتراکات را آورده ام(اینجا). تنها تفاوت در آنجاست که داعش جغرافیای سیاسی دولت- ملتهای امروز را به رسمیت نمی شناسد و باب جهاد در فقه را هم می خواهد  امروزه نیز اجرا کند و آقای خمینی از کنار این باب می گذرد. اما در شلاق زدن و قطع ید و حجاب اجباری و … شباهتها بسیار است. فکر نمی کنم نیازی به ذکر پیآمدهای مخرب فقه اندیشی حاکمان ایران و آنچه بر سر مردم و ایران امروز و آینده آن آمده به خصوص در نقد این سخنان دکتر سروش که خود یکی از ناقدان مهم و موثر همین حوزه اند، ضروری باشد.

عرفان به علاوه فقه محصولی جز فاشیسم ندارد(تعبیری که یکبار محسن مخملباف هم بکار برد). عرفان برای این فقیه چنان اعتماد به نفس و نگاه بالا به پاینی  می آورد که هزاران نفر را می کشد و با دلی آرام به دیدار حق می رود! و وسواس یک فقیه سنتی غیرعارف حساس بر مال و جان و آبروی مردم را هم ندارد. ضمن آنکه مدرن بودن شاه و همان محدوده اطلاعاتی که در دوران جوانی  دارد و در طول عمر بر تجربه حکومت داری و آشنایی اش با جهان جدید افزوده می شود(بدون نادیده گرفتن و تحریف یا توجیه  دیکتاتوری اش؛ که سربازان گمنام آقای خمینی به تعبیر آقای منتظری روی او را در این باره سفید کردند)، ترجیحی روشن بر آقای خمینی با ذهن بسته و سنتی و ناآشنایش با جهان جدید دارد. مقایسه حکومت شاه و جمهوری اسلامی بحث پردامنه و پرابعادی است، همان طور که اصلاح پذیر بودن یا نبودن حکومت شاه نیز نیز بحثی است که مستقلا می توان بدان پرداخت(به طور نمونه در این مقاله). در اینجا فقط مقایسه این دو شخص در سطح و افقی است که پرسشگر با دکتر سروش مطرح کرده است.

ب- پایگاه مردمی آقای خمینی– به چه دلیل داشتن پایگاه مردمی دلیلی برای پذیرفتن و ترجیح یکی بر دیگری است؟ در این صورت آیا نمی توان مثلا هیتلر و موسولینی را هم  نسبت به خیلی از رهبران و حاکمان ستود؟ آیا شیفتگی و عشقی کور به فردی که با بلاهت تمام عکسش در ماه دیده می شود و افرادی حاضرند به فرمان او خود را بکشند و روی مین بروند و یا به مال و جان و آبروی دیگران یورش ببرند و حتی اسیران زندانی را قتل عام کنند، مزیتی برای یک رهبر است؟ آیا هر نوع پایگاه مردمی (آگاهانه یا ناآگاهانه)، با هر مضمونی(در جهتی انسان دوستانه و صلح آمیز مثل ماندلا یا با مضمون جزمی و دگرستیزانه مثل آقای خمینی) یک معیار برای برتری فردی بر دیگری است؟

پ-شجاعت آقای خمینی– این  درست است که شجاعت به صورت مجرد و در زندگی فردی و در مقایسه دو فرد در زندگی شخصی شان مزیتی اخلاقی است. اما آیا در زندگی اجتماعی نیز چنین است؟ آیا اگر کسی با شجاعت تمام کمربند انتحاری می بندد و دهها نفر را می کشد نسبت به کسی که می ترسد چنین کند ترجیح دارد و یا دلیلی بر حمایت از یکی در برابر دیگری است؟

شجاعت آقای خمینی به علاوه عرفان او وقتی در کنار خشک مغزی فقه اندیشانه و نادانی او نسبت به مدیریت در جهان جدید همراه با شخصیت مغرور و لجباز و کم تحمل وی قرار گرفت، فاجعه ای به بار آورد که نیازی به برشمردن اجزائش نیست.

ای کاش او سواد فقهی نداشت، ای کاش او طرفداری نداشت که کورکورانه اطاعتش کند و پیاده نظام او برای حذف دیگران شود و یا برایش آدم بکشد، ای کاش او شجاعتی نداشت که به راحتی تصمیم های بزرگ بلاهت آمیز و ویرانگر مانند مقابله با روسای کینه توز کشورهای همسایه  و یا حذف دیگران (از همگنانش در سطح مرجعیت دینی تا منتقدان و مخالفان حکومتش) بگیرد و ایکاش او شجاعت و اعتماد به نفس ابراز نظر های قاطعانه و حکم از جانب خدا دادن در این همه عرصه هایی که هیچ شناختی از آن نداشت و حذف هر غیرخودی را که برنامه ای متفاوت برای اداره کشور داشت را نداشت و ده ها ایکاش دیگر…

ذکر این سه دلیل از زبان دکتر سروش که بسیاری از آثارش به خاطر ظرافت فکر و استحکام دلیل بر عقول و نفوس نشسته و راهگشایی کرده است بسیار شگفت انگیز است.

بر این اساس، با استفاده از واژگان خود دکتر سروش، می توان گفت این موضع ایشان بیشتر «علت» دارد تا «دلیل». آن علت به گمان من چیزی نیست جز ارادت و شیفتگی شخصی به آقای خمینی. به علاوه اینکه شاید ایشان به صورت ناخودآگاه در دفاع شگفت از آقای خمینی به نوعی از گذشته خویش در دوران آقای خمینی نیز همچنان و با سماجت دفاع می کند. هر دوی این نکات امری است که شاید در رابطه با مهندس موسوی عزیز محصور نیز مصداق دارد. این نقیصه و مشکل در برخی اصلاح طلبان از جریان اصلی و پیگیر آن هم قابل مشاهده است که قبلا در مقاله «بی نقد خمینی نتوان رهرو آزادی شد» بدان پرداخته ام (اینجا).

ای‌کاش دکتر سروش یکبار برای همیشه از نگاهی بیرونی و با فاصله با مسئله «انقلاب فرهنگی» برخورد می کرد و در ذهن وضمیر خویش آن  دمل چرکین و بافت سرطانی را تحت شیمی درمانی نقد قرار می داد. به گمانم  تکرار این خطاهای معلل تا مدلل از جمله از نتایج و محصولات همان آسیب  پیشین است.

وقتی پرسشگری سئوالی می پرسد که به احتمال زیاد در ذهن وی سئوالی «پسینی» و امروزی با توجه به کارنامه حکومت بنا شده توسط آقای خمینی است و جناب دکتر سروش به شکلی مجرد و انتزاعی و احتمالا «پیشینی» بدان پاسخ می دهد، آیا جز این است که وی به صورت غیرمستقیم و  ناخودآگاه دارد از گذشته ای که مورد عنایت آقای خمینی بوده و یا اراداتی به وی داشته و به فرمان او در جایی سمتی پذیرفته است و در واقع از خودش دفاع می کند و از نظرگاهی که در آن هنگام نسبت به شاه داشته  و یا خصایصی که در آن دوران از خمینی در ذهن و روانش نشسته، سخن می گوید؟ آیا همانطور که دکتر سروش در افکار دینی آن زمانه اش تجدید نظر کرده نباید در قضاوتهای تاریخی اش، ولو خود نیز نقش و سمتی در آن میانه داشته، هم  تجدید نظر کند؟

به عنوان یک عضو کوچک جریان نواندیشی دینی و از منظر دفاع از میراث این جریان ریشه دار تاریخی باید تاکید مجددی کنیم به بیانیه تحلیلی جمعی از آنان که به مناسبت چهلمین سال برپایی «جمهوری اسلامی ایران»، حکومت مبتنی بر ولایت فقیه را «تجربه‌ای سراسر شکست‌خورده» دانسته و خواهان «جدایی دین و دولت» شدند(اینجا). تجربه تاریخی هم به ما آموخته که هم تباهکاری های استبداد دینی بیشتر از استبداد غیردینی است و هم مقابله با استبداد غیردینی بس راحت تر از مقابله با استبداد دینی است.

در پایان ذکر این نکته لازم است که علیرغم برخی نقدهایی این چنین، همچنان به دکتر سروش عزیز و نقش موثرو تاریخی ایشان در ایجاد شکاف و گسست فرهنگی در مذهب سنتی و بدنه حکومت از دهه هفتاد به بعد احترام می گذاریم و برایشان آرزوی طول عمر می کنیم.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

21 پاسخ

  1. بنظر من دیدگاه سروش درمورد خمینی را نباید به یک جلسه پرسش و پاسخ فروکاست!ایشان در جای خود بارها خمینی و نحوه حکمرانی او را مورد نقد قرار داده است.

  2. البته این مسئله را از زاویه دیگری هم میشه بررسی کرد . دکتر سروش به درستی توضیح داد که این سوال بسیار پرقساوتی هست . من در مورد این جمله دکتر سروش خیلی فکر کردم . واقعا هم این انتخاب بسیار دشوار است . من فکر میکنم اگر آقای سروش به جای خمینی شاه راانتخاب میکرد باز هم به همین اندازه جنجال برانگیز میشد . بی جهت نیست که ایشان گفتند سوال پر قساوتی است .
    شاید بهتر بود که ایشان اصلا سکوت میکرد و جواب این سوال را نمیداد .
    من با نظر جناب علیجانی تا این حد موافقم که پاسخ دکتر سروش علت داشت نه دلیل . اما علتش را در تعلق خاطر ایشان به خمینی نمیدانم . من فکر میکنم ایشان بیشتر از بغض شاه این پاسخ را دادند

  3. البته این مسئله را از زاویه دیگری هم میشه بررسی کرد . دکتر سروش به درستی توضیح داد که این سوال بسیار پرقساوتی هست . من در مورد این جمله دکتر سروش خیلی فکر کردم . واقعا هم این انتخاب بسیار دشوار است . من فکر میکنم اگر آقای سروش به جای خمینی شاه راانتخاب میکرد باز هم به همین اندازه جنجال برانگیز میشد . بی جهت نیست که ایشان گفتند سوال پر قساوتی است .
    شاید بهتر بود که ایشان اصلا سکوت میکرد و جواب این سوال را نمیداد .
    من با نظر جناب علیجانی تا این حد موافقم که پاسخ دکتر سروش علت داشت نه دلیل . اما علتش را در تعلق خاطر ایشان به خمینی نمیدانم . من فکر میکنم ایشان بیشتر از بغض شاه این پاسخ را دادند .
    شاید هم ایشان با توجه به شرایط کنونی پاسخی دادند که امتیاز آن پاسخ نصیب بازمانده سلطنت پهلوی نشود .

  4. ۱. جناب علیجانی عزیز، این که پاسخ‌تان را برای ابراز هماهنگی با احساسات شخص سوال‌کننده، تنظیم می‌کردید عجیب و نپذیرفتنی است. در این صورت اگر خبرگزاری شفقنا با شما مصاحبه می‌کرد هم جواب‌تان این بود که «البته خمینی ولی …»
    ۲. گزینه‌یی به اسم «هیچ‌کدام » هم سال‌هاست در آزمون‌های چندگزینه‌ای اختراع شده است!
    ۳. گذاشتن همه‌ی اتفاقات خوب یا بد پس از ۱۳۶۸ داخل کارنامه‌ی امام (اگر آن یکی شاه است، این هم امام است و اگر این خمینی است، آن پهلوی! عدالت‌تان کجا رفته؟) یک مغلطه‌ی زمانی است. به هر حال کارنامه‌ی خامنه‌ای با کارنامه‌ی خمینی فرق می‌کند و خلط بین این دو، ناشی از ضعف منطق یا ضعف انصاف است.

  5. مگر در بینش عرفان وفقه چه موردی مطرح است که انسان در ان بی ارزش است. شمن اینکه این هر دو جریان بشدت با هم مخالفند.
    با تشکر از آقای علیجانی برای جواب

  6. قطع نظر از حکومت علم علمای اعلام به چه دردی میخورد . مسلما دنیا بدون شجره طیبه اخانید جای بهتری خواهد بود !

  7. با سلام. مثل همیشه منصفانه، دقیق و پخته، که نشان می دهد چراغ راه مکتب شریعتی را در جاده حق و انصاف پیش رو دارند.

  8. برادر علیجانی سلام علیکم! با عذر از حضور مبارک برادرانه به شما متذکر شوم که شترسواری دولا دولا نمیشود. اگر شما میخواهید به پسر شاه بیوندید از دیگران نخواهید که این ننگ را به کام شما و به نام خود ثبت ککند. بعنوان یک مومن من هم آرزویم اینست که ای کاش هیچوقت شاهد استبداد دینی نمیبودیم. اما مصاحبه دکتر سروشرا محرکی برای اعتراض نیافتم. شما بیشتر از آنکه به دکتر بخواهید نقدی داشته باشید به دیگرانی چشمک ما هم بله دارید میزنید برادر! این ترجیح شاه جلاد به خمینی دجال که ابراز نموده اید بیش از آنکه از سر صدق باشد کاسبکارانه است. خداوند عاقبت و آخرت همه بندگان خود رابخیر کند!

  9. با سلام – تاکنون لااقل برداشت من این بود که عرفان انسان را متواضع و بی نیاز میکند. بنا برین اینکه او را مغرور و و خود را بالا تر از دیگران بداند (گر چه واقعیت) اما نفهمیدن است. ممنون ازاینکه توضیحی ویا إرجاع به منبع و یا کتابی.

  10. سلام آقای علیجانی، ممنون از این نقدتان!
    تنها بکار بستن دیدگاه و روش انتقادی است که می تواند در گسترش آگاهی به طور حقیقی مؤثر و موفق باشد. نقد متین و صریح شما یک نمونه مثال زدنی است امید این که آقای سروس روی این نقد (به معنای واقعی نقد) مکث کند و تجدید نظری در قضاوت ها و نگاه خود انجام دهد.

  11. آقای علیجانی،
    با سروش حرفی ندارم، که پرداختن به گفته های هجو و سبکش در باره خمینی حتی در شأن آدم بی نام و نشانی چون من هم نیست. ولی این را به شما میگویم ” نواندیش دینی” محترم که همچنان در میان زخم و استخوان باقی مانده اید.

    در نوشتهً اخیرتان، با سرآغازِ “سخنان دکتر سروش «علت» دارد یا «دلیل»؟” به سبکِ خودِ “استاد” سعی کرده اید که شاید با شیوه هایِ زبانی حرفی را به جایی برسانید. اما هیچ برآوردِ روشنی نشان نداده اید. نقد و تقدیسِ همزمانِ شما، به معنای بررسیِ سره و ناسرۀ یک سخنرانی، شاید موجه به نظر بیاید. ولی کرنش بی شائبه شما در آخر نوشته از یک سو گویای نگرشی رفیق بازانه و از سوی دیگر صرفاً اعتقادی- تعبدی است. تمامیِ نوشته نشان از سرگردانی دارد. “تحلیل” شما در نهایت، مات و مبهم است و میان “ایمان مذهبی” و “تحلیلِ عُقلایی” تاب میخورد. سخنم با شما شاگردان شریعتی است که همچنان در چهل سالگیِ درگذشتش، در همین نشریه زیتون، به سوک می نشینید و خِنج به صورت میکشید. شگفتی از اینجا است که، کِی میخواهید دنیای کنونی را بپذیرید و “دل یک دله” کنید؟ گیرم با همه بیش و کمِ جهان امروز.
    اگر گذارتان به مترویِ پاریس افتاده باشد دیده اید که بیشتر از نیمی از نامهای ایستگاه هایی که از آنها میگذرید هنوز اسامیِ قدیسان و معجزه گران و رهبانان را بر خود دارند. نام هایی که زیر گَرد تاریخِ ایمان مذهبی در تونلِ ایستگاه ها هنوز حضوری از خود نشان می دهند، در حالی که قطارها با سرعت میآیند و از دل آنها می گذرند. اما قطعاً بدانید که بیشترِ مردمی که هر روزه از این ایستگاه ها رد میشوند نه این اولیا الله را می شناسند و نه پروایی دارند. آقایان، یا با قدیسانتان بمانید یا به اکنون بپردازید.
    میدانم زبانم رک است، ولی جایی برای رسم و تعارف باقی نیست.
    با احترام

  12. آقای علیجانی،
    با سروش حرفی ندارم، که پرداختن به گفته های هجو و سبکش در باره خمینی حتی در شأن آدم بی نام و نشانی چون من هم نیست. ولی این را به شما میگویم ” نواندیش دینی” محترم که همچنان در میان زخم و استخوان باقی مانده اید.
    در نوشتهً اخیرتان، با سرآغازِ “سخنان دکتر سروش «علت» دارد یا «دلیل»؟” به سبکِ خودِ “استاد” سعی کرده اید که شاید با شیوه هایِ زبانی حرفی را به جایی برسانید. اما هیچ برآوردِ روشنی نشان نداده اید. نقد و تقدیسِ همزمانِ شما، به معنای بررسیِ سره و ناسرۀ یک سخنرانی، شاید موجه به نظر بیاید. ولی کرنش بی شائبه شما در آخر نوشته گویای نگرشی رفیقبازانه از یک سو و صرفاً اعتقادی- تعبدی از سوی دیگر است. تمامیِ نوشته نشان از سرگردانی دارد. “تحلیل” شما در نهایت، مات و مبهم است و میان “ایمان مذهبی” و “تحلیلِ عُقلایی” تاب میخورد. سخنم با شما شاگردان شریعتی است که همچنان در چهل سالگیِ درگذشتش، در همین نشریه زیتون، به سوک می نشینید و خِنج به صورت میکشید. شگفتی از اینجا است که، کِی میخواهید دنیای کنونی را بپذیرید و “دل یک دله” کنید؟ گیرم با همه بیش و کمِ جهان امروز.
    اگر گذارتان به مترویِ پاریس افتاده باشد دیده اید که بیشتر از نیمی از نامهای ایستگاه هایی که از آنها میگذرید هنوز اسامیِ قدیسان و معجزه گران و رهبانان را بر خود دارند. نام هایی که زیر گَرد تاریخِ ایمان مذهبی در تونلِ ایستگاه ها هنوز حضوری از خود نشان می دهند، در حالی که قطارها با سرعت میآیند و از دل آنها می گذرند. اما قطعاً بدانید که بیشترِ مردمی که هر روزه از این ایستگاه ها رد میشوند نه این اولیا الله را می شناسند و نه پروایی دارند. آقایان، یا با قدیسانتان بمانید یا به اکنون بپردازید.
    میدانم زبانم رک است، ولی جایی برای رسم و تعارف باقی نیست.
    با احترام

  13. شنیدن این سخنان ازدکترسروش باورکردنی نیست . آکنده از خطاهای شناختی و قیاس های مع الفارق و ساده سازیهای خام .
    انگار نه انگار که خودفیلسوفی است که سالها از دل واژه های مانوس وآشنا صدها تعبیر نامانوس وغریب بیرون کشیده است ؛ از واژه ها همانطور شلخته وار استفاده میکند که نقدی و تائب .
    “مردمی” یعنی چه؟ یعنی “برای” مردم بودن ؟ یا “با”مردم بودن ؟ یعنی “محبوب” مردم بودن یا “دوستدار”مردم بودن؟ یعنی”همفکر” مردم بودن؟ یا “بفکر”مردم بودن؟… یا خیلی رک یعنی تایید۵۰% باضافه هرچه بیشتر از یک ؟… هیتلر مردمی بود ؟ اینهمه حرف در باره توتالیتریسم مفت بود؟ آیا مردمی بودن از شمارش بازیگران نمایشنامه های خیابانی تعریف میشود ؟
    “با سوادتر” یعنی چه ؟ یعنی فقه بیشتری بداند؟! یا عرفان بیشتری!؟ اما اگر خلبانی بداند این “سواد” نیست؟ یا انگلیسی یا فرانسه ؟ آیا “سواد” و”شعور” ارتباط الزامی ندارند ؟ آیا “سواد” و “معاصریت” رابطه حیاتی ندارند ؟ آیا ارسطو یا ذیمقراطیس بخاطر آشنایی با مفهوم یونانی اتم از رضا شاه باسواد تر بوده اند؟! و اگر بوده اند آیا این سواد درحکومت داری تاثیر سازنده تری از ۳۰ سال تجربه مدیریت هرچند ناقص وناعادلانه حکومت توسط شاه داشته است ؟ آیا سواد یعنی اندوخته ای که ما در انباره های مغز داریم ؟ وهیچ ارتباط مفهومی با زمان مدل ارتباطی ما با دنیا ندارد؟
    از همه ی اینها که بگذریم یک دغدغه ی شخصی : کسی که درکلام شفاهی اش ودر چندکتاب فارسی آبکی اش ابتدایی ترین قواعد زبان از قبیل جایگیری صحیح فاعل ومفعول وفعل وحروف اضافه و… را به فاک فنا داده است ، آیا میتواند حتی بمعنای سنتی کلمه “باسواد” و نمونه ی بینظیرحکومت داری تلقی شود؟
    آیا این حکم متوهمانه مفروض که “رهبر”ان با”سواد”تر کشور را بهترهدایت میکنند باهمان مورد مثال شاهان کم سواد اروپایی نقض نمیشود؟
    پس از سالها شاگردی پوپر و جامعه ی باز ودشمنانش که در راس آن مفهوم افلاطونی “رهبری”(=ولایت فقیه) و “انسان کامل” نقد میشود هنوز سروش مفهومی از “رهبر” رادرسرمیپرورد که “فرد” است و باسواد است و استخوان خردکرده است و چک خورده است و خلاصه “خوب” میداند چکار کند … و… شایداین جمعه بیاید ، شاید …!

  14. با تشکر از نقد جالب و اموزنده اقای علیجانی در مورد مصاحبه اخیر سروش . من خودم دانشجوی اخراجی دوران کودتای فرهنگی هستم که سروش نقش اساسی در آن داشت و سالها آن را رهبری و اداره می کرد. سالها پیش آقای زیبا کلام از مردم ایران و هزاران دانشجو و استادی که در آن کودتای کذایی فرهنگی از دانشگاه های ایران اخراج شدند و مسیر زندگی آنها برای همیشه عوض شد، عذرخواهی کرد. چند سال پیش که سروش برای سخنرانی در دانشگاه یو سی ال ای به لس انجلس آمده بود، من در قسمت پرسش و پاسخ از او در مورد کودتای فرهنگی و نقش او در آن و دهه طلایی امام پرسیدم، متاسفانه سروش اولا منکر نقش اساسی خودش در آن هیئت شد و شروع به ماستمالی و توجیح کودکانه آن کرد البته با عصبانیت تمام. در هر صورت سروش اگر وجدانی دارد بالاخره باید روزی از مردم ایران بخاطر نقش اساسی خودش در کودتای فرهنگی و دهه اول انقلاب هم معذرت بخواهد و هم جوابگو باشد درست مانند مصاحبه دکتر زیبا کلام که سالها پیش در این مورد از خودش انتقاد کرد و عذرخواهی کرد. توهمی که سروش و امثال او نسبت به خمینی و دوران طلایی امام شان دارند اینقدر بی منطق، کودکانه و خودخواهانه هست که لازم است روشنفکران و اهل قلم در مورد آن نقد و بررسی های بیشتری انجام دهند تا هم آن دوران ترور و وحشت فراموش نشود و هم جوانان امروز از نقش سروش و امثال او در آن دهه بیشتر آگاه شوند.

  15. شعر زیر که اخیرا سروده ام ،ارتباط با محتویات مقاله آقای علیجانی داشت ،لذا مجددا تقدیم میشود:
    در جواب شعر شراب
    در جستجوی خویشی ودر گفتگوی خویش
    اما وطن کمرشکسته ،بدست عدوی خویش
    خانه به دست اهرمن نهاده، وخود برفته ائی
    واحسرتا چه سودکنی ،زین سلوک خویش

    خواندی تو مقتدای خودت باسوادتر
    هرچند ملتی کندازغیض، ریش خویش

    اطوار ،وفکر وکلام اش که بود هیچ
    حاشا سواد ،که چه گویم؛ نمود خویش؟!!

    ضرب المثل زنندهمه جا؛علم بی عمل
    عین جهالت است وبرد آبروی خویش

    ایران رهین مکرشده ؛حیله سربه سر
    مردی کجا که نعره زند،با خروش خویش

    خواهم به قهر خوانمت ای بیکران خدا
    خود درشکن چنین علمائی به دین خویش

    ملت هزینه میدهد وجان کندهمی
    خواجه هنوز در تخیل، فتح دروغ خویش

    آنان که حشر ظلم همی دیده ،کر شدند
    هیهات، آب رفته باز رسانند به جوی خویش

    همواره در سراب شریعت بخفته اند
    کی ترکنند به شراب حقیقت گلوی خویش

    فریاد وزینهار؛ به سر خفتگان رواست
    هر چند خیره بنگری تو سپینود؛کار خویش

  16. سلام از آقای علیخانی سوالی دارم ایشان شجاعت ‌مردمی بودن را بالاخره چی میدانند؟؟ تعریف اتو کشیده و در خیالات ‌و رویا نه چیزی که واقعیت وشخصی که نمونه شجاع بودن هست را مثال بزنید لطفا . ممنون

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

چهره‌ی مچاله‌شده از گریه و لابه‌ی بسیارِ او، بِرندی شده بود. بر بالای هر منبری که می‌رفت، در جمعِ هر جماعتی که می‌رفت؛ اشک‌اش دمِ مشکش بود. چشمِ جوانان مؤمن و انقلابی را خوب گرفته

ادامه »

سالها پیش که رهبر جمهوری اسلامی در بزنگاه انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ جنجال سند آموزشی ۲۰۳۰ را به‌پا کرد در مطلبی با عنوان «اصولگرایان

ادامه »

توی یک عالم دیگری سیر می‌کرد. در عوالمی که به واقعیت راه نداشت. تک‌تک جمله‌هایی که بیان می‌کرد و سفارش‌هایی

ادامه »